عشق همسرم به اهل بیت(ع) من را برای رفتنش متقاعد کرد
نوید شاهد: بسیجی شهید «حمیدرضا زمانی» داوطلبانه از طرف سپاه بدر عراق برای حفظ حرم اهل بیت (ع) و برای مقابله با تروریستیهای داعش عازم کربلا شد. او پس از گذراندن دوره تخریب در کربلا به شهرهای مختلف همچون فلوجه و موصل رفت. همچنین در عملیات «جرف الصخر» به فرماندهی شهید «قاسم سلیمانی» حضور داشت تا اینکه در نهایت با تعدادی از نیروهای منطقه که در حال پاکسازی بودند پایش در یک تله انفجاری گیر میکند و به شهادت میرسد و تنها سر خونین و دست قطع شده او به میهن باز میگردد.
همسر شهید مدافع حرم حمیدرضا زمانی درباره همسر شهیدش میگوید: شهید «حمیدرضا زمانی» همزمان با نخستین روز از ماه محرم و ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در سال 1393 به شهادت رسید.
ارادت خاص حمیدرضا به اهل بیت (ع)
وی با با تأکید بر اعتقادات عمیق و علاقمندی شهید به اهل بیت علیهم السلام افزود: تقریبا هر وقت با هم صحبت میکردیم همسرم خیلی از ائمه اطهار و اهلبیت صحبت میکرد برای من ارادت خاص او به اهل بیت اثبات شده بود و او دقیقا همان کسی بود که من در ذهنم تصور میکردم چون همیشه میخواستم همسر آیندهام معتقد و مذهبی باشد.
وی افزود: سه دوره45 روزه به جبهه مقاومت اسلامی اعزام شد برای اینکه ما را نگران نکند مدام میگفت من در خط جنگ نیستم و در آشپزخانه کار میکنم اما من و خانواده اش هیچوقت باور نکردیم.
شغل همسر شهیدم تراشکاری بود
همسر شهید درباره نحوه آشنایی خود با همسرش تا زمانی که ازدواج کردند، گفت: با خانواده شهید همسایه بودیم و قبل از خواستگاری و صحبت های مربوط به ازدواج شناختمان در حد دو همسایه بود. رفت و آمدهایمان با خانواده شهید به همسایه بودنمان محدود نبود اما آنقدرها هم جدی نبود مثلا با هم هیأت میرفتیم تا اینکه پدر حمید با پدرم درباره ازدواج پسرش صحبت کرد و یک روز را برای آمدن به خانه ما تعیین کردند.
وی ادامه داد: برخلاف تصور همه، همسر شهیدم نهتنها نظامی و سپاهی نبود بلکه کارمند هم نبود. «حمیدرضا» شغلش آزاد بود و تراشکاری میکرد.
با رضایت قلبی همسرم را راهی کربلا کردم
همسر شهید با بیاناینکه رضایت قلبی خودش باعث شد تا اجازه دهد همسرش راهی کربلا شود، اظهار داشت: خاطرم هست تلویزیون اخبار مربوط به عراق و سوریه را پخش میکرد و حمید با حساسیت کامل همه اخبار را دنبال میکرد و درست زمانی که خبر تهدید حرمین پیش آمد؛ وقتی گفتند ممکن است تروریستها آسیبی به حرم اهلبیت(ع) بزنند حمید خیلی ناراحت شد. با ناراحتی پیش من آمد و گفت: «دیگه نمیتوانم بیتفاوت زندگی کنم، نمیتوانم نسبت به اتفاقی که توی سوریه میافته سکوت کنم و برای حفظ حرم اهل بیت(ع) به عراق یا سوریه نروم» قلبم از جایش کنده شد. فقط به دخترم فکر میکردم. حتی زمانی که پدر و مادر حمید هم از تصمیمش باخبر شدند گفتند در نبودنت همسر و دختر اذیت میشوند نرو! اما انگار حرف هایم تغییری در تصمیمش ایجاد نمیکرد من هم در نهایت وقتی عشق حمید به اهل بیت(ع) را در چشمانش دیدم، رضایت دادم که برود.
همسرم، سه ماه قبل از تولد پسرمان به شهادت رسید
وی درباره چگونگی شنیدن نحوه شهادت همسرش توضیح داد: هلنا دوسال و هفتماهه بود و من شش ماهه پسرم را باردار بودم که خبر شهادت همسرم را آوردند. هیچوقت انتظار شهید شدنش را نداشتم و حتی به لحظه شنیدن خبر شهادتش فکر هم نمیکردم. آن روز سختترین روز عمرم را گذراندم. ابتدا به من گفتند حمید تیرخورده و در بیمارستان بستری است اما من باور نکردم و همانجا همه چیز را فهمیدم. بلافاصله در حالی که اشک چشمانم فرصت دیدن به من نمیداد، چادرم را به سرم انداختم و به خانه مادر و پدر همسرم رفتم. دم در که رسیدم، شکم به یقین تبدیل شد. دیوار را با پارچه سیاه پوشانده بودند و کوچه پراز جمعیت بود. من دیگر کسی را نداشتم که چشم به راهش باشم.
حمیدرضا راه پدرش را ادامه خواهد داد
همسر شهید مدافع حرم «حمیدرضا زمانی» با اشاره به خوابی که مادر همسرش چهارماه بعد شهادت همسرش دیده بود، بیان کرد: چند روز بیشتر نمانده بود که پسرم به دنیا بیاد. مادر همسرم در خواب حمیدرضا را دید که با لباس نظامی به خانه آمده بود و از او درخواست کرده بود تا نام او را برای پسرمان انتخاب کنیم، سپس نوزادی که نورانی بوده را به او سپرده و گفته «فرزندم را به شما میسپارم، مواظبش باشید» همین خواب باعث شد مادر شهید اصرار کند که نام حمیدرضا را برای فرزندش انتخاب کنیم. از آن روز به بعد هربار که اسم حمیدرضا را صدا میزنم احساس میکنم قرار است این حمیدرضا راه حمیدرضای شهید مدافع حرم که پدرش بود را ادامه دهد.
بیقراریهای هلنا برای پدرش هر روز بیشتر میشود
همسر شهید در پایان از بیقراریهای تنها دخترش «هلنا» میگوید: سال گذشته هلنا زمانی که عکس پدرش را در لباس نظامی میدید نمیشناخت و میگفت پدرم به کربلا رفته تا برایم عروسک بیاورد. پس از شهادت حمیدرضا عمویش یک عروسک خرید و از طرف پدرش به او هدیه داد. مدتی پیش عکس حمیدرضا را در یکی از خیابانهای محل دید و گفت «بابای منه». وقتی از او میپرسیم میدانی پدرت کجاست؟ جواب میدهد که «کربلاست» یا میگوید «پیش خداست»
بیقراریهایی هلنا برای پدرش هر روز بیشتر میشود. به تازگی با عمو رسولش تماس میگیرد تا آرام شود.