خاطره خودنوشت شهيد هاشم‌علی قدم خير قسمت «3»

زیر باران گلوله، اما در سایه عنایت امام زمان(عج)

شهيد «هاشم‌علی قدم خير» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ما به ستون يک به خط مقدم رفتيم و به هر 7 نفر ما يک سنگر دادند که بعد از آن به تعمير سنگرهای خود پرداختيم در آن جا گلوله‌ها کنار سنگرهای ما می‌خورد و هيچ آسيبی به ما نمی‌رسيد. اين ها همه عنایت امام زمان هست. در اين جا گلوله مانند باران می‌آيد...» متن کامل قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

عنایت امام زمان در جبهه

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «هاشم‌علی قدم‌خير» یکم خرداد سال 1343 در روستای رودبال شهرستان فیروزآباد دیده به جهان گشود. هفت سالگی به مدرسه رفت، بعد از اتمام دوره ابتدايی برای ادامه تحصيل به فيروز آباد رفت. او با توجه به علاقه‌ای که به روحانيت داشت مدتی نيز در حوزه علميه فيروزآباد مشغول تحصیل شد. با آغاز جنگ تحميلی به عنوان بسيجی عازم ميدان نبرد عليه دشمن شد. وی در عمليات طريق القدس و آزادسازی بستان شرکت کرد. و سرانجام دوم فروردین سال 1361 در عملیات فتح المبین به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای رودبال فیروزآباد به خاک سپرده شد.

متن خاطره: زیر باران گلوله، اما در سایه عنایت امام زمان(عج)

 بیست و هشتم آبان ماه 1360 به پادگان حسن رفتم که آنجا ما سوار خودرو شديم و به جبهه‌ای آمديم که هنوز اسمش را نمی‌دانيم و ما را در خط دوم پياده کردند و ما به ستون يک به خط مقدم رفتيم و به هر 7 نفر ما يک سنگر دادند که بعد از آن به تعمير سنگرهای خود پرداختيم در آن جا گلوله‌ها کنار سنگرهای ما می‌خورد و هيچ آسيبی به ما نمی‌رسيد. اين ها همه عنایت امام زمان هست. در اين جا گلوله مانند باران می‌آيد!

 غروب آفتاب هنگام نماز بود که يک خمپاره در سنگر ما خورد که يکی از بچه ها زخمی شد. شب اول چنان گلوله می‌آمد که يک ثانيه هم نمی‌شد سر را بالا کرد و ما از ساعت 8 تا 10 نگهبان بودیم. روز 30 آبان ماه 1360 از ساعت 7 تا 8 نگهبان بودم و بعد از آن جلو سنگرمان را محفوظ کرديم و شب از ساعت 10 تا 12 نگهبان بوديم.

روز 30 آبان ماه 1360 بعد از صبحانه، آمديم سنگر جديد ساختيم و تا ساعت 2 بعد از ظهر و ساعت 4:30 به سنگر جديد آمديم. آن شب چنان خمپاره می‌آمد مانند باران و آن شب از ساعت 12 تا 2 نگهبان بوديم و آماده باش بوديم. روز اول آذرماه 1360 جلو سنگرمان را محفوظ کرديم، 2 تا 4 نگهبان شب.

سوم آذرماه 1360 چند هواپيمای بعثی شهر سوسنگرد را بمباران کردند و از روی سر ما گذشتند. شب 4 ساعت نگهبان بوديم که ساعت 4 تا 6 صبح زياد خمپاره می‌آمد که يک خمپاره به سنگر کنار ما خورد و ترکش او از روی سنگر ديده بانی عبور کرد، اما امام زمان نمی گذاشت تا به سنگر بخورد.

حدود ساعت 1 الی 2 بود که خمپاره زياد می‌آمد که دو نفر از برادران جهرمی زخمی شدند. آن روز، شب شد و ما از ساعت 8:30 تا 11 نگهبان بوديم که يکی از برادران بی‌سيم چی در سنگر ديده‌بانی آمد و گفت هنگامی که لودر دشمن کار کرد به ما اطلاع بدهيد و رفت و بعد از چند دقيقه صدای لودر دشمن را شنيديم و به آن‌ها اطلاع داديم. 

نگهبانی ما تمام شد و ما آمديم و خوابيديم؛ خواب نمی‌رفتيم و ساعت 11:30 شب که صدای خمپاره خودی و دشمن درگير شد و به ما آماده باش دادند، ما بلند شديم ديديم که لودر و بولدزر دشمن از خاکريز خود آمده بيرون و خاکريز می‌سازد که آرپی‌جی‌ها آماده شدند و آن‌ها را کوفتند.

خمپاره و توپ‌های خودی چنان کار می‌کرد که انگار شب حمله بود و ما رفتيم در سنگر مهمات آورديم و محکم مواضع دشمن را کوبيديم دو نفر از برادران زخمی شدند که به سوسنگرد انتقال يافتند. خلاصه ساعت 6 بود که دشمن لودر را رها کرد و فرار را بر قرار ترجيح داد و در اين حمله با شکست کامل رو به رو شدند ساعت 8 چند ميگ در آسمان ظاهر شد که پدافند آن‌ها را فراری دادند.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده