نامه دلنشین شهید وهاب اللهویردیلی از جبهه؛ از دعای کودکان در مسجد تا پیروزی اسلام
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید وهاب اللهویردیلی در سیام فروردین ۱۳۳۱، در خانوادهای زحمتکش و مذهبی در روستای کاویک از توابع آوج قزوین دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی را در کنار پدر و مادرش سپری کرد و در هشت سالگی با فقدان پدر، بار سنگین مسئولیت را بر دوش کشید. او تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیل کرد و به دلیل شرایط سخت زندگی، برای کمک به معیشت خانواده، درس را رها کرده و به کار پرداخت. پس از مدتی برای خدمت سربازی احضار شد، اما به دلیل داشتن شرایط کفالت معاف شد. شهیدالله ویردیلی سپس به همراه خانواده به کرج مهاجرت کرد و در تمامی مراحل انقلاب اسلامی، حضوری فعال داشت. او در راهپیماییها و تظاهرات دوران اوجگیری انقلاب مشارکت مؤثر داشت و پس از پیروزی انقلاب، ازدواج کرد که ثمره آن سه فرزند بود. این شهید بزرگوار به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در مقابله با منافقین و ضدانقلابیون ایستادگی کرد. با آغاز جنگ تحمیلی، عازم جبهههای نبرد شد و سرانجام در یازدهم شهریور ۱۳۶۲، پس از رشادتهای فراوان در برابر دشمنان در منطقه بوکان، به فیض عظیم شهادت نائل آمد و به ملکوت اعلی پیوست.

نامه به یادگار مانده شهید وهاب اللهویردیلی را در ادامه بخوانید.
بسمه تعالی
پس از تبلیغ عرض سلام ارادتمندی امیدوارم به درگاه خداوند احدیت وجود نازنیت را در زیر سایه حضرت ولی عصر و سایه شما را از سر حقیر کم و کوتاه نفرماید؟
و ثانی اگر از روی لطف و رحمت جویای حال اینجانب بوده باشید الحمدالله سلامتی حاصل و برقرار است و بدعا گوئی شماها مشغول میباشم باری بخدمت اشرف و فاطمه و زهرا و مرتضی دعا میرسانم و از راه دور فاطمه و زهرا و مرتضی را دیده بوسی مینمایم و بخدمت عباس اکبر، فاطمه و زهرا و معصومه و خدیجه و کبرا دعا میرسانم و بخدمت علی عمو و محمد و احمد دعا سلام میرسانم و بخدمت همه فامیلها و دوستان و آشنایان و آنهائیکه حال من را میپرسند سلام گرم بنده را برسانید.
دیگر یک به یک توضیح نمیدهم و در ضمن مادر جان هر وقت نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا بچه های معصوم را دستشان بگیر ببر مسجد نماز بخوانند و دعا کنند در این حمله اسلام پیروز شود یادت نرود حتمی حتمی حتمی و حتما یادت نرود خصوصا زهرا کوچولو آن دست های ضعیفش را ببرد بالا دعا کند خدا دستهای کوچولوی زهرا را ناامید نمیکنند و اینها را مینویسم یک موقع ناراحت نشوید منظورم اینست که دین اسلام پیروز شود امام حسین کمک خواسته که ما کربلا را و نجف را از دست کفار رها کنیم ما می جنگیم شماها و کودکان معصوم در مسجد دعا کنید انشاء الله پیروز میشویم و ببخشید که اجازه نمیدهند از پادگان بیائیم بیرون عقلا تلفن بزنیم و اگر بعد از این نامه نامه ام دیر رسید ناراحت نباشید و ملاقات هم نیائید که چون اینجا اینقدر صدای توپ و تانک، خمپاره بگوش میرسد ناراحت میشوید من راضی نیستم که خود تانرا بدردسر بیاندازید و دیگر رویم نمی شود به اشرف چیزی بنویسم خوب درست است مادرم آنجاست ولی بچه ها بیشتر بما در علاقه دارند سفارش می کنم که نگذارد آنها سختی بکشند من در راه دین اسلام به امر خدا میجنگم تو هم بخاطر خدا بخاطر اسلام از آنها مواظبت کن چون این دنیا گذر است.
اصل کار آنجاست که همدیگر را ببینیم حالا اینجا عمر کردیم چهل سال بعدش باید برویم ولی آنجا تمام شدنی نیست باید یک کاری بکنیم که آنجا همدیگر را ببینیم.
حالا بنده حتما نیامدم که اینجا کشته بشوم آمدم بیاری امام حسین می جنگم انشاء الله تعالی فرجه الشریف با پیروزی می آیم بالای سر زندگیم.
شماها هم با بچه ها در مسجد دعا کنید که ما پیروزمندانه برگردیم انشاء الله و ما مجهز به لباس سربازی هستیم و کلاه آهن دادند.
خداحافظ به امید دیدار
پیروزی دین مبین اسلام را از درگاه خداوند متعال خواهانم.
با تقدیم احترام وهاب اللهویردیلی
در ضمن به فامیلهای دهات هم سلام برسانید آنها را هم دیگر نام نمیبرم که از همدیگر گله کنند همه را سلام برسانید.
پنجشنبه بیست و هشتم آبان ماه 1360
راستی اینجا ما شنیدیم که در کرج اهواز بمب ریختند و بچه های کرج بعنی ماها همه از بین رفتیم این یکی از شایعات ستون پنجم است به این حرفها گوش نکنید هیچ خبری نیست ناراحت نباشید.
تاریخ دقیق نوشتم که شایعات دروغ بوده است دیگر امری نیست ها
بای بای خداحافظ
بره میگوید مه مه مه بچه می گوید اوحه اوحه اوحه
این صداها برای خنده است خوش باشید ما اینجا خوشحالیم. اما یک خورده آره
دعا یادتان نرود در مسجد. اسلام پیروز است
تا انقلاب مهدی نهضت ادامه دارد.
هنوز ما اول جبهه رفتیم شاید برویم سوسنگرد اگر رفتیم آدرست همین اهواز است یعنی پادگانمان اینجاست اهواز.