در عملیات میمک و مهران، یک چشم و یک پا را فدای وطن کردم

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، جانباز «غلامرضا اکبری»، از رزمندگان دوران دفاع مقدس و جانباز هفتاد درصد هستم. در طول جنگ در چندین عملیات در مناطق عملیاتی میمک و مهران حضور داشتم. سال ۱۳۶۶، در یکی از عملیاتها به شدت مجروح شدم و بخشی از بدنم را از دست دادم؛ یک پا و یک چشم را.
همزمان با عملیاتهای گسترده در جنوب کشور، ما مأموریت داشتیم با اجرای عملیات فریب، دشمن را درگیر کنیم تا فشار از روی نیروهای سپاه در محور اصلی برداشته شود. منطقه عملیاتی ما در ارتفاعی به نام «کلهقندی» بود. عملیات از حدود ساعت دوازده شب آغاز شد و تا نزدیک صبح، یعنی حدود ساعت سه یا چهار ادامه داشت. ارتباط بیسیم و امکانات ارتباطی به سختی کار میکرد و دشمن با نیروی هوایی و هلیکوپترهای مسلح بهشدت آتش میریخت.
در همان نبرد، چند نفر از نیروهای دشمن را اسیر کردیم و تعدادی از آنها هم کشته شدند. اما ساعتی بعد، هنگامی که هدف عملیات را تصرف کرده بودیم، ناگهان خمپارهای در نزدیکی من منفجر شد. شب بود و تاریکی همه جا را گرفته بود. احساس کردم سراسر بدنم پر از درد و خون شد. وقتی دستم را بالا آوردم، دیدم چشمانم چیزی نمیبیند و همهجا تاریک است. بعد از چند لحظه بیهوش شدم.
وقتی به هوش آمدم، فقط با چشم چپم اندکی روشنایی دیدم. با لمس صورتم فهمیدم که چشم راستم را از دست دادهام و دست و پاهایم به شدت آسیب دیدهاند. در همان حال، دشمن همچنان آتش سنگینی میریخت و ما مجبور به عقبنشینی بودیم. برای اینکه کمتر آسیب ببینیم، از داخل کانالهایی که متعلق به عراقیها بود حرکت کردیم.
در جریان عقبنشینی، ناگهان پایم روی مین رفت و در همان لحظه پای راستم قطع شد. شرایط بسیار سختی بود. یکی از همرزمانم که مرا دید، گفت: «آقای اکبری، به خدا شما فداکارترین نیروی جبهه بودی. شما خطشکن بودی و همیشه روحیهبخش نیروها.» من هم به او گفتم: «رفیق، اگر من ماندم، مراقب خط باشید. نگذارید دشمن جلو بیاید.» بالاخره بچهها مرا با زحمت زیاد از میدان خارج کردند و روی تویوتایی سوارم کردند. آمبولانس در دسترس نبود. وقتی به پشت خط رسیدیم، شنیدم همکارانم میگویند پای اکبری شش درصد سوخته و دستش آسیب جدی دیده است. مرا بیهوش به اورژانس منتقل کردند. شبهنگام با بالگرد به بیمارستان ارتش اعزام شدم و تا روز بعد در بیهوشی بودم.
وقتی چشم باز کردم، در بیمارستان کرمانشاه بودم. چند روز بعد مرا به بیمارستان رشت منتقل کردند. در آنجا پزشکان گفتند: باید چشم تخلیه شود و برای این کار باید یکی از اعضای خانواده رضایت دهد. برادرم که در سپاه خدمت میکرد، خودش را رساند و رضایت داد. در نهایت، چشم راستم تخلیه و درمان پای قطعشده آغاز شد.
بعد از آن دوران، بارها جراحی شدم و مدتها در بیمارستان بستری بودم. اما با تمام سختیها، همیشه خدا را شکر کردم که زنده ماندم تا روایت آن روزها را بگویم. افتخار میکنم که در راه دفاع از وطن و ارزشهای اسلامی، بخشی از جسمم را فدای عزت ایران کردم. هیچوقت همرزمانم را فراموش نمیکنم و هر روز با یاد آنها زندگی میکنم.
در ادامه فیلم گفت و گو را ببینید:
انتهای پیام/