حمید دلتنگ مادرش بود

به گزارش نوید شاهد همدان، شهدا که تو را بخوانند نمیپرسند در کجایی و اهل کدام استان! فقط تو را میخوانند تا چراغ راه به دستت دهند و مسیرت را روشن کنند. شهید «حمید سعادتمند فرد» از آن شهدایی است که اتفاقی در مسیر مصاحبه هایم قرار گرفت تا ثبت کنم ساعتهای آخر حضور دنیویش را و تشکر میکنم از راوی این مصاحبه که در نهایت صبر و حوصله روایت کرد دلتنگیهای رفیق شهیدش را در فراق مادر بزرگوارش.
احمدرضا ناسخیان جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس روایت شهید غریب اسارت «حمید سعادتمند فرد» را اینگونه روایت میکند:
شهید حمید سعادتمند فرد در ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ در موسیان به اسارت نیروهای بعثی درآمد و در اردوگاه ۱۲، آسایشگاه ۱۳ در کنار ما مستقر شد.
حمید جوانی ساده و مهربان بود که مادرش را از شش سالگی از دست داده بود و همیشه دلتنگ مادرش بود. او پسری ساکت و سربه زیر بود. هروقت که در حیاط کنار هم قدم میزدیم از خاطرات زمستانهای اصفهان و کاسههای حلیم که از بازار می خرید می گفت و در دیوارهای بلند اسارت و دلتنگی از خانواده آن خاطرات را مرور می کردیم. حمید حلیم خیلی دوست داشت و به یادش گاهی حلیم خیرات میدهم.
نبود بهداشت در آسایشگاه، بی کیفیت بودن غذا و آلودگی بیش از حد اردوگاه باعث بیماری حمید شده بود و هرروز نسبت به روز قبل ضعیفتر و نحیفتر میشد. اسهال خونی توانی در بدن حمید نگذاشته بود و کل بیماریش بیشتر از پنج ماه طول نکشید.
دو روز قبل از شهادتش خواب مادرش را دیده بود و تعریف کرد؛ دیشب خواب مادرم را دیدم که چادر نمازش روی سرش بود و گفت کارهایت را انجام بده که باهم برویم و فردای آن شب خواب دیده بود که از ارتفاعی به پایین پرت شده و هراسان خوابش را برای من تعریف کرد. دلداریش دادم و گفتم: انشاله که اتفاقی نمیافتد ولی خودش میدانست در این دنیا نخواهد ماند. در یکی از روزهای دی ماه بود که اسهال خونی توانی در بدن شهید حمید سعادتمند فرد نگذاشت و او برای همیشه از دنیا رخت بربست و به دیدار مادرش رفت.
پس از شهادت عراقیها الاغی آوردند و پیکر حمید را روی آن گذاشته و مشخصاتش نوشته و در شیشه شربت گذاشتند و دو نفر از اسرا را برای دفن پیکر بردند و اینگونه شهید «سعادتمند فرد» در غربت و دور از بستگانش با جسمی بیمار به شهادت رسید.
گفتوگو از سمانه پورعبداله