کد خبر : ۵۹۸۸۴۵
۱۰:۴۸

۱۴۰۴/۰۶/۰۴
خاطره‌‌ای از شهید «اکبر آشنایی»

پدری که همه دلش را همراه فرزند شهیدش به جبهه فرستاد

فرزند شهید تعریف می‌کند: پدربزرگم بارها اکبر را در بغل فشرده و بوسیده بود و طوری که انگار نمی‌خواهد از او دل بکند، با نگاهی نگران در حالی که سرش را تکان می‌داد، چند مرتبه دور سر او چرخیده و دستش را رو به آسمان گرفته و اکبر را محکم در آغوشش فشرده بود. همه این‌ها را زهره خانوم با بغض برایم گفت. به نظرم پدربزرگ، برای سربازی فرستادن بابا اکبر، تکه‌ای از قلبش را نه، او همه قلبش را راهی کرده بود.


به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «اکبر آشنایی» یکم فروردین ۱۳۴۵، در روستای رودخانه تابعه شهرستان رودان چشم به جهان گشود. پدرش غلام، مغازه‌دار بود و مادرش آمنه (فوت ۱۳۶۰) نام داشت. در حد دوره ابتدایی درس خواند. نخستین ازدواج او سال ۱۳۶۱ صورت گرفت و صاحب یک دختر شد. پس از آن بار دیگر ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و یکم تیر ماه ۱۳۶۷، در شرهانی توسط نیرو‌های عراقی به شهادت رسید. تا کنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.

ب

آخرین وداع؛ لحظه‌ای که قلب پدربزرگم همراه پدرم راهی جبهه شد

بابا اکبر بعد از فوت مادرم با دختر خاله‌اش زهره خانم ازدواج کرده بود. خاله‌اش به او پیشنهاد ازدواج با دخترش را داده بود اما او دانش‌آموز بودن زهره را بهانه کرده ولی بعد از مدتی زهره را خواستگاری و با هم ازدواج می‌کنند. وقتی خاطرات سربازی رفتن او را از زبان زهره خانوم شنیدم گریه‌ام گرفت.

مدتی بعد از تحویل دفترچه خدمت سربازی، در روز اعزام، پدربزرگ و زهره خانوم او را بردند تا راهی شود. زهره خانم تعریف کرد که بین راه وقتی به انتهای زمین‌های کشاورزی خود رسیده بودند، در کنار موتور آب توقف کردند تا با هم خداحافظی کنند و اکبر راهی سربازی رفتن شود و بقیه به خانه برگردند. قبل از ظهر بود و داغی آفتاب در برابر گرمای عشق بین پدر و پسر حسابی کم آورده بود. پدربزرگم بارها اکبر را در بغل فشرده و بوسیده بود و طوری که انگار نمی‌خواهد از او دل بکند، با نگاهی نگران در حالی که سرش را تکان می‌داد، چند مرتبه دور سر او چرخیده و دستش را رو به آسمان گرفته و اکبر را محکم در آغوشش فشرده بود. همه این‌ها را زهره خانوم با بغض برایم گفت.

به نظرم پدربزرگ، برای سربازی فرستادن بابا اکبر، تکه‌ای از قلبش را نه، او همه قلبش را راهی کرده بود و من هنوز هم از یادآوری مدل خداحافظی آنها بارانی می‌شوم.

(به نقل از فرزند شهید، شهناز آشنایی)

ب


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه