کرامات شهدا / مرگ آگاهی
نوید شاهد: یک روز پیش از ظهر که غذا را آماده کرده بودم و مدرسه محمد حسین شیفت عصر بود او را صدا کردم که بیاید ناهارش را بخورد. محمد حسین کلاس دوم راهنمایی بود. بچه های دیگرم که صبح به مدرسه رفته بودند هنوز به خانه برنگشته بودند و من و حسین در منزل تنها بودیم.
حسین را صدا کردم جواب نداد، فکر کردم به بیرون از خانه رفته است، وقتی از جلوی آشپزخانه رد شدم معلوم شد خودش را پشت دیوار مخفی کرده است. چون ناگهان صدایی درآورد که به خیال خودش مرا بترساند. به او گفتم: کجا بودی که جوابم را نمی دادی؟ گفت: سر قبرم نشسته بودم. چون فکر کردم دارد سر به سرم می گذارد. پرسیدم: قبرت کجا بود؟ گفت: قبر من در بهشت زهراست. قطعۀ 24 ردیف 11.
من اهل قم هستم و همیشه یک راست از کرج به قم می رفتم و اصلا به بهشت زهرا که قبرستان تهران بود، نرفته بودم. پرسیدم: قطعه دیگر چیه؟ بعد به شوخی به او گفتم: مرا یک دفعه به بهشت زهرا ببر ببینم قطعه چیه! حسین گفت: هنوز نوبتت نشده. به او گفتم: چرا تو خودت می روی سر قبر مرحوم آقای طالقانی، خوب یک دفعه هم مرا ببر به بهشت زهرا فاتحه ای بخوانم، جواب داد:
بعدها اینقدر خودت به بهشت زهرا بروی که سیر شوی. احساس کردم مثل اینکه این حرفها را جدّی می زند، با تعجب و نگرانی از او پرسیدم: این حرفها چیست که می زنی؟ گفت: هنوز نوبت تو نشده که بروی بهشت زهرا.
پس از اینکه خبر شهادت حسین را شنیدیم و برای دفن نیمه پیکر او به بهشت زهرا رفتیم، تازه فهمیدم بهشت زهرا اینجاست و حرفهای حسین یکی به یکی جلوی من مجّسم شد و مهمتر اینکه درست مطابق پیشگویی خودش وی در قطعۀ 24 ردیف 11 به خاک سپرده شد.
منبع: کتاب لحظه های آسمانی / غلامعلی رجایی / ناشر: نشر شاهد