به پدرم بگو من اینجا دفن هستم
به گزارش نوید شاهد، شهید حمید(حسین) عربنژاد، فرزند اکبر در سال 1345 در خانوک از توابع کرمان متولد شد. او با شروع جنگ تحمیلی و صدور فرمان بسیج از سوی امام خمینی(ره)، مدرسه را رها کرد و راهی مدرسه عشق شد. پس از مدتی حضور در جبهه حق، به مرخصی آمد و برای بار دوم در حالی که لباس سبز پاسداری را به تن کرده بود مجددا به جمع حماسه سازان دفاع مقدس پیوست.
در عملیات بیت المقدس آرپیجی بر دوش داشت و به شکار تانکهای بعثی پرداخت. او یک شب مانده به آزادی خرمشهر، خودش را از قید دنیا آزاد کرد و به ملکوت اعلا پیوست. این شهید سرافراز در عملیات فتح خرمشهر مفقودالاثر شد و در سال 1385 بر دوش مردم روزه دار محله پامنار تهران تشییع و در مسجد فائق دفن شد.
آقای یزدی زاده یکی از اهالی کاظم آباد کرمان میگوید: شبی داشتم از تلویزیون مراسم تشییع شهدا را تماشا میکردم، دلم گرفت و حال عجیبی به من دست داد. با خودم گفتم: کاش من هم در جمع این مردم برای تشییع و خاکسپاری شهدا حاضر بودم. با همان حال تاثر خوابیدم. در عالم خواب همان تشییع باشکوه را دیدم ولی با عظمت تر. پس از تشییع برادر پاسداری آمد و به من گفت با شما کار دارند. وقتی رفتم، به من گفتند شما باید خاکسپاری شهدا را انجام دهی. شروع کردم زیر لب اشعاری از امام حسین(ع) و گودال قتلگاه را زمزمه کردن و شهدا را یکی یکی داخل قبر قرار میدادم. سومین شهید را گذاشتم، یک دفعه متوجه شدم قبر روشن و فضای آن به اندازه یک اتاق بزرگ شد و شهید بر روی تخت نشست. ترس بر من غلبه کرد. تا خواستم از قبر خارج شوم یک دفعه به خود آمده و گفتم شهید که ترس ندارد. دوباره به درون قبر برگشتم، شهید به من گفت: همان شعرهایی را که زمزمه میکردی بخوان و ادامه داد من حسین هستم، بچه خانوک. تو باید بروی و به پدرم بگویی که من در اینجا دفن هستم و نفر سومم. او تأکید کرد حتماً بروم و در این خبر را به پدرش بدهم. او در مقابل انجام این کار به من قول شفاعت داد. از خواب بیدار شدم در حالی که گریه میکردم، ساعت یک و نیم بامداد بود.
خانمم هم با صدای گریه من بیدار شد. ماجرا را که پرسید، خوابم را برای او تعریف کردم.
صبح که شد با موتورسیکلت رفتم خانوک. از یک نفر سوال کردم آیا شما شهیدی به نام حسین میشناسی که مفقودالاثر باشد؟ گفت: بله او پسر خواهر من است. گفتم با پدر ایشان کار دارم. داشتیم صحبت میکردیم که دیدم عکس شهید در آنجا نصب شده است. در گوشی به همسرم گفتم شهیدی که خواب دیدم بین اینها نیست، تا پدر شهید متوجه صحبت من با همسرم شد از جا برخاست و رفت و عکس دیگری را آورد. تا عکس را به من نشان داد دیدم عکس همان شهیدی است که من او را در خواب دیدهام.
یکی از همرزمان شهید در ادامه این جریان میگوید: پدر شهید با من تماس گرفت و این موضوع را به من گفت. بنا شد در این خصوص تحقیق شود. با مسئول امور شهدا صحبت کردم و پرسیدم آیا به تازگی تشییع پیکر شهیدی در تهران داشتهاید؟ مشخصات شهید را خواند.سومین شهید مربوط به لشکر ثارالله کرمان بود و سن او 16 سال و محل شهادتش هم درست بود. باز هم با همرزم دیگر شهید و برادران عملیات، نقشه منطقه عملیاتی و محل شهادتش را بررسی کردیم و یقینمان بیشتر شد که فرد دفن شده در مسجد فائق تهران همین شهید است. به اتفاق خانواده شهید جهت زیارت قبر شهید به تهران رفتیم. معلوم شد شهید بزرگوار، حمید(حسین) عربنژاد پس از حدود 24 سال مفقودیت روی دست روزهداران محله پامنار تهران در روز شهادت مولا امیرالمومنین(ع) تشییع و در مسجد فائق آرام گرفت.
پدر شهید میگوید: تا به حال فکر میکردم شاید فرزندم اسیر شده باشد و شهادت او را باور نمیکردم. زمانی که قبر شهیدم را در تهران زیارت کردم و پس از 24 سال انتظار متوجه شدم شهید من در کجا دفن شده به آرامش رسیدم. گویی گم کرده چندین سالهام را پیدا کردم.
منبع/لحظههای آسمانی، دفتر سوم خاطرات و کرامات شهدا