دلبستگی به شهدا بخش جدانشدنی زندگی پسرم بود/ نوشته بود؛ «گوشتان به فرمان آقای خامنهای باشد»

نوید شاهد: در آخرین روزهای شهریورماه، میهمان خانهای شدیم که هوای آن با عطر دلدادگی و صبوری آمیخته بود. مادری آرام و صبور، پدری مقتدر و استوار و دیواری که پر بود از تکههایی از بهشت؛ وسایلی که هرکدام قصهای از فرزندشان «ابوالفضل» داشتند. قصههایی که مادر با عشقی بیپایان روایت میکرد؛ از کلاه نوزادی و ماشینهای کوچک اسباببازی گرفته تا کفشهای خاکی اردوهای جهادی و وصیتنامهای کوچک که در لابهلای وسایل فرزندش پیدا شده بود.بسیجی شهید، ابوالفضل ابوالحسنی از آن جوانهای دهه هشتادی شهرستان ورامین است که در دوم تیرماه در حمله اسراییل به خاک کشورمان زمانی که در محل کارش، سازمان بسیج مشغول خدمت بود به شهادت رسید. در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد با «مریم عربی» مادر این شهید گرانقدر را می خوانید.
خانهای آذینشده با یاد جوانی بیستودوساله
در خنکای آخرین روزهای شهریورماه میهمان خانه باصفایی شدیم که در حمله اسرائیل به خاک کشورمان، جوان رشیدی را تقدیم کرده بودند. مادر صبور و آرام بود، مهربانی در نگاهش موج میزد، و پدر؛ تیپیکال یک پدر ایرانی، مقتدر و باصلابت.
راه رسیدن به روستای «باغخواص» طولانی بود اما وقتی به دروازهاش رسیدیم، نگاهمان به تصویر جوانی افتاد که بر ورودی آویخته بودند. «ابوالفضل ابوالحسنی»، پسر بیستودوسالهای که بنیانگذار بسیاری از کارهای فرهنگی و تربیتی در روستا بود. همانجا حس کردیم همهی کوچهها و دیوارها با یاد او جان گرفتهاند.
تکههایی از بهشت در بوفهی خانه
زنگ خانه که به صدا درآمد، پدر و مادر شهید با رویی گشاده و دلی پرمهر پذیرایمان شدند. مادر آنقدر با محبت پذیرایی میکرد که گویی پسرش خودش در خانه بود.
در میان پذیرایی، فرصت شد به دیوارها نگاه کنم. قابها و «تکههایی از بهشت» در همهجا پراکنده بودند؛ روی میز، روی دیوار و در کمدی که دیگر تنها برای نگهداری یادگاریهای ابوالفضل استفاده میشد. تابلوی فیروزهای مزین به نام زیبای مولا علی (ع)، عکسهایی که هرکدام دفتری از خاطرات بودند و سکوتی که پر از حضور ابوالفضل بود.
چشمهایم به گوشهای افتاد که عکس بزرگ او آویخته بود. همان چشمهای درشت و سیاه حالا از قاب عکس به ما مینگریستند. مادر آرام و دلنشین حرف میزد، و هر جملهاش پردهای تازه از عشق میان او و پسرش را کنار میزد.

وصیتنامهای کوچک، رویایی بزرگ
بوفهی خانه پر از یادگاریهای ابوالفضل بود؛ از ماشینهای اسباببازی دوران کودکی تا کلاه نوزادیاش، از کفشهای خاکی اردوهای جهادی تا لباسهایی که در خدمت به امام رضا (ع) بر تن کرده بود. مادر با اشتیاق همه را توضیح میداد.
در میان وسایل، کاغذی کوچک توجهم را جلب کرد. شبیه قوطی کبریت تا شده بود. مریم عربی مادر شهید گفت: «این وصیتنامه را بعد از شهادتش پیدا کردم.» سپس آرام خواند: «بسم الله القاسم الجبارین… اگر لایق باشم و سعادت داشته باشم به هدفی والا میرسم؛ یعنی خدمت به مردم. من خدمت کردن را سعادتی بیپایان میدانم و اجر این کار را شهادت. از شما ملت ایران میخواهم برایم دعا کنید. راستی گوشتان به فرمان آقای خامنهای باشد. ایشان به فرموده امام خمینی این انقلاب را به دست امام عصر (عج) میدهند.»
کلمات ساده بودند اما دریایی از معنا داشتند؛ نشان از قلبی که تنها آرزویش خدمت و شهادت بود.
پسری متفاوت؛ آخرین فرزند خانواده
مادر سه فرزند داشت و ابوالفضل آخرینشان بود؛ پسری متفاوت با روحیهای عجیب. آرام بود، اما بیقرار. نوروز ۱۴۰۴ را در جوار امام رضا (ع) آغاز کرده بود و همین نشانهای از دلبستگی عمیقش به اهلبیت سلام الله علیها بود.دیپلم معارف اسلامیاش را از دبیرستان صدرای ورامین گرفت. پس از پایان سربازی در سازمان بسیج مشغول به کار شد.
دلبستگی به نیازمندان، بیاعتنا به فردا
پیش از اینکه شاغل شود، هر پولی به دستش میرسید خرج نیازمندان میکرد. گاهی مادر به او میگفت: «این پول را برای آیندهات پسانداز کن.» اما با لبخند پاسخ میداد: «مادر، کی فردا را دیده؟»او ارزاق میخرید، حسابهای دفتری را تسویه میکرد، و حتی در روزهای سخت، هیچوقت از کمک دریغ نمیکرد. زندگیاش در خدمت خلاصه میشد.
شیفتگی به شهدا و معراج عاشقی
ابوالفضل شیفتهی شهدا و ائمه اطهار بود. بارها به معراج شهدا میرفت، حتی دوبار پیکر شهدای گمنام را به خانه آوردند. خودش سومین شهید بود که به این خانه برگشت. مادر میگفت: «همیشه میگفتم ما را دعا کن در معراج، اما آخر سر خودش ما را به معراج برد.»
در روستا، شهیدی از فاطمیون مدافع به نام سید علی حسینی دفن شده بود. ابوالفضل عاشق او بود؛ بارها به مزارش میرفت، اشک میریخت و دعا میکرد.
ارادت خاص به اهلبیت (ع)
او ارادت ویژهای به حضرت رقیه (س) داشت. هر سال سوم محرم در مسجد ارزاق توزیع میکرد یا به کودکان هدیه میداد. برای همه ائمه حرمت قائل بود؛ روز شهادتشان لباس مشکی میپوشید، و روز ولادتشان با شوق جشن میگرفت.
ایستگاههای صلواتی؛ عشق به مردم، عشق به خدا
ابوالفضل پایهگذار ایستگاههای صلواتی در روستا بود. برای او پخش شربت و شیرینی فقط یک رسم نبود؛ عبادتی عاشقانه بود. همیشه تأکید داشت که مراسمها با شکوه برگزار شوند.
کفشهای خاکی و اردوهای جهادی
حضور در مناطق محروم برایش معنای دیگری داشت. با کفشهای خاکی و دل پرشور به میان مردم میرفت؛ از تعمیر خانهها تا توزیع ارزاق. حتی در دوران کرونا هم فعالیتهای جهادیاش ادامه داشت.
آخرین دیدار؛ نوری که خبر از پرواز میداد
با شروع جنگ ۱۲ روزه قرار بود ایستگاه صلواتی عید غدیر را برپا کند، اما وقتی شنید فرماندهان به شهادت رسیدهاند، تصمیم گرفت مراسم را رنگ و بوی حماسی دهد.
دوم تیرماه به شهادت رسید. مادر میگفت: «آخرین دیداری که با او داشتم، یک روز پیش از شهادتش بود. فقط پنج دقیقه دیدمش، اما چهرهاش نورانی بود، چیزی در دل من میگفت این دیدار آخر است.»
دلشورههای مادر و خبر تلخ از تلویزیون
صبح دوم تیر تلویزیون خبر اصابت موشک به سازمان بسیج را اعلام کرد. دلشورههای مادر بیشتر شد. چندین بار تماس گرفت اما پاسخی نیامد. تا مغرب، برادرش خبر آورد که محل کار ابوالفضل بمباران شده است. امید به زندهماندنش هنوز بود، اما فردا آزمایش DNA خبر را قطعی کرد.
پایان دنیوی، آغاز جاودانگی
مادر میگفت: وقتی خبر شهادت ابوالفضل را فهمیدم، قلبم به شدت میتپید. اما آرام گفتم: ما رَأَیتُ الا جمیلا. ابوالفضل من فدای سر رهبر. این هدیهای بود که خدا به ما داد و خودش پس گرفت.
پیامی از قلب مادر برای دشمنان
در پایان، مادر خطاب به دشمن گفت: اسرائیل بداند همهی ما مردم پشت رهبرمان ایستادهایم. خون شهدای ما ریخته میشود تا راه ظهور انشاءالله هموار گردد.
انتهای پیام/ آ