نو سروده علیرضا قزوه برای سید مقاومت منتشر شد
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، علیرضا قزوه شاعر و نویسنده کشورمان، قصیدهای تازه را برای سید مقاومت، شهید سیدحسن نصرالله سروده و منتشر کرد.
جهان چاه درد دل توست، سید!
جهانا چنین با من آخر چرایی؟
کجایی دل عاشق من کجایی؟
چنانم هوایی ست این بی نوا دل
که گویا تعلق ندارد به جایی
یه هر صحنه تا جلوه ات شد نمایان
گشادم زبان را به حمد و ثنایی
نسب نامه از آسمان دارم، اما
دریغا که در من نمانده ضیایی
کی ام من؟ یکی از همین خاکیانم
گرفتار نفسی، اسیر هوایی
یکی دستگیرم شود، دستگیرم
"که در تابم از دست زهد ریایی"
قضا را یکی سیّدی می شناسم
یکی سیّدی، ساقی باصفایی
حسن، سیّدی از تبار حسینی
یکی سیّد مستجاب الدّعایی
تو مثل خودت هستی و چون شما نیست
ندیدم شبیه شما هیچ جایی
در این روزگاران خبط و خطایا
یکی سر نزد از جنابت خطایی
به گرد جهان گشته نام وزینت
تو خود سنگ زیرین این آسیایی
تو هم سر به زیری و هم سرفرازی
چه فرمانبری و چه فرمانروایی
به خونخواهی رأس های بریده
نیامد جز از حنجر تو صدایی
ز بس پاک هستی و معصوم ماندی
یقین دارم از زمره ی اولیایی
نه سرگرم دنیا، نه سرخوش به دیبا
جهانی و بنشسته بر بوریایی
دعا می کنم بعد شام غریبان
سحرگاه خندان به رجعت درآیی
حسین(ع) و حسن(ع) را تو در سینه داری
به چشم شهیدان چقدر آشنایی
تو از نیل با لشکر حق گذشتی
به دست تو داده ست موسی عصایی
نترسید از پیلبانان صهیون
که این ملک معراج، دارد خدایی
تو از هفت خوان خطر چون رهیدی
به هر خوان بریدی سر اژدهایی
چه آسان به نصر الهی رسیدی
که هر مشکلی را تو مشکل گشایی
تو از ساقه تا صدر، از جنس نوری
تو خود میوه ی سدرة المنتهایی
ازاین پارسی دان عرب های عارف
ندیدم چو تو عاشق پارسایی
بخوان ای نمیرا ترین صوت قرآن
که زیباترین بانگ "حی علا"یی
جهان چاه درد دل توست، سیّد!
تو با دردهای علی(ع) آشنایی
حسن هستی و حُسن یوسف تو را هست
تو خود وارث غربت مجتبایی
تو از جنس زخم حسین(ع) شهیدی
تو "ضاحیه" را کرده ای کربلایی
تو براترین خطبه ی ذوالفقاری
تو غراترین ضربت مرتضایی
شکستی چنان تیغ سفیانیان را
که پنداشتم حمزه ی مصطفایی
سبکبار و آسان ز دنیا گذشتی
نکردی به دنیای دون اعتنایی
تو هم مثل من دل رضا کن به مشهد
که از خادمان امام رضا(ع)یی
عبای شهادت شما را کفن شد
که عمری ست در خط آل عبایی
کجا می روی ای دل دلشکسته؟
بر این آستان آمدی سر بسایی
دل ساده ای دارم و دست خالی
سپردم دلم را به دست دعایی
سحرگاه نور است شام صیامت
تو از تیره ی روشن ربنایی
در آیینه در حال تکثیر نوری
عجب روشنایی، عجب روشنایی
تو بحر شگفنی، تو وزن غریبی
تو مضمون نایاب اشعار مایی
ز طوفان رهیدی، به ساحل رسیدی
عجب ناخدایی، عجب ناخدایی
یکی شد تو را زندگی و شهادت
که هم ابتدایی و هم انتهایی
"حماس" و "حماسه" به نصرت رسیدند
عجب ماجرایی، عجب ماجرایی
انتهای پیام/