از شهید «حسین روستائیان» نقل شده است: «چند هفته از رفتن حسین گذشت. معمولاً هر ماه یا چهل و پنج روز یک بار حسین نامه می‌فرستاد، اما این بار وارد ماه سوم شده بودیم و هیچ خبری از حسین نرسیده بود. سه ماه از حسین بی‌خبر بودیم تا اینکه پدرم به پادگان لویزان رفت تا از حسین خبری بگیرد. آنجا به پدرم گفتند: «پسر شما به اتفاق پونزده نفر دیگه توی منطقه‌ی زبیداد عراق ناپدید شدن. ما هم از اونا بی‌خبریم.»

آغاز انتظار

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، شهید «حسین روستائیان»، یادگار «محمد» و «لیلا» بیست و ششم مهرماه سال 1345 در شهرستان ورامین به دنیا آمد. این شهید گرانقدر بیست و هشتم آذر ماه سال 1366 به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: آژیر دلواپسی‌ها! 

از چله‌ی خاک تا هدف افلاک

آخرین اعزام

آخرین باری که عازم جبهه شد، طبق معمول مادرم ساکش را بست. تقریباً آخرین روزهای خدمتش بود. یک حس عجیب و غریبی در وجود همه‌ی ما حکومت می‌کرد. حسی که از یک اتفاق نامعلوم خبر می‌داد. حتی خود حسین هم حس عجیبی داشت. یک صدایی در وجودم به من می‌گفت که اگر این بار حسین به جبهه برود دیگر... زبانم را گاز می‌گرفتم.

می‌دانستم که حسین هم حسی شبیه به حس مرا دارد؛ اما نه من توانستم به زبان بیاورم و نه حسین. بالاخره از زیر قرآن رد شد و مادرم با حسرت تمام آب را پشت سرش ریخت. ما همه گریه می‌کردیم، اما حسین لبخند به لب داشت. حسین می‌رفت و دل تمام خانواده را با خود می‌برد.

دل من پشت سرت کاسه‌ی آبی شد و ریخت *** کی شود پیش قدم‌های تو اسپند شود

آغاز انتظار

چند هفته از رفتن حسین گذشت. معمولاً هر ماه یا چهل و پنج روز یک بار حسین نامه می‌فرستاد، اما این بار وارد ماه سوم شده بودیم و هیچ خبری از حسین نرسیده بود. سه ماه از حسین بی‌خبر بودیم تا این که پدرم به پادگان لویزان رفت تا از حسین خبری بگیرد. آنجا به پدرم گفتند: «پسر شما به اتفاق پونزده نفر دیگه توی منطقه‌ی زبیداد عراق ناپدید شدن. ما هم از اونا بی‌خبریم.»

وقتی پدرم به خانه برگشت مثل یک کوزه‌ی ترک خورده شده بود. منتظر یک تلنگر و یک جای خلوت بود تا متلاشی شود، اما خودش را خیلی نگه داشت. وقتی از او پرسیدیم: چه خبر؟ با خونسردی گفت: «گفتن چون برف اومده نتونستیم جواب نامه‌های بچه ها رو بیاریم.»

پدرم واقعیت را از ما کتمان کرد، اما بعد از چند روز از طریق عمویم خبردار شدیم که حسین مفقود شده. مادرم شوکه شد، باید خودش را برای یک انتظار طولانی آماده می‌کرد، یک انتظار سخت و سنگین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده