افتخار میکنم فرزندم در راه اسلام و قرآن شهید شده است
عابدین زرآبادیپور پدر شهید رمضانعلی زرآبادیپور در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین از خودش میگوید: در روستای علین رودبار شرقی به دنیا آمدم، تا سال ۱۳۵۰ کشاورز بودم، برخی مواقع رشت میرفتم کار میکردم. بعد مدتی در یکی از شرکتهای قزوین به کارگری پرداختم و اکنون بازنشسته هستم.
وی با اشاره به ویژگیهای فرزندش، شهید رمضانعلی میگوید: خوش اخلاق، زرنگ، جسور، صبور، خوشرو و خوش خنده بود، احترام ویژهای به پدر و مادرش قائل بود. به حلال و حرام و رعایت حقوق دیگران حساس بود. همه تلاش خود را میکرد تا کسی از ایشان ناراحت نباشد. موقع اعزام به جبهه از دوستش خواسته بود تا از یک نفر حلالیت بطلبد و گفته بود: من اگر به شهادت رسیدم، این شخص از من راضی باشد و ناراحت نباشد.
زرآبادیپور بیان میکند: پسرم وقتی می¬خواست به جبهه برود، ۱۵ ساله بود و داوطلبانه به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد. وقتی امام خمینی پیام داد که جهاد لازم است و باید برای دفاع از کشور جوانان بروند، من هم اجازه دادم. گفتم: پسرم برو، اشکالی ندارد.
این پدر شهید میگوید: شبی که شهید شد، من خواب بودم. ناگهان احساس کردم متکایم خونی شده است. دست زدم، دیدم بینیام خونریزی کرده. همه جا خون بود. همان لحظه گفتم: حتماً اتفاقی افتاده است. از خواب بیدار شدم. همسرم هم بیدار شد و ملحفه و متکای من را تعویض کرد. ساعت ۸ صبح بود که خبر شهادت فرزندم را آوردند.
پسرم هنگام نماز عصر مجروح و شهید شد
وی اضافه میکند: زمانی که پیکر پسرم را آوردند از نحوه شهادتش مطلع نبودم، اما بعدها از دوستانش پرسیدم. آنها روایت کردند هنگام نماز عصر، در حال خواندن نماز بود که خمپارهای به ایشان اصابت کرده است. همان لحظه به همرزمانش گفته بود: به من آب بدهید. همرزمانش میگفتند در این شرایط معمولاً به مجروح آب نمیدهند، اما از آنجایی که ایشان دیگر زنده نمیماند، به ایشان آب داده بودند، سرانجام پسرم آب را نوشیده و سپس شهید شده بود. وقتی پیکر مطهر پسرم را آوردند، من و مادرش رفتیم.
از شهادتش راضی بودم
زرآبادیپور بیان میکند: وقتی علی به جبهه میرفت، پیشبینی میکردم که شید شود، چون در جبهه مدام عملیات و حمله بود در چنین شرایطی به هر حال هر اتفاقی ممکن است بیفتد.
این پدر شهید اضافه میکند: از شهادتش ناراحت نبودم، چون پسرم هدیه خداوند بود، خودش داده و خودش هم این امانت را از من گرفت. همین که خواست خدا بود فرزندم شهید شود شکرگذارم. همچنین نایل شدن به مقام والای شهادت آرزوی پسرم بود و به آن هم رسید. در نتیجه از شهادتش راضی بودم.
وی ادامه میدهد: افتخار میکنم فرزندم همانند امام حسین (ع) و یارانش، در راه اسلام و قرآن شهید شده است. البته، فرزند مثل قلب انسان است، از دست دادنش دل را میسوزاند. مثل این است که بدنت را بسوزانند. اما وقتی فکر میکنم که این فداکاری برای اسلام بوده، آرام میشوم. اگر این جوانها نمیرفتند و دفاع نمیکردند، کشور ما به مشکلات بسیاری مواجه بود.
من شهید میشوم
زرآبادیپور خاطرنشان میکند: پسرم در آخرین اعزام به جبهه، از خانواده خداحافظی کرد و گفت: من شهید میشوم. ما از شنیدن این حرف متاثر شدیم، اما از آنجایی که علی شوخطبع بود، میخندید و میگفت: اگر شهید شوم، وضعتان بهتر میشود. با این حرفها تلاش میکرد خانواده ناراحت نشوند.
وی بیان میکند: وقتی عکس علی را در خانه میبینم، چهار صلوات میفرستم و یک فاتحه میخوانم. البته، مادرش بیشتر از من دلش میسوزد، زیرا مادر همیشه بیشتر از پدر غم فرزند را حس میکند.
این پدر شهید میگوید: شهدا رفتند تا امروز جوانان راهش را ادامه دهند و در احیای ارزشها در جامعه تلاش کنند تا جامعه همانگونه باشد که در مکتب دین اسلام است.