آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۱۵۷۸
۱۳:۳۷

۱۴۰۴/۰۷/۱۰
شهید «علی غیور اصلی» فرمانده عملیات سپاه اهواز؛

محکوم به اعدام در رژیم طاغوت، شهید ترور در جبهه جنوب!

محکوم به اعدام در رژیم طاغوت، شهید ترور در جبهه جنوب!
زندانی محکوم به اعدام، که در سلول بند انفرادی، شعر می‌نوشت، با پیروزی انقلاب از مرگ حتمی رها شد تا در اولین روز‌های جنگ، وسط خط مقدم و در خاک خونین سوسنگرد زیر آتش سنگین، شهید شود. نه به دست دشمن بعثی! که توسط منافقین و با ترور مواد منفجره جاسازی شده در خودروی شهید! فرمانده عملیات سپاه اهواز، رهبری اولین عملیات تهاجمی و شبیخون به نیرو‌های دشمن را بعهده داشت که در آخرین شب پیش از شهادت به نیروهایش گفته بود: «برگشتی در کار ما نیست. اگر هیچ کس نیاید، خودم تنها می‌روم.» کسی که چنان در بندگی خدا غرق بود که به گفته همسرش صدای ناله و اشک و «الهی العفو»، محرم همیشگی نیمه شب‌هایش بود.


به گزارش نوید شاهد، نهم مهر 1359 در جبهه سوسنگرد که صحنه اولین عملیات دفاعی مظلومترین مدافعان مردمی و نیروهای سپاه اهواز در برابر آتش سنگین و پر حجم قوای دشمن متجاوز بود، شهیدی از خاک تا خدا پرکشید و آسمان خونرنگ خوزستان بی دفاع و مظلوم را رنگ شفق زد که سرنوشت و سرانجام عجیبی برایش تقدیر شده بود. کسی که از حکم اعدام رژیم شاه به سلامت جست تا شهید جبهه شود آنهم در اولین روزهای پرخون و خطر دفاع مظلومانه و غریبانه از کشور، اما نه به دست دشمن! که بدست مزدوران داخلی دشمن و منافقانی که در آن روزها فریادشان از انحصارطلبی حاکمیت بلند بود برای اینکه اجازه عزیمت نیروهای سازمان به جبهه برای دفاع از کشور را نمی‌دهند! سردار شهید «علی غیور اصلی» در جایگاه مهم فرماندهی آموزش و عملیات سپاه اهواز، از اولین مدافعان شهید وطن است که با نیروهای خود با کمترین سلاح و امکانات و در اوج مظلومیت، فرماندهی اولین عملیات تهاجمی و شبیخون به قوای دشمن در سوسنگرد اشغال شده را بعهده گرفت و حماسه شجاعانه او مانع از سقوط شهر استراتژیک اهواز و دسترسی دشمن به اهداف خود شد. کسی که با شلیک در 10 متری نیروهای دشمن و در نزدیکترین موقعیت، باعث عقب نشینی آنان تا 90 کیلومتر از موقعیت خود شد و سدی نفوذناپذیر با دست خالی و با چند قبضه آر پی جی، اما با دریایی از اراده و ایمان، در برابر یک کوه از تسلیحات عظیم و پیشرفته متجاوزان ایجاد کرد. نقش این فرمانده غیور در آزادسازی جاده حمیدیه- سوسنگرد و شهر سوسنگرد و بیرون راندن قوای دشمن از این منطقه و عقب نشاندن آنان تا کرخه کور و نیز خالی کردن شهر بستان از لوث قوای متجاوز بعثی، از بزرگترین شگفتیها و معجزات ایمان و ایثار و نیز شاهکاری از قدرت تدبیر و فرماندهی عملیاتی در تاریخ جنگ هشت ساله است. شهید غیور اصلی، اسوه و الگویی از بندگی و تعبد حق و معرفت به جهاد و شهادت بود و در تهجد و تواضع و صفای نفس و فضایل اخلاق و مراتب تقوی و ایمان، یکی از شاخصترین چهره‌ها درمیان سرداران شهید تاریخ دفاع مقدس محسوب می‌شود. شهیدی که در مقام فرماندهی، هیچ فرقی میان خود و نیروهای تحت امرش قائل نبود و خود در همه ماموریتهای سخت، پیشقدم و سپر بلای نیروها بود و در کنار شجاعت بی‌مانندش، مظهر رافت و مهربانی و تجسمی از باور مومنانه و اعتقاد خالصانه به مکتب بود. کسی که در تاریخ دفاع مقدس به «ناجی خوزستان» شهرت یافته است. مردی که در ارتش بود اما ورزشکار بود و شاعر بود و شعر بلندش شهادت قهرمانانه او بود.  

متولد شب اربعین

علی غیور اصلی، روز چهارم بهمن ۱۳۳۱ همزمان با شب اربعین حسینی در مشهد به دنیا آمد. کودکی آرام و خوش چهره بود و روزی خود را هم با خودش آورد. خانواده علی از نظر اقتصادی در وضعیت مطلوبی قرار نداشت و او در ۴ سالگی با متارکه پدر و مادرش، ناملایمات بیشتری متحمل شد. چند سالی را نزد مادر رشد یافت و سپس تحت سرپرستی پدرش قرار گرفت. اعتماد به نفس، ویژگی دائمی او بود که از دوران کودکی به مدد آن مشکلات را یکی پس از دیگری از میان برداشت و همیشه این ویژگی در کنار ادب و مهربانی‌اش باعث جذب دیگران می‌‎شد و این گونه حس محبت و احترام افراد را نسبت به خود برمی‌انگیخت. از ۶ سالگی، فرایض دینی را به خوبی انجام می‌داد و مقید به انجام و ادای تکالیف شرعی بود. پیش از دبستان مدتی به مدرسه ملی رفت و سپس در ۷ سالگی، درس و مدرسه را بطور جدی آغاز کرد. با علاقه و اشتیاق درس می‌خواند و از قدرت درک خوبی برخوردار بود. روحیه‌ای فعال و اجتماعی داشت و علاوه بر این که کمک موثری در کارهای منزل به حساب می‌آمد، در اوقات فراغتش هم حرفه نجاری را فرا گرفت. در کنار این فعالیتها به ورزش فوتبال (که بسیار مورد علاقه‌اش بود) می‌پرداخت و در نوجوانی، مدتی در باشگاه ورزشی بود. 

در اندیشه یک تحول بزرگ

علی غیور اصلی پس از اتمام دوره راهنمایی به تهران عزیمت کرد و در واحد تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش استخدام شد. بسیار باهوش و سخت کوش و پرتلاش بود و پس از اینکه دوره‌های متعددی را در داخل کشور گذراند، برای تکمیل تجربیات نظامی به چند سفر خارج از کشور، از قبیل: آلمان، ایتالیا، مصر و اردن اعزام شد و علاوه بر آشنایی هر چه بیشتر با مسائل و تاکتیکهای نظامی، این فرصت را یافت تا فرهنگ های مختلف را از نزدیک مشاهده کند. با تواضع و متانت در رفع مشکلات دیگران از تجربیات خود سود می جست و از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. در سال ۱۳۵۲ با خانم طاهره دانشمندی از بستگان خود ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های شادی (متولد سال ۱۳۵۴) و محمد علی ( متولد سال ۱۳۵۹) بود. فرزند شهید در خاطره ای به این ویژگی او اشاره می کند: «پدرم هر وقت در منزل بودند، نماز را با هم برگزار می کردیم. ایشان جلو می ایستاد و من و مادرم پشت سرش نماز را اقامه می کردیم.» مادر علی، از او بعنوان انسانی وارسته یاد می کند و برادر وی در مورد عقاید و روش زندگی اش می گوید: «خدمت در ارتش، موقعیت هایی که به دست می آورد و جو حاکم بر ارتش آن زمان هرگز در عقاید و روش زندگی او تغییر ایجاد نکرد. ساده زندگی می کرد. به بزرگترها خیلی احترام می گذاشت همیشه از لحاظ رفتاری جلوتر از همه بود. از قدرت جذب بالایی برخوردار بود.» به گفته اطرافیان، از صراحت بیان بالایی برخوردار بود. توصیه او همیشه این بود: «مواظب باشید، خطرات همه جا هست. فقط با انسان مومن و واقعی دوستی کنید و از افراد بی اعتقاد دوری نمایید.» بسیار صحیح و با قرائت مخصوص و در نهایت توجه، نماز می خواند و به همین دلیل در ارتش به او نظر مساعدی نداشتند. ارتش به مرور، همزمان با آشنا کردن هر چه بیشتر او با مسائل نظامی، فرصت اندیشیدن به ظلم‌ها و نابسامانی‌ها ( که ناشی از یک رژیم دیکتاتوری بود) را هم به او داد. 

طراح نقشه ترور شاه، در سلول انفرادی شعر می گفت!

غیور اصلی علاقه زیادی به مطالعه کتاب های تاریخی و تاریخ اسلام داشت. در این روند، جذب آثار استاد شهید مطهری شد و بصورت پیگیر، سخنرانی های ایشان را دنبال می‌کرد. همزمان با انقلاب به سبب تحولاتی که در غیور اصلی ایجاد شده بود، ارتش از جانب او احساس خطر می کرد و او را با تمام تجربیاتش به لشکر ۹۲ زرهی اهواز انتقال داد. او روحیه بسیار بالایی داشت و به گفته فرزندش اهل عمل بود و هرگز در مقابل مشکلات عقب نشینی نمی کرد. مدتی در برخی کشورهای عربی علیه رژیم دست به فعالیت هایی زد. سرانجام در جریان جشن های ۲۵۰۰ ساله رژیم شاهنشاهی، به همراه یک تشکیلات مذهبی- اسلامی قصد ترور شاه را داشتند، که موضوع فاش شد و علی موفق به فرار گردید. پس از آن به مدت یک سال با وانت در بین شهرهای مختلف به کار مشغول بود و خانواده اش تا مدتی از او بی خبر بودند. تا این که در اوایل سال ۱۳۵۷ دستگیر و به بازداشتگاه دژبان اهواز منتقل شد. طی مدتی که محاکمه می‌شد، در بند مشترک بود. به دلیل تاثیر گذاری بر نظامیان و تشویق آنان به فرار از ارتش برای پیوستن به نیروهای انقلابی به بند انفرادی منتقل شد. او در طی همین دوران، دفتری از اشعار خود تهیه کرد.

محکوم به اعدام در رژیم شاه، شهید ترور در جبهه!

 

اعدامی زندان شاه، مسئول آموزش نظامی کل خوزستان شد!

پس از چند ماه تحمل انفرادی، حکم اعدام غیوراصلی صادر شد اما با پیروزی انقلاب اسلامی، به همراه دیگر زندانیان سیاسی، آزاد شد و مدتی بعد به همراه علی شمخانی، انجمن اسلامی اهواز را تشکیل دادند. او که استوار دوم نیروی زمینی لشکر ۹۲ اهواز بود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و مسئول آموزش نظامی کل استان خوزستان شد. علاقه و عشق عجیب و سرشاری به امام خمینی (ره) داشت. او را یک هدیه الهی و آسمانی به این ملت می خواند و همه تلاشش این بود که اهداف این انسان الهی را برای همه تبیین کند. 

همراه «چمران» در کردستان، فرمانده عملیات سپاه اهواز

با آغاز شورش های ضدانقلاب در کردستان و اوج گیری شرارتهای گروهکهای مسلح و محارب آشوبگر و تجزیه طلب علیه مردم، با فرمان امام خمینی و به همراه بقیه نیروها به منطقه شتافت و با سردار عارف، شهید «دکتر مصطفی چمران» همراه شد و با سعی و تلاش بی وقفه، در کنار هم، نقشه های جنگی را طرح می کردند و به اجرا می گذاشتند. پس از این که تا حدودی امنیت در منطقه برقرار شد، غیور اصلی بلافاصله به اهواز برگشت و بدون لحظه ای استراحت، دوباره به کار پرداخت. او استراحت را در آن شرایط بحرانی جایز نمی‌دانست و می‌گفت:« کار برای خدا ساعت مشخصی ندارد. باید همگی خالص و مخلص باشیم و فقط برای او کار کنیم و برای تداوم این انقلاب اسلامی، همه از زن و مرد و کوچک و بزرگ بکوشیم و از جان و مالمان برای آن سرمایه گذاری کنیم.» پس از مدتی بعنوان فرمانده عملیات سپاه اهواز، با حفظ مسئولیت قبلی (فرمانده آموزش نظامی استان) منصوب شد.

 

محکوم به اعدام در رژیم شاه، شهید ترور در جبهه!

مرد مناجاتها و «الهی العفو»های نیمه شب

غرور و تکبر و خودبینی، از منفورترین صفات، نزد او بود. در آن دوران تحولات عمیق‌تری در او مشاهده می‌شد. به گفته همسرش: « بسیار سجده می کرد و با حال و هوای خاصی، صدای گریه و ذکر الهی العفو او بلند بود. او امر به معروف را از خانه به جامعه گسترش داد و همیشه با رفتارش به دیگران پند می‌داد تا مبادا باعث رنجش آنان شود.» فرزندش از قول یکی از هم رزمان شهید نقل می کند: «یک روز علی وارد محل کارش شد و آن جا را بسیار نامرتب و به هم ریخته یافت. فورا بدون توجه به موقعیت خود مشغول مرتب کردن آن محل شد و به این ترتیب همه را با خود همراه کرد.» اوقات فراغت او هر چند اندک، در آن زمان بیشتر در مجالس مذهبی، دعای کمیل، رسیدگی به خانواده و نوشتن جزوه هایی در رابطه با آموزش نظامی می گذشت که در این زمینه دو جزوه کامل از او به جا مانده است. برادر شهید می گوید: «علی حتی در سخت ترین شرایط زندگی چهره ای عبوس نداشت و ناراحتی خود را بروز نمی داد. همیشه سعی می کرد در رفع مشکلات و سختی های دیگران به آنها کمک کند بعد از شهادتش فهمیدند که شبانه و بطور مخفیانه به افراد مستحق کمک می کرده است.»


برگشت در کار نیست! هیچکس هم نیاید خودم تنها می‌روم...

غیور اصلی با هوشمندی و تیزبینی خود موفق شد تعدادی از عوامل نفوذی گروه های ضدانقلاب را، از جمله مهندسی که در کنار لوله های نفت، اقدام به بمب گذاری می‌کرد، به دام بیندازد. در روزهای اول جنگ تحمیلی، او نقطه عطفی را در تمام فعالیت های خود به وجود آورد. زمانی که دشمن بعثی به آسانی وارد خاک ایران شد و به نزدیکی شهر اهواز رسید، با توجه به این که تمام پشتوانه های شهرهای دیگر از جمله انبار مهمات در اهواز مستقر بودند، سقوط این شهر به منزله سقوط بقیه مناطق بود. در این شرایط، غیور اصلی با روحیه قوی و تزلزل ناپذیر به منطقه شتافت. همرزم شهید در خصوص نحوه عملکرد او می گوید: «من با غیور اصلی، نیروها را سازماندهی کردیم و او از زیر پل نیروها را اداره می کرد.» همرزم دیگری نقل کرده است: « آن شب او صحبت عجیبی برای بچه‌ها کرد و حال و هوای خاصی داشت. می‌گفت: برگشتی در کار ما نیست. اگر هیچ کس نیاید، خودم تنها می روم. همان تعداد کم نیروهای بسیجی و پاسدار (که درمحل بودند) همگی با او همراه شدند، با چند قبضه آر.پی.جی ، مهمات اندک و نقشه ای که غیوراصلی طراح آن بود.»
یکی دیگر از همرزمان، از قول شهید جواد داوری وقوع عملیات را این گونه نقل می کند: غیوراصلی آرام بالای تپه ها قدم می زد و دشمن لحظه به لحظه نزدیک تر می شد. اما هنوز دستور آتش نداده بود. یک لحظه در من تزلزل ایجاد شد. با خود گفتم، شاید غیور اصلی با دشمن تبانی کرده باشد. بعد شروع کردم به داد و بیداد و سر وصدا. اما او همچنان روی تپه قدم می زد، شاید می خواست به ما روحیه بدهد. دشمن که به ۱۰ متری رسید، دستور شلیک داد. دشمن غافلگیر شده بود و به گمان این که با لشکری مجهز و عظیم روبه رو شده، ۹۰ کیلومتر عقب نشینی کرد».
غیور اصلی، با باز کردن لوله های آب، تانک هایی را که در زمین های مزروعی پراکنده شده بودند در گل نشاند. در آن عملیات ( که اولین شبیخون به دشمن به شمار می رفت) غافلگیری نیروهای بعثی به حدی بود که اسرای عراقی بعد در اظهارات خود اشاره کرده بودند: ما گمان کردیم نیروهای شما اجازه دادند که سهل و آسان به نزدیک اهواز برسیم ، اما ما را در این تله به دام انداختند.

 

محکوم به اعدام در رژیم شاه، شهید ترور در جبهه!

فاتح «سوسنگرد»، عامل اصلی جلوگیری از سقوط «اهواز»

روز 7/ 7/ 1359 نیروهای تیپ 43 لشکر 9 عراق که با نصب پل از کرخه عبور کرده بودند، ضمن آن که آتش شدید روی حمیدیه و فولی آباد، به سمت جاده حمیدیه-سوسنگرد پیش رفته، با تیپ 35 که به نزدیکی حمیدیه رسیده بود، الحاق کردند. در این میان، حادثه ای مشکوک رخ داد که نگرانی و اضطراب مردم اهواز را به شدت افزایش داد. این حادثه انفجار انبار مهمات لشکر 92 در تپه فولی آباد بود. صدای هولناکی انفجارهای پی در پی رعب و وحشت زیادی ایجاد کرده بود و تصور می شد دشمن در حال ورود به اهواز است و شهر در آستانه سقوط قرار دارد. این تصور با توجه به نزدیک شدن قوای عراقی به اهواز بسیار جدی تلقی می شد. اندک پاسداران شهر در مقر سپاه اهواز گرد آمدند و با تشکیل دسته ای به استعداد 28 تن به فرماندهی «علی غیور اصلی» (مسئول آموزش سپاه پاسداران خوزستان) شبانه به سمت دشمن حرکت کردند. سپس به 14 تیم آر پی جی زن تقسیم شده و در کنار جاده حمیدیه - اهواز آرایش گرفتند. ساعت 4 بامداد 9/ 7/ 1359 با دستور «غیور اصلی»، آتش به سوی تانک های عراقی شلیک شد. نیروهای عراقی که غافلگیر شده بودند و نمی دانستند که با چه توانی به آنها حمله شده است، در حالی که خسارات قابل توجهی دیده بودند، تعدادی از تانک های خود را سالم رها و به سمت کرخه کور عقب نشینی کردند. پس از این عقب نشینی، جاده حمیدیه - سوسنگرد آزاد شد و رزمندگان پاسدار که به همراه یک گروهان از تیپ 3 لشکر 92 اهواز تا منطقه گلبهار پیش رفته بودند، از این ناحیه با پوشش هوایی هلی کوپترهای هوانیروز ارتش ارتش جمهوری اسلامی به طرف سوسنگرد به پیش رفته و این شهر را که در اختیار ضد انقلابیون بود، آزاد کردند و 16 تن از عناصر ضد انقلاب از جمله بخشدار و فرماندار منصوب شده از طرف عراق را دستگیر و اعدام کردند. سپس رزمندگان به سمت بستان پیشروی کرده، مشاهده کردند دشمن با این تصور که نیرویی عظیم در تعقیب آنهاست این شهر را تخلیه و به طرف مرز رفته است. در این عملیات بسیاری از نیروها و تجهیزات عراق آسیب دیدند. همچنین از نیروهای خودی 4 تن به شهادت رسیدند. 

«ناجی خوزستان»؛ بنیانگذار روش رزم سپاه در تاریخ جنگ

روایتی دیگر، اهمیت استراتژیک عملیات و فرماندهی این سردار بزرگ و غیور را در تغییر معادله بسود ایران و جلوگیری از سقوط قطعی اهواز- و از پی آن، شهرهای استراتژیک دیگر- آشکار می‌سازد: «روز هشتم مهر ماه سال 1359 مصادف با 20 ذيقعده سال 1400 و برابر با نهمين روز آغاز رسمي تجاوز رژيم بعثی عراق به خاك ايران اسلامی، در جبهه قوايی خودی، یک حادثه منحصربفرد و تعيين كننده رخ داد. در اين روز وضعيت رقت بار و بسيار خطرناك نيروهای ايرانی كماكان ادامه يافت. خرمشهر همچنان در خطر سقوط قرار داشت و آبادان و اهواز زير آتش سنگين ارتش بعث عراق می لرزيد. نيروی زمينی عراق با يك خيز بلند موفق شده بود خود را به اهواز نزديك كرده و محور سوسنگرد- حميديه را در خطر سقوط قرار دهد. با از دست رفتن اين محور ، كار اهواز تمام بود و بايد خوزستان تحويل متجاوزان می گرديد. فضايی از ياس و اضطراب در سراسر شهر و ميان نيروهای خودی سايه افكنده بود. در همين اوضاع، انبار مهمات لشكر 92 زرهي اهواز به طرز مرموزی منفجر شد. صدای هولناك انفجار و به دنبال آن پرتاب گلوله‌های توپ، موشكهای كاتيوشا و ... به داخل شهر، اين شايعه را ايجاد كرد كه نيروهای عراقی وارد اهواز شده‌اند و شهر در آستانه سقوط است. اين مساله با توجه به نزديك شدن قوای عراقی به اهواز، بسيار جدی می‌شد به طوريكه جو شهر را كاملا متشنج كرده و واوضاع را بهم ريخته بود. اين در حالی بود كه انفجارهای پیاپی و صدای آن، ضايعاتی از جمله چندين سقط جنين را سبب شد. خلاصه اوضاع به قدری نگران كننده بود كه از امام كسب تكليف شد. ايشان در جواب فرموده بودند: «مگر جوانان اهواز مرده‌اند؟!» سخن تکان دهنده امام به گوش مسئولين سپاه خوزستان رسيد و به دنبال آن برادرانی كه حضور داشتند و يا امكان دسترسی به آنها بود، در محل سپاه اهواز (نزديك فلكه چهار شير) گرد آمدند. بچه‌ها كه تعدادشان از 23 نفر تجاوز نمی‌كرد، در دو ستون به خط شده و فرمانده سپاه خوزستان (برادر شمخاني) شروع به صحبت كرد: «مرگ رسيده است، از چه می‌ترسيد؟ ما ساليانی بود كه خطاب به امام حسين (ع) می‌گفتيم: «يا ليتنا كنامعك فافوز فوزا عظيما» اين جملات كه قرنها از سوی پدران ما و سپس توسط ما به عنوان يك آرزو تكرار شده است، امروز امكان جامه عمل پوشاندن به آن فرا رسيده است. ما به امام حسين (ع) تاسی می‌كنيم، هر كس می‌خواهد بماند و هر كس می‌خواهد برود. ما برای مقابله با دشمن جز اسلحه كلاش و چند آر پی جی، چيز ديگری نداريم...» در پايان صحبت، به دليل روشنايي روز، مفهومی نداشت كه هچون شب عاشورا چراغها خاموش شود، به همين خاطر گفته شد برای پنج دقيقه چشمانمان را می‌بنديم تا هر كس می‌خواهد برود، خجالت نكشد! وقتي چشمها گشوده شد همه مشاهده كردند كه هيچكس حاضر به رفتن نشده است. با فرا رسيدن شب و اضافه شدن چند نفر ديگر از بچه‌ها، در مجموع 28 نفر به فرماندهی برادر غيور اصلی به سمت دشمن حركت كردند. بچه‌ها تا سه راه حميديه را با ماشين رفتند و با پياده شدن در كنار نخلستان، پياده طی مسير كردند و با رسيدن به نزديكی دشمن، بچه‌ها دو نفر، دو نفر و با فاصله 100 متر از يكديگر، در غرب جاده سوسنگرد اهواز مستقر شدند در حاليكه يك تيپ از لشكر 9 زرهي در شرق جاده مستقر بود. زمين شرق جاده مزرعه و غرب آن باغستان بود. بچه‌ها در غرب جاده مسلح به آرپی‌جی 7 در كمين نشستند در حاليكه هيچگونه سنگر و موضع قابل اعتماد وجود نداشت. خط خودی از سه راه حميديه تا گل بهار ادامه داشت و طول آن به حدود 1400 متر می‌رسيد. در ابتداي خط يك بی‌سيم و در انتهای آن بی‌سيم ديگری بود. به بچه‌ها گفته شد تا قبل از دستور، هيچگونه عكس‌العملی نشان ندهند. ساعت 4 بامداد از ابتدا و انتهای خط اجرای آتش به سوی دشمن شروع شد و در پی آن تمام بچه‌ها شليك به سوی تانكهای عراقی را آغاز كردند. طولي نكشيد كه نيروهای عراقی شروع به فرار كردند. آنها حتی تعدادی از تانكهای سالم خود را رها كرده و عقب‌نشينی کردند و بچه‌ها تا گل بهار به تعقيب آنها پرداختند. با توجه به هماهنگی قبلی با هوانيروز، از گل بهار نقش عمده را هوا نيروز به عهده گرفت و تعقيب دشمن را ادامه داد. بخشی از تيپ 3 لشكر 92 ارتش كه در پادگان حميديه مستقر بود نيز به همراهی بچه‌ها به تعقيب نيروهای فراری ادامه داده و وارد سوسنگرد شدند. در سوسنگرد، افراد گروهك خلق عرب دستگير شده و بخشدار و فرمانداری كه توسط عراقيها منصوب شده بودند، دستگير و توسط آيت ا... خلخالی به اعدام محكوم شدند. رزمندگان در ادامه تعقيب دشمن وارد بستان شده و اين شهر نيز آزاد شد و در مجموع، نيروهای عراقی در اين محور حدود 90 كيلومتر عقب‌نشينی كردند. طی شبيخون ابتدای اين عمليات و حمله اول كه ضربه اصلی را به دشمن وارد كرد، هيچ يك از بچه‌ها آسيبی نديدند ولی در ادامه عمليات 4 نفر به شهادت رسيدند از جمله برادر مراد اسكندری، از بچه‌های منطقه فقير نشين حصير آباد كه به دليل سبك بستن قطارهای فشنگ به سينه و پشت، به زاپاتا معروف شده بود، هنگامی كه قصد آوردن يك تانك به گل نشسته عراقی را داشت، به محض ورود به تانك با تله‌ای كه نيروهای دشمن در آن كار گذاشته بودند، شهيد شد. فرمانده عمليات، برادر غيور اصلی نيز هنگام بازگشت به سوی اهواز به شهادت رسيد. شهيد غيور اصلی مسئوليت آموزش سپاه اهواز را به عهده داشت و در پادگانی كه پس از شهادتش پادگان شهيد غيور اصلی ناميده شد، بچه‌های سپاه را آموزش می‌داد. پايان اين عمليات را بايد آغازی برای سپاه به شمار آورد. 18 ماه بعد و زمانی كه فرماندهان جوان سپاه در حال به دست گرفتن سرنوشت جنگ بودند، با الگوگيری از «عمليات شهيد غيور اصلی» تاكتيك رزمی سپاه را بنيان نهادند. تاكتيكی كه تقريبا تا پايان جنگ 8 ساله، اصلی ترين عامل عملياتی ايران محسوب می شد. به اين ترتيب بايد شهيد «علی غيور اصلی» را بنيانگذاز روش رزم سپاه دانست.» و اینچنین است که شهید غیور اصلی را «ناجی خوزستان» نامیده‌اند. 

 

محکوم به اعدام در رژیم شاه، شهید ترور در جبهه!

شهید ترور نفاق در وسط خط مقدم جبهه!

شهادت غیور اصلی هم مثل همه چیز زندگی او شگفت و منحصر به فرد بود. کسی که از اعدام رژیم شاه به سلامت جسته بود، ماند تا در جبهه و در کربلای سوسنگرد، شهید شود اما نه به دست دشمن متجاوز بعثی، که با عملیات تروریستی خط نفاق و به دست مزدوران داخلی دشمن که آنروزها داعیه وطندوستی و مبارزه با امپریالیسم و انقلابیگری هم داشتند! منافقین که غیور اصلی را، تهدیدی عظیم برای پیشبرد اهداف خود در خاک ایران یافته بودند، صبح روز بعد از عملیات، که ۴۰ تن از نیروها را برای عملیات بعدی سازماندهی کرد و عازم سوسنگرد شد تا تدارکات نیروها را آماده کند، با منفجر کردن بمبی در ماشین حامل او، باعث شدند از ناحیه سر، شکم و پا به شدت آسیب ببیند که سرانجام در تاریخ 9 مهر 1359 در بیمارستان سوسنگرد به فیض عظیم شهادت نایل شد و به یاران شهیدش پیوست. پیکر مطهر این شهید به تهران منتقل شد و در قطعه 24 بهشت زهرا به خاک سپرده شد. 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه