شنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۲۱
«روح‌الله اسدی» از مدافعان حرم امیرالمؤمنین(ع)، مرداد 1383 در جریان حمله آمریکایی‌ها به نجف اشرف، به اسارت آنان درآمد و تاکنون خبری از او نیست. درست مثل محمدرضا نوری که ماه‌هاست در چنگ نیروهای آمریکایی اسیر است.

به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری فارس، 17 ماه پیش بود که مدافع حرم محمدرضا نوری در چنگ نیروهای نیابتی آمریکایی اسیر شد و این روزها خبرهایی را می‌شنویم که حکایت از بیماری او دارد‌. اما اسیر دیگری داریم که 20 سال از اسارتش توسط آمریکایی‌ها در عراق می‌گذرد.

بیست سال بی‌خبری از نخستین اسیر مدافع حرم

جریان از این قرار است که مرداد 1383 آمریکایی‌ها حرم امیرالمؤمنین(ع)  را به گلوله بستند که در این حمله مدافعان حرم علوی کشورمان از جمله «داوود اسماعیلی»، «احمد کریمی»، «محمد حسین‌خفانی» و «علی نیسیانی» به شهادت رسیدند؛ «هاشم اسدی» از ناحیه دست و پا به شدت مجروح شد و «روح‌الله اسدی: اسیر شد. اسارتی که تا امروز ادامه داشته و خانواده روح‌الله بعد از گذشت 2 دهه هنوز هم هیچ خبری از پسرشان ندارند.

 این بی‌خبری و انتظار مادر را خسته کرده است؛ حتی وقتی به او تماس می‌گیریم تا از پسرش برایمان بگوید، با صدای لرزان و آرام می‌پرسد «خبری از آقا روح‌الله دارید؟!» و می‌مانیم چه جوابی به این مادر منتظر بدهیم. و مادر، ثانیه‌هایی مکث می‌کند.

 سکوت را می‌شکنیم و می‌خواهیم مادر از همسرش و خانواده برایمان بگوید. و مادر روح‌الله اینطوری سر صحبت را باز می‌کند: «من زینب بِهگزین هستم که در روستای عبدلده شهرستان چمستان استان مازندران زندگی می‌کنیم. همسرم کشاورزی می‌کرد؛ او 4 سال پیش به رحمت خدا رفت. آقا روح‌الله متولد ۱۳۵۸ و دومین پسرمان است که خیلی وقت‌ها به پدرش کمک می‌کرد و هر وقت می‌توانست برای کارگری می‌رفت.»

روح‌الله می‌گفت: من نگهبان حرم امیرالمؤمنین(ع) هستم‌روح‌الله علاقه عجیبی به اهل بیت(ع) داشت و داوطلبانه طی 2 دوره 2 ماهه و 20 روزه انتظامات و نگهبان حرم امیرالمؤمنین (ع) شده بود.

او وقتی اخبار حمله آمریکایی‌ها به نجف را می‌شنود، نمی‌تواند آرام بگیرد و راهی عراق می‌شود. مادرش می‌گوید: «پسرم نمی‌توانست بنشیند و ببیند که به حرم امیرالمؤمنین(ع) بی‌حرمتی شود. آن زمان به کسانی که از حرم حفاظت می‌کردند، مدافع حرم نمی‌گفتند.

 وقتی که روح‌الله می‌خواست برود، به او گفتم: الان نرو، آمریکا از زمین و آسمان آتش می‌ریزد و ممکن است بلایی سرت بیاورند. اما آقا روح‌الله گفت: من نگهبان حرم حضرت علی(ع) هستم، باید بروم. چون می‌دانستیم راه خوبی را انتخاب کرده که برود، مانع نشدیم. او رفت. آن زمان خط تلفن روستا را تازه داده بودند اما گوشی تلفن در خانه‌مان نداشتیم، امکانی هم نبود روح‌الله با ما تماس بگیرد. دیگر خبری از پسرم نداشتیم.»

وزارت امور خارجه برای پیدا کردن پسرم هیچ کاری نکردوقتی که آمریکایی‌ها حمله کردند، تعداد سلاح جنگی محدود بود، طوری که حتی به تعدادی از مدافعان حرم اسلحه نرسید. اما آنها با دستان خالی هم جلوی آمریکایی‌ها ایستادند. روح‌الله در آن زمان، آرپی‌جی زن بود. بعد از اینکه دوستانش به شهادت رسیدند، با دست و صورت سوخته، به اسارت درآمد و به زندانی در نجف منتقل شد.

 مادر روح‌الله درباره خبر اسارت پسرش بیان می‌کند: «ما هیچ خبری از روح‌الله نداشتیم تا اینکه هاشم اسدی از جانبازان حادثه 23 مرداد 1383 به ما خبر داد، روح‌الله به یکی از زندانیان گفته به خانواده‌ام خبر بدهید که من اسیر شده‌ام. آن موقع امید داشتم که بالاخره می‌آید، برای پیگیری به وزارت امور خارجه و خیلی از ادارات رفتیم، اما برایمان هیچ کاری نکردند.»

در کوچه پس کوچه‌های نجف دنبال پسرم می‌گشتم مادر بود و دلش آرام نمی‌گرفت. برای گرفتن خبری از آقا روح‌الله هر جا می‌توانست می‌رفت. دیگر به روستایشان خط تلفن داده بودند و او با هر صدای زنگ تلفنی قلبش به تپش می‌افتاد تا بلکه خبری از پسرش به او بدهند.

مادر روح‌الله می‌گوید: «انتظار کشیدن خیلی سخت است. من حتی برای گرفتن خبری از پسرم به کوچه پس کوچه‌های نجف رفتم. پیش خودم می‌گفتم شاید روح‌الله را در یکی از کوچه‌ها ببینم یا نشانی از او پیدا کنم. به قبرستان وادی‌السلام رفتم و نزدیک 2 ساعت روی قبرها را ‌می‌خواندم و دنبال اسم پسرم می‌گشتم. اما دست خالی برگشتم.»

این مادر منتظر شب و روز و در خواب و بیداری انتظار آمدن فرزندش را می‌کشد. او تعریف می‌کند: «یکبار نیمه شب صدای در  آمد، احساس کردم روح‌الله‌ست، پابرهنه رفتم در را باز کردم دیدم کسی نیست! دویدم داخل کوچه و چند تا کوچه بالا و پایین رفتم و گشتم. گفتم شاید روح‌الله را پیدا کنم. هر چه گشتم پیدایش نکردم. یک دفعه به خودم آمدم دیدم همینطور بی‌هدف و سراسیمه دارم در خیابان‌ها می‌چرخم. بعد متوجه شدم صدای در شنیدن و در را باز کردن همه خواب بوده و من وقتی که وسط خیابان بودم، بیدار شدم و به خانه برگشتم.»

مادر آقا روح‌الله دلش را به خواب‌هایی خوش کرده که از پسرش می‌بیند. او می‌گوید: «من چهره شهید داوود اسماعیلی که همرزم پسرم بود را اصلاً ندیده بودم. یکبار خواب او را دیدم او پرچمی آورد و کنار دیوار مسجد محله‌مان نصب کرد. چند بار هم خواب دیدم روح‌الله آمده و کنار مزار شهدای گمنام محله‌مان ایستاده است. من نمی‌دانم چه اتفاقی برای پسرم افتاده و الان کجاست؛ اما راضی‌ام به رضای خدا.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده