آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۲۱۰۰
۱۱:۲۳

۱۴۰۴/۰۷/۲۰

خاطرات/ بزرگ‌ترین آرزو

پدر شهید «تیمور علی دادی تلخستانی» می‌گوید: ایشان فردی خداپرست بود و مذهبی، بزرگ‌ترین آرزویش این بود که فرزندانی با نماز و با تربیت تحویل جامعه دهد و توصیه می‌کرد نماز را فراموش نکنید.


به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید «تیمور علی دادی تلخستانی» متولد ۱۳۱۶، در شهرستان چالوس به دنیا آمد. پدرش برزو و مادرش شهربانو نام داشت. در تاریخ نوزدهم مهرماه ۱۳۵۹، در جاده آبادان - خرمشهر بر اثر جراحات وارده به بدن به شهادت رسید. از سال ۵۹ تاکنون از ایشان خبری نیست و مفقودالاثر است.

خاطرات/ بزرگ‌ترین آرزویش این بود که فرزندانی با تربیت تحویل جامعه دهد

چند خاطره‌ای از شهید «تیمور علی دادی تلخستانی»

همسر شهید: ایشان فردی دلسوز، مردم دار و با محبت بودند. به فقرا کمک می‌کرد و می‌گفت: «چرا من باید داشته باشم بخورم دیگری نداشته باشد.» در کار خانه به من کمک می‌کرد. فردی مقرراتی بود و همه کار‌ها را به وقتش انجام می‌داد. رفتار خوبی با خانواده اش داشتند و به آنها کمک می‌کرد و نسبت به پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود و همیشه به من سفارش می‌کرد زن بابای خود را دعوت کن، به او رسیدگی کن و از احترام به او غافل نشو. خیلی با هم صمیمی بودیم و هیچ وقت با هم دعوا نکردیم. اگر کارش را انجام می‌دادم ناراحت می‌شد.

دختر شهید: پدر به من علاقه‌ی زیادی داشتند طوری که می‌گفت همه‌ی پسرهایم یک طرف دخترم طرف دیگر. به اقوام و فامیل علاقه‌مند بود و احترام می‌گذاشت. ایشان من و برادرم را روی پایش می‌نشاند برای ما ترکی و شیرازی لالایی می‌خواند.

پسر شهید: ایشان روی رفتار ما تاکید داشت و خودش مثل دوست رفتار می‌کرد. اصلا مرا تنبیه نکردند، بسیار انسان خوش رویی بود. با مادرم منطقی و خوب رفتار می‌کرد. به درس‌ها خیلی اهمیت می‌داد حتی آن شب اعزام به عمویم سفارش می‌کرد که مراقب امور درسی فرزندانم باش.

همسر شهید: ایشان فردی خداپرست بود و مذهبی، بزرگ‌ترین آرزویش این بود که فرزندانی با نماز و با تربیت تحویل جامعه دهد و توصیه می‌کرد نماز را فراموش نکنید. از نامحرم دوری می‌کرد.

پسر شهید: در مراسم‌های عزاداری شرکت می‌کرد من یک بار در عزای امام حسین بود که من ایشان را می‌دیدم با تمام وجود گریه می‌کند. تاکید می‌کرد که به یاد خدا باشید.

 پسر شهید: من بچه بودم یادم است با پدرم به مسافرت رفته بودم، ایشان راننده بودند. ایستادند. حدود ۴۵ دقیقه در حال دعا و نماز بودند بعد از عبادت پرسیدم بابا چه می‌کردید؟ گفتند: با خدای خودم راز و نیاز می‌کردم.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه