همسر شهید سرافراز سرهنگ محمد علیزاده:

روایتی عاشقانه از 12 سال زندگی با مردی که بی‌ادعا زیست و با افتخار رفت

سمیرا پاکزاد، درباره همسرش اینچنین روایت کرد: محمد فقط همسر من نبود. دوست من بود، تکیه‌گاه من بود، قهرمان من بود. در روزگار ما، کم‌تر کسی را می‌توان یافت که این‌همه خوبی را یک‌جا داشته باشد، اما محمد، فراتر از همه صفات بود. از درجه انسانیت عبور کرده بود.

روایتی عاشقانه از دوازده سال زندگی با مردی که بی‌ادعا زیست و با افتخار رفت/همسرم رفت، اما عشقش در جانم ماندگار شد

به گزارش نوید شاهد، در میان اخرین روزهای پرحادثه و پرالتهاب بهار۱۴۰۴، نام شهیدی در ذهن‌ها ماندگار شد که بی‌ادعا، اما جان‌فشان، در مسیر دفاع از امنیت میهن قدم گذاشت. سرهنگ دوم محمد علیزاده، افسر مؤمن و متعهد پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در شامگاه جمعه ۲۳ خردادماه، در حمله ددمنشانه رژیم صهیونیستی به سایت پدافند فردو قم، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او که ساکن تهران بود، به‌صورت مستمر برای خدمت در سایت به قم رفت‌وآمد داشت. خبرنگار نوید شاهد برای شنیدن صدای عاشقانه‌ی پشت این فاجعه، به سراغ سمیرا پاکزاد، همسر صبور این شهید رفته است؛ زنی که دوازده سال در سکوت، عشق را زندگی کرد و حالا در غم اما با افتخار، از قهرمان زندگی‌اش می‌گوید.

 

از همان نگاه اول، محبتش از جنس دیگری بود

سمیرا پاکزاد در ابتدا از نحوه آشناییش با محمد علیزاده روایت کرد: اولین بار، در محل کار خواهرم محمد را دیدم. برخورد اولمان ساده و بی‌تکلف بود، اما نوری در چشمانش بود که انگار آدم را می‌کشید به سمت خودش. خلوصی در نگاهش موج می‌زد که کمتر دیده می‌شد. خیلی زود فهمیدم که آدم خاصی است. بی‌ریا، مهربان، صادق. محبتش از آن نوعی بود که نمایش نبود، در وجودش بود. محبتی که آدم را آرام می‌کرد، نه فقط عاشق. قسم می‌خورم محبتی که به من، به خانواده‌ام، حتی به غریبه‌ها داشت، از جنس حقیقت بود، نه تعارف و ظاهر.

 

زندگی با محمد سراسر آرامش بود

همسر شهید محمدعلیزاده از سختی‌های زندگی با یک سرهنگ متعهد گفت: برعکس همه تصورها، زندگی با محمد سخت نبود، بلکه سراسر امنیت بود. او وقتی وارد خانه می‌شد، با خودش آرامش می‌آورد. در تمام این دوازده سال زندگی، حتی یک بار نشد که احساس کمبود کنم، یا گله‌ای از سختی راهش داشته باشم.

وی افزود: با اینکه مأموریت‌های سختی داشت، حتی گاهی در محل خدمتش هم دقیق نمی‌دانستم کجاست، ولی هیچ‌وقت نگران نبودم. محمد خودش ستون آرامش خانه‌مان بود.

 

 

شهادت، از مدتی قبل در دلش بود…

 وی در حالی که بغض راه گلویش را گرفته بود؛ درباره لحظه شنیدن خبر شهادت همسرش توضیح داد: چند ماه قبل از شهادتش، حالش عوض شده بود. انگار سبک شده بود. زیاد درباره شهادت صحبت می‌کرد. می‌گفت: «سمیرا من شهید می‌شم… احساس می‌کنم دیگه وقتشه.» در جمع دوستان، به شوخی می‌گرفتند و گاها محمد را مسخره می‌کردند، اما محمد جدی بود. این حرف‌ها را از سر توهم نمی‌زد. یک یقین درونی داشت، مثل کسی که به دعوتی الهی لبیک می‌گوید. من همیشه از خوبی زیادش، دل‌شوره داشتم. می‌گفتم این حجم از خوبی، یک‌روزی دلم را می‌سوزاند. و همین‌طور هم شد…

 

آخرین مکالمه: «رفته بودم غسل شهادت کنم…»

وقتی از سمیرا پاکزاد درباره روز شهادت و آخرین مکالمه‌‌اش با همسرش پرسیدم، بغضش ترکید و به سختی شروع به صحبت کرد، او گفت: روزی که هنوز بویش در جانم مانده. قرار نبود آن روز سر شیفت باشد. اما گفت: جای دوستی که بچه دارد، می‌روم. انگار از قبل می‌دانست.

وی ادامه داد: ساعت ۲:۳۰ بامداد با او تماس گرفتم، پاسخ نداد. نگران شدم. پنج دقیقه بعد زنگ زد. گفت: «عزیزم ببخش، ندیدم تماس گرفتی. رفته بودم غسل شهادت کنم.» با نگرانی گفتم: «مگه نگفتم گوشی باید دستت باشه؟» با آرامش خاصی گفت: «سمیرا… یه چیز واقعیه، باید بپذیری…» ساعت ۳ عکس خودش را برایم فرستاد. زیرش نوشت: «عشق… بماند به یادگار.» و این شد آخرین تصویری که از او دارم. تا ساعت ۵ صبح، نه تصویر محمد را داشتم، نه صدای گرمش را…

روایتی عاشقانه از دوازده سال زندگی با مردی که بی‌ادعا زیست و با افتخار رفت/همسرم رفت، اما عشقش در جانم ماندگار شد

«من حال خیلی خوبی دارم… عشق من را ببین»

سمیرا پاکزاد درباره خوابی که دیده بود، روایت کرد: شب اول شهادتش، در خواب دیدم که صورتش کمی سوخته بود. من دستم را روی صورتش گذاشتم، بوسیدمش. لباس سفید پوشیده بود. بهش گفتم: «به فکر من نبودی؟ منو دوست نداشتی؟» با لبخند گفت: «چرا اینطور می‌کنی؟ من خوبم، من شادم.»

 

وی افزود: هر سال روز تاسوعا و عاشورا با محمد نذری پخش می‌کردیم اما امسال به تنهایی اینکارا در کربلا انجام دادم. دقیقا شب تاسوعا، زمانی که هنوز نذری‌ها را پخش نکرده بودیم، در خوابم آمد و گفت:«عشق من را ببین… من حالم خیلی خوبه.» همیشه حتی در عالم رویا هم آرامش می‌دهد.

 

شهادت یک انتخاب بود، نه یک حادثه

همسر این شهید والامقام درباره واکنش خانواده و دوستان به شهادت محمد بیان کرد: همه شوکه شده بودند. اصلاً باور نمی‌کردند. چون محمد تا لحظه آخر، از مأموریت‌هایش چیزی نمی‌گفت. حتی خیلی‌ از آشناهایمان نمی‌دانستند دقیقا شغل محمد چیست! همکارانش می‌گفتند که در لحظه حمله فقط ۳۰ ثانیه وقت داشتند. او نرفت که خودش نجات پیدا کند، ایستاد و دیگران را فرستاد بیرون. این، فقط از محمد برمی‌آمد…

شعار همیشگیش هم این بود: «شاد باشید.» 

 

وقتی همسر، دوست، پناه و قهرمان همه در یک نفر جمع می‌شود…

سمیرا پاکزاد در توصیف همسرش گفت: محمد فقط همسر من نبود. دوست من بود، تکیه‌گاه من بود، قهرمان من بود. در روزگار ما، کم‌تر کسی را می‌توان یافت که این‌همه خوبی را یک‌جا داشته باشد، اما محمد، فراتر از همه صفات بود. از درجه انسانیت عبور کرده بود.

 

 

وی در پیامی به بانوان داغدار در این روزها گفت: می‌خواهم به همه بانوان بگویم: قوی باشید. شجاع باشید. محبت را گم نکنید. زندگی سخت است، اما اگر عشق در آن باشد، هر لحظه‌اش بهشت است. شهادت یک اتفاق نیست؛ یک راه است. راهی که انتخاب می‌شود، نه تحمیل. محمد این راه را آگاهانه رفت و حالا من مانده‌ام، با کوله‌باری از دلتنگی.

 

شهید سرافراز سرهنگ محمد علیزاده، نه فقط یک افسر وظیفه‌شناس پدافند، بلکه الگویی روشن از اخلاص، شجاعت، ایمان و انسانیت بود.

یادش گرامی، راهش روشن، و نامش تا همیشه در قلب وطن جاودان.

 

انتهای پیام/ ر

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده