آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۳۸۲۳
۰۹:۲۸

۱۴۰۴/۰۸/۱۱

شهید سعید نومیری، دانش‌آموز بسیجی طالقان، در پنجوین مفقودالاثر شد

شهید «سعید نومیری» که در سنین نوجوانی به بسیج پیوست، در جریان دفاع مقدس و در نبرد با دشمن متجاوز در منطقه پنجوین به شهادت رسید و پیکر مطهرش در کربلای جبهه ها بر جای ماند.


به گزارش نوید شاهد البرز؛ سعید کتابش را بست و به کوه‌های اطراف طالقان نگاه کرد. باد پاییزی از لای پنجره اتاقش می‌وزید و برگ‌های زرد درختان را به رقص درمی‌آورد. سه سال بود که از تهران به اینجا آمده بودند، اما هنوز زیبایی‌های طالقان او را مسحور خود می‌کرد.

شهید سعید نومیری، دانش‌آموز بسیجی طالقان، در پنجوین مفقودالاثر شد

"سعید جان، نمازت را خواندی؟" صدای مادر از آشپزخانه بلند شد.
"بله مادر، خواندم."

او که حالا دانش‌آموز سال سوم دبیرستان بود، بعد از مدرسه مستقیم به پایگاه بسیج می‌رفت. همان‌جا بود که احساس می‌کرد می‌تواند برای کشورش مفید باشد. پدرش همیشه می‌گفت: "سعید، تو در روزگار انقلاب به دنیا آمده‌ای، باید قدردان این نعمت باشی."

اولین اعزام

روزی که فرمانده بسیج گفت باید داوطلب برای جبهه پیدا شود، سعید اولین کسی بود که دستش را بالا برد. با وجود سن کم، چشمانش برق عجیبی داشت.

"مطمئنی سعید؟ تو هنوز محصلی."
"بیش از هر چیزی مطمئنم حاج آقا. درس را بعداً هم می‌توانم بخوانم، اما اگر امروز در جبهه نباشم، فردا ممکن است دیگر وطنی برای درس خواندن نداشته باشم."

مادرش وقتی خبر را شنید، سکوت کرد. اشک در چشمانش حلقه زده بود، اما می‌دانست که سعید راه درستی را انتخاب کرده است.

وداع

صبح روز حرکت، سعید کیسه‌اش را بست. یک جلد قرآن، تعدادی عکس از خانواده و چند مداد در آن گذاشته بود. مادرش محکم او را در آغوش گرفت.

"پسرم، مواظب خودت باش."
"مادر، نگران نباش. من به لطف خدا می‌روم و با شهادت برمی‌گردم."

پدرش که مردی کم‌حرف بود، تنها دست روی شانه‌اش گذاشت و آیه‌ای از قرآن خواند.

در پنجوین

گرمای پنجوین غیرقابل تحمل بود، اما سعید هرگز شکایتی نکرد. بین رزمندگان، به خاطر سن کم و روحیه بالایش محبوب بود. شب‌ها برای بچه‌ها قرآن می‌خواند و روزها با شجاعت می‌جنگید.

یکی از هم‌رزمی‌ها به شوخی می‌گفت: "سعید، تو که باید پشت نیمکت مدرسه باشی، نه اینجا در خط مقدم!"
سعید می‌خندید و جواب می‌داد: "اگر ما امروز اینجا نباشیم، فردا هیچ مدرسه‌ای برای هیچ دانش‌آموزی باقی نخواهد ماند."

آخرین نبرد

صبح ۲۱ آذر بود. آسمان پنجوین غروب زودرس را نوید می‌داد. درگیری‌ها شدت گرفته بود. سعید با دقت تیراندازی می‌کرد. ناگهان انفجار مهیبی شنیده شد. دود و غبار همه جا را پوشاند.

وقت نماز که شد، بچه‌ها متوجه شدند سعید بین آنها نیست. جستجو کردند، اما اثری از او نیافتند. گویی زمین او را در آغوش کشیده بود.

امروز، در طالقان، نام سعید نومیری بر سردر مدرسه‌ای که در آن درس می‌خواند، خودنمایی می‌کند. مادرش هر جمعه به امامزاده‌های اطراف می‌رود و برای پسرش فاتحه می‌خواند، هرچند که جسدی برای عزاداری باقی نمانده است.

او همیشه می‌گوید: "سعیدم رفت تا دیگر مادران ایران، اشک بر فرزندانشان نریزند."

و اینگونه شد که دانش‌آموز هفده‌ساله طالقان، در خاک پنجوین جاودانه شد؛ شهیدی که پیکر پاکش را به امانت به زمین سپرد و نامش را در دل تاریخ ایران ثبت کرد.
انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه