خاطره خودنوشت شهید ماه مبارک رمضان؛ قسمت چهارم

پدافند و ترساندن خلبانان دشمن

شهيد «حمزه قربان» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صدای انواع اسلحه‌ها و تيراندازها شنيده می‌شد. کاليبر 50 بيشتر از ديگر سلاح‌ها کار می‌کرد. پدافند هم برای ترساندن خلبانان دشمن گاهگاهی کار می‌کرد؛ منورهای دشمن و رسام‌ها پی در پی می‌آمدند...» متن کامل خاطره چهارم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره خودنوشت شهید «حمزه قربان» قسمت 5/ سِمَت پاسبخشی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «حمزه قربان» یکم خرداد سال 1344 در دهرم شهرستان فراشبند ديده به جهان گشود. او کودکی تیزهوش بود از این رو در سن 5 سالگی به مدرسه رفت و در تمام دوران ابتدایی رتبه اول را کسب کرد. وی برای ادامه تحصيل به فيروزآباد رفت. حمزه با اوج گرفتن انقلاب اسلامی فعاليت‌های چشم گيری در به ثمر رسيدن انقلاب انجام داد. سال 1358 در دبيرستان قاموس فيروزآباد در رشته اقتصاد مشغول تحصيل شد. در ایام جنگ تحمیلی به جبهه رفت. وی سرانجام 23 تیر سال 1361 برابر با 22 ماه مبارک رمضان و در عمليات رمضان در شلمچه به شهادت رسيد. پیکر پاکش در گلزار شهدای دهرم به خاک سپرده شد.

خاطره خودنوشت شهید حمزه قربان قسمت چهارم :

ساعت 6:30 ما را صدا کردند؛ پيش فرمانده دسته رفتيم او گفت امشب پاس‌بخش هستی؛ پاس بندی شد و برنامه من ساعت 8 شب تا 10 و 2 بعد از نصف شب تا 3:20 دقيقه صبح بود.

اما از وضع خط تعريف کنم؛ روز خبری نبود و می‌گفتند صدام آتش بس داده و ما فقط 2 يا 3 خمپاره که در اطراف به زمين خورد را ديديم.

اما چشم کسانی که مثل من اولین بارشان بود که در جبهه و در خط ظاهر می‌شوند، زمانی خيره شد که آفتاب بساط خود را جمع کرده بود؛ صدای انواع اسلحه‌ها و تيراندازها شنيده می‌شد.

کاليبر 50 بيشتر از ديگر سلاح‌ها کار می‌کرد. پدافند هم برای ترساندن خلبانان دشمن گاهگاهی کار می‌کرد؛ منورهای دشمن و رسام‌ها پی در پی می‌آمدند.

در پست اولم اتفاقی که افتاد اين بود که يکی از بچه‌های لامرد سرپيچی کرده و نارنجکی بدون هيچ پرتاب می‌کند و بعد انکار می‌کند.

شب چون اولين باری بود که با اين همه سر و صدا می‌خوابيديم، درست خواب نرفتم و هر لحظه يکی از بچه‌ها می‌آمد و بيدارم می‌کرد و همش خواب از جبهه و سنگر می‌ديدم.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده