همسرم میدانست قرار است مورد حمله قرار گیرد، اما پست خود را ترک نکرد
به گزارش نوید شاهد البرز؛ آن روزها که آسمان میهن در محاصرۀ صفیر مرگبار موشکها بود و خاک ایران اسلامی برای دوازده روز پی درپی، زیر آتش بیامان تجاوز دشمن صهیونیستی میسوخت، مردان ایستاده میهن، چونان کوه در برابر طوفان ایستادند. در این میان، نام شهید بزرگوار "سرهنگ علی راضی" چونان ستاره ای درخشان بر تارک این مقاومت می درخشد. افسری از تبار ایثار که نه تنها در طول سالیان خدمت، حافظ امنیت مردم بود، بلکه در سخت ترین ساعتهای آزمون، وقتی دشمن به حریم میهن تعدی کرد، از پای ننشست و تا آخرین قطره خون خویش، از این مرز و بوم دفاع کرد.
اینک با یاد رشادت های فراموش نشدنی، به سراغ همسر وفادار این شهید والامقام رفته ایم تا روایت دلداده ای را بشنویم که شاهد عینی ایثار همسرش بود. "خانم زهرا جانخانی" برای ما از زندگی پر فراز و نشیب با یک شهید می گوید؛ از روزهای سخت و شیرین، از دوری ها و انتظارها، و از سحرگاه باشکوه شهادتی که علی راضی را به ملکوت اعلی پیوند زد.

من زهرا جانخانی هستم. همسر شهید، سرهنگ علی راضی، متولد اول اردیبهشت ۱۳۶۲ در کرج بود. او کارشناس روابط عمومی و افسر نیروی انتظامی تهران بزرگ بود. آشنایی ما از طریق خواهرشان که عروس عمه من هستند، صورت گرفت. اخلاق مؤمن و متعهد، دوستدار اهل بیت و نمازخوان بودن او، موجب شد تا به خواستگاریشان پاسخ مثبت بدهم.
زندگی مشترک
در تمام زندگی فراز و نشیب وجود دارد و ما هم مستثنی نبودیم. خدا را شکر با علاقه و عشقی که بین هر دوی ما وجود داشت، از مشکلات، سختیها، شادیها و غمها عبور میکردیم. مسئولیتهای خانواده بیشتر به عهده من بود، ولی حضور و دلگرمی او موجب میشد من از پس کارها بربیایم.
ویژگیهای اخلاقی
نماز و رابطه او با مردم، دوستان و آشنایان خیلی قوی بود. تا حد توان برای همه کارهای کوچک و بزرگی انجام میداد که بسیار بیشتر از حد تصور بود. در کارهای خیر خیلی سهیم بود و همیشه تقاضا داشت که نامی از او برده نشود و بیشتر به صورت پنهانی کار میکرد.
روحیات شغلی و شجاعت
او در حفاظت فراجا و عملیات بود و فردی بسیار شجاع و نترس. کاملاً از این موضوع خبر داشت که قرار است حفاظت فراجا مورد حمله قرار بگیرد. سالها قبل که کارشناس جرایم خشن بود، همیشه میگفت: در دستگیریها، مجرمها بیشتر از ما میترسند تا ما از آنها.
فضای خانواده
نظرش درباره مقاومت و مقابله با دشمن را معمولاً در منزل مطرح نمیکرد. سعی میکرد در منزل، صحبتها و روابط لطیفی داشته باشند. شاید در خانه اینطوری بود، با دوستانش من اطلاع ندارم.
روز شهادت و اطلاع از حادثه
شهید راضی در ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ در فرماندهی انتظامی تهران بزرگ (فوریتهای ۱۱۰) واقع در خیابان شریعتی، هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. خانواده او و خودم از این شهادت مطلع بودیم، ولی من و بچهها تا فردای آن حادثه از موضوع بیخبر بودیم. تماسها و پرسوجوها بیفایده بود و خانواده نمیتوانستند به ما خبر شهادت را بدهند. صبح روز ۲۶ خرداد، من به همراه محمدجواد (پسرم) و دو برادر بزرگترم به بیمارستان ولیعصر تهران مراجعه کردیم و از مجروحان حادثه پرسوجو کردیم. همه از علیآقا بیخبر بودند تا اینکه یکی از دوستان پس از تماس من گفت: باید به پزشکی قانونی کهریزک مراجعه کنیم. من به همراه پسرم و برادرم برای شناسایی پیکر او رفتیم. در نهایت خودم او را پیدا کردم و متوجه شدم.
واکنش فرزندان
پسرم که همراه من بود، باور کردن این موضوع برایش سخت بود. دخترم (فاطمه حورا) از روی عکسها و بنرها متوجه شهادت پدر شد. او میگفت که شهادت بابا الکی است و بابا برمیگردد. فاطمه حورا طی گذشت چند روز مطلع شد.
خاطرات فرزندان از پدر
هر دو فرزندم به غیر از لبخند و اخلاق خوش او، چیز دیگری در ذهن ندارند. مدام در طول روز از او صحبت میکنیم و سفر آخری که دقیقاً بعد از گذشت یک ماه به شهادت او منجر شد، مدام آن روزها به یادمان میآید و تداعی میشود.
ادامه راه پدر توسط فرزند
بله، محمدجواد راه پدرش را ادامه خواهد داد. او بسیجی فعال پایگاه شهید بهشتی ناحیه حبیب بن مظاهر است.
درسهای ایثار
باید از گذشت و ایثار او الگو گرفت. چون او از حمله به فوریتهای پلیس مطلع بود، ولی با این وجود از وظیفه و مسئولیتی که بر دوش داشت، عقب نکشید و تا لحظه آخر پستش را ترک نکرد و شب قبل هم به منزل نیامد. (او جانشین فوریتهای تهران بزرگ بود.)
پیام نهایی
باید با صبوری و ایستادگی خودمان به دشمنان اسلام، علیالخصوص رژیم صهیونیستی، نشان دهیم که ایران میتواند با قدرت بایستد. باید راه شهدا را ادامه دهیم و فرزندانمان را مانند پدرانشان شجاع و دلیر و نترس پرورش دهیم. به زودی نابودی و ریشهکن شدن رژیم صهیونیستی را به چشم خواهیم دید و به جهان نشان خواهیم داد که ایران هست و همیشه خواهد ماند.