کد خبر : ۶۰۲۸۳۱
۱۰:۱۴

۱۴۰۴/۰۷/۲۸

روایتی از «دلاور»؛ نامی که به قامت عمل او نشست

«دلاور» امیرخانی نه فقط نامش، بلکه جان و عملش روایتگر شجاعت، ایثار و عشق به وطن بود. از روزهای سخت نبرد در سوریه تا لحظات وداع آخر با خانواده، او به معنای واقعی کلمه، جانش را برای آرمان‌هایش فدا کرد؛ آن‌چنان که امروز مادر، پدر، مادربزرگ و هم‌محلی‌ها با افتخار از او می‌گویند؛ مردی که زندگی‌اش وقف راه امام زمان و رهبر انقلاب شد.


 

 

«دلاور امیرخانی» برای اهالی محل، فقط یک اسم نبود؛ هویتی بود که در رفتار و عملش جلوه پیدا کرده بود. مادرش به خبرنگار نوید شاهد زنجان، می‌گوید: «از شجاعت‌های پسرم هرچه بگویم کم گفتم؛ اسمش "دلاور" بود و چه خوب به نامش وفا کرد.» آنچه از زبان مادر بیرون می‌زند ترکیبی است از غرور، افتخار و دلی که به خاطر فداکاری پسرش زخمی شده است.

 

یک تصمیم داوطلبانه؛ رفتن به سرزمین مقاومت

سال ۹۲ بود که دلاور داوطلبانه به سوریه رفت. مادرش ماجرا را یادآور می‌شود و از لحظات سختی می‌گوید که بعد از بازگشت از عملیات‌ها خودشان هم نگران سلامتی‌اش شدند: «مدتی بعد، بدون اینکه ما بدانیم، در عملیات‌ها شیمیایی شد. تنها دو ماه پیش بود که بالاخره فهمیدم.» کم‌نفس شدن، درد و رنجی بود که مادر آن را در جسم پسرش دید و به‌صورت مادرانه از او مراقبت و دعا کرد.

 

دعایی که جواب داد؛ تماس پر از آرامش

مادر روایت می‌کند که شبی بعد از افطار برایش نماز خواند، آیت‌الکرسی‌ها را خواند و دعا کرد. همان شب دلاور زنگ زد و با تعجب گفت: «مامان! به خدا اصلاً تشنه نبودم، افطارم انگار تشنگی نداشت. چی‌کار کردی برام؟» مادر گفته بود که فقط برایش دعا کرده است — دیالوگی ساده که نشان می‌دهد پیوند معنوی میان مادر و پسر، حتی در میانه دشواری‌ها هم پابرجا بوده است.

 

آخرین دیدار؛ وداعی پر از پیش‌نشانه‌ها

ده روز پیش از شهادت، مادر آخرین بار او را دید؛ دلاور زائر امام رضا بود. مادر موهایش را شانه کرد، صورتش را بوسید و با دعایی مهرآمیز او را بدرقه کرد: «عزیز دلم، برو به امید خدا، خدا پشت و پناهت.» حسِ مادری می‌گوید که آن وداع، وداعی بود پیش‌نشانه؛ برایش صدقه داد، برای خانواده و ماشین و خودش طلب آمرزش و برکت کرد — و پس از آن خبری دیگر نشنیدند تا زمانی که خبر شهادت آمد.

 

نشانه‌ها و وصیت‌ها؛ نام‌ها روی موشک و اراده‌ای استوار

پیش از این هم دلاور در میدان عمل نشانه‌هایی از ایمان و همت گذاشته بود. مادر تعریف می‌کند که در عملیات وعده صادق ۲، ابتدا اسم عمویش «عباس» را روی موشک نوشته بود تا به هدف برسد و بعد خواسته بود نام خودش را هم بنویسد: «می‌خوام اسم خودمم بنویسم. اجازه می‌دی مامان؟» این اراده نشان می‌داد که او حضورش در میدان را نه صرفاً یک عمل فیزیکی، بلکه پیوندی معنوی با ارزش‌ها می‌دانست.

روایتی از «دلاور»؛ نامی که به قامت عمل او نشست 

پدری که طاقت نشکستن داشت؛ واکنش‌ها و بغض‌ها

مسعود بازرگان، هم‌محله‌ای و دوست دلاور، تصویر مردی ساده را ترسیم می‌کند: «دلاور بچه‌محل ما بود، از پایین شهری‌ها، ساده، بامرام، داش‌مشتی؛ اما اسمش خدایی خاص بود؛ دلاور!» او به وضع پدر شهید اشاره می‌کند که قرار بود مشکی نپوشد — وصیت دلاور — و با وجود اینکه خودِ پدر گریه نکرد، سال‌ها پیرتر و خمیده‌تر شد. مردمی که پدر را دیدند، دل‌شان شکست و اشک‌ها جاری شد؛ چون دیدن پدر، همه احساسات را دوباره زنده می‌کرد.

 

برادرانِ میدان؛ حکایت دلاور و رضا نجفی

دلاور تنها نبود؛ در کنار او همرزمان دیگری نیز بودند که خود به شهادت رسیدند. گفته شده که شهید دلاور امیرخانی و شهید رضا نجفی هر دو از کشتی‌گیران مطرح استان زنجان بودند. یکی از هم‌رزمان نقل کرده که وقتی دلاور بر زمین افتاد، رضا نجفی بالای سرش حاضر شد، از خون دلاور بر صورتش مالید و گفت: «دلاور من را شفاعت خواهد کرد.» تنها ۴۸ ساعت بعد، رضا نجفی نیز در حمله‌ دیگری به شهادت رسید و به نزد دلاور پیوست — پیامی از پیوستگی و هم‌دلی رزمندگان در میدان.

روایتی از «دلاور»؛ نامی که به قامت عمل او نشست 

مادربزرگ و نگاهی فراتر؛ فداکاری برای رهبری

مادربزرگ شهید در مصاحبه‌ای معنی دیگری به فداکاری می‌دهد: «دلاور را قربانی دادم؛ خداوند به رهبر انقلاب طول عمر بدهد. این شهید را برای رهبری قربانی کرده‌ام.» او با صلابتی مثال‌زدنی می‌گوید که اگر نیاز باشد باز هم نوه پسری خواهد داد و باز هم فدا می‌کند. مادربزرگ همچنین اعلام می‌کند که مشکی نمی‌پوشد، زیرا به‌نظرش مشکی برازنده عزای امام حسین(ع) است و او به جای غربت و اندوه، شکرگزار این قربانی برای امام و راهِ اعتقادی‌اش است.

 

تصویری از یک خانواده و میراثی که می‌ماند

دلاور ۳۵ ساله بود و سه فرزند به نام‌های محمدجواد، محمدصالح و ریحانه‌زهرا داشت؛ فرزندانی که اکنون حامل میراث پاک پدرند. مادر، پدر، مادربزرگ و هم‌محلی‌ها هر یک تصویری متفاوت از او ارائه می‌دهند، اما همه بر یک نکته توافق دارند: دلاور عاشق امام حسین(ع) بود، عاشق ولایت بود و تا آخرین نفس ایستادگی کرد.

روایتی از «دلاور»؛ نامی که به قامت عمل او نشست 

پایان (یا آغاز)؛ شهادتی که سخن می‌گوید

در آخرین دقایقِ وداع، مادر شنید که پسرش با دست چپش سینه‌زن است و دست راستش مشت کرده — نشانی از ایستادگی تا آخرین لحظه: «با همین دست، در برابر آمریکا و اسرائیل می‌ایستم.» او که هم روضه‌خوان بود و هم اشک‌ریز، رفت و خانواده‌ای را با عزتی عمیق و دلی پر از فداکاری بر جا گذاشت.

این روایت، نه فقط گزارش یک حادثه، که بازتاب یک باور و یک انتخاب است؛ انتخابی که به گفته مادربزرگ، برای رهبری و برای اهل ولایت انجام شد. دلاور رفت تا نام و راهی را جاودانه کند؛ راهی که اکنون در قلب خانواده و محله‌اش جاری است.

 انتهای پیام/

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه