از میدان فردوسی تا تخت بیمارستان؛ روایت زهرا صالحی از روزی که قربانی ترور منافقان شد

نوید شاهد؛ انجمن دفاع از قربانیان تروریسم، سازمانی مردمنهاد و متشکل از خانوادههای شهدا و جانبازان ترور کشور است که دارای مقام مشورتی سازمان ملل نیز است. این انجمن با بهرهگیری از ظرفیت خانوادههای قربانیان ترور و در راستای مقابله فرهنگی با تروریسم و نشان دادن ماهیت ضدبشری این پدیده شوم، اقدامات گستردهای را در عرصه داخلی و بینالمللی ـ از جمله شورای حقوق بشر سازمان ملل ـ به انجام رسانده و تلاش میکند زمینه دسترسی قربانیان ترور به حقوقشان را فراهم نماید.
این نهاد باور دارد که قربانیان ترور بهعنوان کسانی که طعم تلخ این پدیده را چشیده و شقاوت گروههای تروریستی را لمس کردهاند، میتوانند نقش مؤثری در مبارزه جهانی با تروریسم و رسیدن به جهانی بدون ترور داشته باشند؛ جهانی که در آن دیگر هیچ انسانی قربانی ترور نشود. در همین راستا با زهرا صالحی، یکی از قربانیان ترور، به گفتوگو نشستیم تا روایت او از آن حادثه تلخ و مسیر پرچالش پس از آن را بازگو کنیم.
خانم صالحی در ابتدا کمی خودتان را معرفی کنید.
زهرا صالحی جانباز قطع عضو دست راست هستم که در ۷ شهریور ماه سال ۱۳۴۵ در تهران متولد شدم. من در ۱۳۶۵/۵/۲۸ در اثر بمب گذاری منافقین در میدان فردوسی تهران مجروح شدم. در آن زمان به تازگی در بانک مشغول کار شده بودم و در حال حاضر بازنشسته و مسئول ورزش بانوان باشگاه بقیه ا... در دهکده نشاط ولیعصر (عج) هستم.
خانم صالحی، شما چه روزی و چگونه قربانی حادثه تروریستی شدید؟
صبح روز ۲۸ مرداد سال ۶۵ مثل همیشه عازم محل کارم بودم. تازه یک ماه بود که مشغول به کار شده بودم. وقتی به میدان فردوسی رسیدم، ناگهان همهچیز دود شد و به هوا رفت. من به شدت پرتاب شدم، همهجا آتش گرفت، شیشهها شکست و مانتوی طوسیرنگم سرخ شد؛ رنگ خون. دست راستم بر اثر ترکش بمب تا روی زانو آویزان شده بود. فکر میکردم گاز یک ساندویچفروشی ترکیده است. شدت حادثه به حدی بود که مطمئن بودم زنده نمیمانم و حتی آرزو کردم زودتر بمیرم تا از آن درد جانکاه خلاص شوم. بعدها در بیمارستان مصطفی خمینی فهمیدم که منافقین در یک ماشین کنار دفتر هواپیمایی بمب کار گذاشته بودند.

در لحظه حادثه چه احساسی داشتید و چه چیزی بیش از همه در ذهن شما مانده است؟
این تجربه بسیار تلخی بود؛ چیزی شبیه به صحنههای یک فیلم وحشتناک. همه بیگناه بودند، همه سرگردان و آواره. یکی پس از دیگری به روی زمین میافتادند. مردمی که برای کمک آمده بودند، همزمان ترس و حیرت را در چشمهایشان میشد دید. من غربت و بیپناهی را با تمام وجود حس کردم. در جایی که هیچکس احتمال خطر نمیداد، ناگهان درگیر حادثهای شوکهکننده شدیم. هنوز صحنههای آن روز در ذهنم زنده است. در بیمارستان، در بخش آیسییو، روی تخت کناری من دختر ۱۱ سالهای از بوشهر بستری بود که همراه خانوادهاش برای گرفتن بلیت آمده بودند. او از ناحیه شکم ترکش خورده بود. خانوادهاش شهید شده بودند و خودش هم بعد از یک هفته به شهادت رسید. خیلی برایش دلم سوخت.
ترور کور از نگاه شما چه معنایی دارد؟
بهنظر من ترور کور، بدترین نوع کشتار است. منافقین کوردل چنین ترورهایی را انجام میدادند و میدهند؛ به انسانهایی آسیب میزنند که کوچکترین گناهی ندارند. اما در عین حال، ادعای حمایت از خلق هم میکنند! نفرین خدا بر منافقین. همانطور که امام راحل فرمودند، اینها از کفار هم بدترند.
بعد از حادثه و قطع دستتان، زندگی برای شما چگونه شد؟
بعد از قطع دستم، دنیا برایم ویران شد. هنوز هم بعد از ۳۹ سال یادآوری آن سخت است. من راستدست بودم و دستم را از دست دادم. حالا باید یکدستی و چپدستی را همزمان تجربه میکردم. خیلی سخت بود. خدا نصیب هیچکس نکند. آن روزها غم بزرگی بر دلم سنگینی میکرد.

چه چیزی باعث شد دوباره به زندگی برگردید؟
اگر کمک و یاری خدا و چشمان نگران مادرم نبود، هیچوقت نمیتوانستم کمر راست کنم. از طرفی شاغل بودم و باید دوباره به زندگی برمیگشتم. چارهای جز ادامه دادن نداشتم. شروع کردم به نوشتن با دست چپ، کلاس خطاطی رفتم، سعی کردم بهتنهایی کارهای خودم را انجام بدهم. به ورزش رو آوردم و تیراندازی را انتخاب کردم. شاید اسمش خشن به نظر برسد، اما در واقع این رشته ورزشی آرامشدهنده است.

امروز وقتی به گذشته نگاه میکنید، چه پیامی برای جوانان دارید؟
من بهعنوان یک جانباز ترور، لعن و نفرین ابدی خودم را نثار منافقین پلید میکنم. آنها گرچه نتوانستند ما را بهطور کامل بکشند، اما روح زندگی را در ما زخمی کردند. ما را برای همیشه از داشتن یک زندگی طبیعی محروم ساختند. به جوانان عزیز میگویم فریب تبلیغات دروغین این شیطانصفتها را نخورید. دام آنها مثل تار عنکبوت است و ظاهری فریبنده دارد.
انتهای پیام/ آ