غربت پیکر، ایثار روح/ روایتی از شهادت شهید «خدایار کاوریزاده»
به گزارش نوید شاهد ایلام، شهدای غریب در اسارت به عنوان مظلومترین شهدای جنگ تحمیلی شناخته شدهاند. آنان که به دور از زن و فرزند و در دیار غربت پس از ماهها استقامت شربت شهادت را نوشیدند و با نثار جان خود سرافرازی و آرامش را برای کشور به ارمغان آوردند. غریبی این شهدا بیشتر به خاطر آن بود که سالها در خاک دشمن مدفون بودند و پیکرشان که تنها دلخوشی خانوادههایشان بود به ایران فرستاده نشد.
ترویج فرهنگ ایثار و شهادت سبب مصون ماندن جامعه از آسیبهای فرهنگی و اجتماعی است. مسئله فرهنگ ایثار و شهادت، فرهنگ امام حسین (ع) است و فرهنگ ایشان پس از هزار و ۴۰۰ سال اسلام و شیعه را زنده نگه داشته است. برای اینکه جامعه ایران، کما فی السابق بر مدار امنیت و اقتدار قدم بردارد، باید روح ایثارگری و شهادت را در جامعه زنده نگاه داشت. نوید شاهد به مناسبت نکوداشت یاد شهدای غریب در اسارت به سراغ هم بند شهید خدایار کاوری زاده رفته است که در ادامه مصاحبه با وی آمده است.
خدایار کاوری سال ۱۳۳۱ در روستای بلوطستان از توابع شهرستان مهران به دنیا آمد. او تا قبل از اسارت در روستای چنگوله زندگی میکرد. به دلیل نبود امکانات تحصیلی و آموزشی و محرومیت بیش از حد روستاها پیش از انقلاب و همچنین محرومیت از نعمت زبان نتوانست وارد مدرسه شود و به تحصیل علم و دانش بپردازد و از طرفی، چون فرزند ارشد خانواده بود، لذا تأمین معیشت و مخارج زندگی را بر عهده داشت.
این شهید بزرگوار بر اثر شکنجه حزب بعث در زندانهای عراق بیمار شد و، چون عراقیها هیچگونه توجهی به او نمیکردند در ششمین روز از شهریور ۱۳۶۳ به شهادت رسید.
خدایار کاوری زاده پرتلاش و مهربان بود
حمید حسین زاده یکی از همبندان خدایار کاوریزاده است که همزمان با وی در منطقۀ چالاب به اسارت دشمن درآمد. او شاهد شهادت خدایار کاوری زاده در اردوگاه مخوف حزب بعث بوده است. او در ابتدای سخنانش بیان داشت: من در سال ۱۳۴۸ در مهران به دنیا آمدم. خانوادۀ من و شهید کاوری زاده در منطقۀ چالاب و چنگوله زندگی عشایری داشتند. او از همان دوران نوجوانی پرکار و فعال، خوش رفتار بود. خیلی زود با همه صمیمی میشد. برای کمک دست رد به سینه هیچکس نم یزد. او نوجوان بود که پدرش را از دست داد به همین سبب مسئولیت زندگی بر دوش او و مادرش افتاد، به مادرش بسیار احترام میگذاشت و وابستگی عجیبی بین این دو بود.
هنگام نماز صبح اسیر شدیم
پس از آغاز جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ مهران توسط دشمن اشغال شد. مردم شهر آواره کوه و دشت و شهرهای اطراف شدند. خانوادۀ خدایار نیز به شهر ایلام پناه بردند. حسین زاده در این خصوص تعریف کرد: خدایار نتوانست مدت زیادی در ایلام بماند او نمیتوانست گله را جا بگذارد، چون به دست دشمن میافتاد و همیشه نگران این موضوع بود. یک شب که کنار احشام مانده بودیم صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم که دشمن پیشروی کرده و به منطقۀ چالاب آمده است. ما در حین نماز صبح محاصره شده بودیم. نیروهای دشمن هنگام روز در منطقه پیشروی میکردند و شب به سمت خاک خودشان بازمی گشتند، چون به منطقه آشنا نبودند و از رزمندگان ما میترسیدند که مبادا غافلگیر شوند. ما خیلی سعی کردیم که از محاصرۀ آنها خارج شویم، اما به هر کجای دشت نگاه میکردیم پر بود از نیروهای پیاده و مسلح دشمن، آنها حتی تانک هم داشتند. نیروهای خودی از ما دور بودند. من، محمدنبی رحیمی زاد و خدایار در ۱۳ ه دی ۱۳۶۰ به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمدیم.
دشمن ما را به شدت شکنجه کرد
برخورد و رفتار نیروهای عراقی با اسرای ایرانی بسیار نامناسب بود در حالیکه در ایران نسبت به اسرای عراقی رئوف بودند. حسین زاده در این باره گفت: ما از هم جدا شدیم به خیال اینکه راه فراری پیدا کنیم، اما من پیش از آن دو اسیر شدم. دشمن متجاوز در همان لحظات اولیه در آن هوای سرد زمستانی لباس هایمان را از تنمان درآورد و دستبند به دست هایمان زدند. خدایار قدرت بدنی خوبی داشت خیلی سعی کرد که خودش را از بند آنان رها کند، اما هر چه بیشتر تقلا میکرد آنها شدیدتر شکنجه اش میکردند. ما را به سمت خاک عراق حرکت دادند مدام دعا میکردیم که نیروهای خودی حمله کنند تا شاید ما بتوانیم فرار کنیم. اتفاقا به سمت دشمن تیراندازی کردند آنقدر که انگار زمین را داشتند شخم میزدند، اما تجهیزات دشمن قویتر بود و برای اینکه ما را سالم ببرند در تلاش بودند.
خدایار عاشق حضرت امام خمینی (ره) بود
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با رهبری مدبرانه امام خمینی (ره) و آشنایی مردم با این امام همام باعث ایجاد عشق و علاقهای وصف ناپذیر شد. حسین زاده در این باره ابراز کرد: خدایار با اینکه از نعمت زبان محروم بود، اما همیشه با ایما و اشاره ارادت و علاقه اش را به امام خمینی (ره) ابراز میکرد. همیشه عکس امام را در جیبش داشت عراقیها وقتی آن عکس را از جیبش بیرون آوردند بیشتر شکنجه اش دادند.
حسین زاده در ادامه افزود: غروب شده بود ما با آنها همکاری نمیکردیم خیلی آرام راه میرفتیم به یک شیب تند رسیدیم به خدایار و محمدنبی گفتم که بیایید در این شیب بدویم. آنها پوتین به پا دارند نمیتوانند به ما برسند که یکی از عراقیها فهمید و چند سیلی به صورت من نواخت و دست من را به دست خودش بست من دست از تلاش نکشیدم و دویدم که هر دو، تا پایین غلت خوردیم. خدایار هم به دنبال من دوید، چون نگران من بود. تمام بدنمان پر از خارهای ریز و درشت شده بود. نیروهای دشمن چندین بار با قنداق تفنگ به سر محمدنبی زدند و زخمی اش کردند و خدایار با دیدن این صحنهها ناراحت و مضطرب میشد هر چند نمیتوانست سخن بگوید.
تا پای مرگ شکنجه شدیم
شکنجه گران حزب بعث در حین بازجویی از اسرای ایرانی از انواع وسایل شکنجه استفاده میکردند، اما استقامت و پایداری اسرا ستودنی بود. حسین زاده در ادامه تصریح کرد: نزدیک مرز لباس خلبانی بر تن محمدنبی کردند، چون میخواستند بگویند که ما یک خلبان را اسیر کردهایم. در همان ساعات اولیه در سنگر صدام در قلاویزان بازجویی از ما شروع شد. نوبت به خدایار رسید گفتم بنده خدا زبان ندارد. آنها باور نکردند و برای امتحان کردن او عکس صدام را جلوی رویش گذاشتند و گفتند به این عکس احترام بگذار او آب دهانش را به سمت عکس پرت کرد. وساطت ما فایده نداشت، چون شروع به شکنجهاش کردند و دندانش را شکستند. شبانه ما را سوار یک تویوتا کردند. تعداد دیگری از اسرا با ما بودند که آنها هم وضعیت جسمانی مناسبی نداشتند. باد و باران شروع شده بود. به شهری رسیدیم که نمیدانستیم کجاست. ما یکی از اسرا که پایش شکسته بود روی دوش خود میگرفتیم و جابه جا میکردیم. در یک ساختمان پیاده شدیم دو روز آنجا بودیم ولی نه خبری از آب بود و نه نان. هر چند ساعت یک بار بازجویی میشدیم. شب سوم چشمان مان را بستند و به بغداد بردند. در آنجا ما را داخل یک قفس آهنی بدون روزنه انداختند و بردند جایی که نمیدانم کجا بود. در یک سلول انفرادی بسیار کوچک پیاده شدیم. ده روز گذشت هر روز تعداد اسرا بیشتر میشد و در همان سلول ما جای میگرفتند. هنوز هم چیزی به ما نداده بودند. روز یازدهم مقدار بسیار کمی برنج برایمان آوردند که فقط از گرسنگی نمیریم.
اردوگاه الانبار جهنم واقعی بود
حسین زاده ادامه داد: به اردوگاه الانبار منتقل شدیم. بیش از هفتصد نفر بودیم. شش ماه آنجا بودیم. وضعیت خدایار اصلاً خوب نبود. دندانهایش به شدت آسیب دیده بودند. چون عراقیها فکر میکردند او خودش را به لالی زده است همیشه شکنجه میشد. در هر عملیات تعداد اسرا بیشتر میشد. به هیچکس رحم نمیکردند و به بهانههای مختلف انواع شکنجه بر روی ما اجرا میکردند. با چوب خیزران بدن ما را کبود میکردند هر بار که با آن ما را میزدند چوب داخل گوشت ما جای میگرفت و تا روزها درد داشتیم. سه سال از اسارتمان میگذشت که من به اردوگاه موصل منتقل شدم.
خدایار در کمال مظلومیت شهید شد
تعدادی از اسرای جنگ تحمیلی در دیار غربت بر اثر شکنجههای دشمن به شهادت رسیدند که خدایار کاوری زاده نیز یکی از آنها بود: دو ماه از حضورمان در اردوگاه میگذشت که نیروهای صلیب سرخ آمدند و آمار ما را گرفتند. ما بیسواد بودیم و با کمک دیگر اسرا برای خانواده هایمان نامه مینوشتیم. اسرای دیگر که وضعیت شان کمی بهتر بود به بیماران کمک میکردند. من خدایار را حمام میکردم و لباسهایش را میشستم.
وی در ادامه افزود: خدایار به خاطر شکنجههای زیاد بیمار شده بود علاوه برآن به سبب سوءتغذیه بدنش به شدت ضعیف شده بود. او نیمه بیهوش بود که به بیمارستان منتقل شد. در آنجا بیهوش شده بود و آخرین نفس هایش را کشیده بود. اجازه ندادند من به بیمارستان بروم یکی از اسرا خبر آورد که وضعیت خدایار اصلاً خوب نیست. او در همان بیمارستان در مظلومیت و غربت به شهادت رسید. پیکر خدایار در قبرستان مخصوص اسرا به خاک سپرده شده بود. اسم و مشخصاتش را داخل یک شیشه گذاشته و کنارش دفن کرده بودند. چند سال بعد پیکر شهدای غریب در اسارت را از دل زمین بیرون آوردند. به ایران فرستادند. چشم انتظاری مادر خدایار بالاخره تمام شد و پیکر عزیزکرده اش به مهران رسید و در جوار بارگاه امامزاده سیدحسن (ع) به خاک سپرده شد. بدترین خاطرۀ زندگیام رویارویی با مادر خدایار بود نمیدانستم چه به او بگویم تا کمی دردش تسکین یابد.
پاسدار خون شهدا باشیم
کلام آخر جانباز و آزادۀ سرافراز حمید حسین زاده که شاهد شهادت خدایار کاوری زاده بوده است این بود که: به برکت خون همان شهدا و ایثارگری هایشان است که امروز از امنیت و اقتدار برخودار هستیم؛ و امروز که جبهه جنگ از تیر و تفنگ و خمپاره به سمت قلم رفته است، باید این روحیه در این عرصه ترویج شود تا در مقابل دشمنی که به دنبال تضعیف جامعه ایرانی است، ایستاد. شاید در این چند سال، روزی نبود که در کوچهها و خیابانهای شهرها، مراسم تشییع شهدای مدافع حرم و امنیت برگزار نشود، شهدایی که با ایثارگری و از جان گذشتن در هزاران کیلومتر مقابل دشمن ایستادگی کردند تا امنیت جامعه برقرار باشد و امسال دلاورمردان ما در طی جنگ تحمیلی ۱۲ روزه نشان دادند که هنوز هم همچون هشت سال جنگ تحمیلی ایستادهاند تا نام ایران سرافراز بماند. پاس بداریم این ایثار و از خودگذشتگی را تا نسل نوجوان هم از ما یاد بگیرند و آن را ادامه دهند.
انتهای پیام/