وصيت نامه شهيد مصطفي چمران خطاب به معشوقش امام موسی صدر
نوید شاهد: وصيت مي كنم به كسي كه او را بيش از حد دوست مي دارم - به معبود من، به معشوق من ، به امام موسي صدر، كسي كه او را مظهر علي مي دانم - او را وارث حسين مي خوانم - كسي كه رمز طايفه شيعه و افتخار ان و نماينده هزار و چهار صد سال درد و غم و مبارزه و سرسختي و حق طلبي و بالاخره شهادت است. اري به امام موسي وصيت مي كنم.
براي مرگ آماده شدهام و اين امري است طبيعي ومدتهاست كه با ان اشنا هستم ، ولي براي اولين بار وصيت مي كنم . خوشحالم كه در چنين راهي به شهادت مي رسم خوشحالم كه از عالم و مافيها بريدهام - همه چيز را ترك گفته ام علايق را زير پا گذاشته ام-قيد و بندها را پاره كردهام- دنيا و مافيها را سه طلاقه گفته ام و با اغوش باز به استقبال شهادت مي روم.
از اينكه به لبنان امدم و پنج يا شش سال با مشكلاتي سخت دست به گريبان بودهام، متاسف نيستم- از اينكه امريكا را ترك گفتم، از اينكه دنياي لذات و راحت طلبي را پشت سر گذاشتم- از اينكه دنياي علم را فراموش كردم- از اينكه از همه زيباييها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متاسف نيستم از ان دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد و محروميت و رنج و شكست و اتهام و فقر و تنهايي قدم گذاشتم- با محرومين همنشين شدم، با دردمندان و شكسته دلان هم اواز گشتم، از دنياي سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم و با تمام اين احوال متاسف نيستم.
تو اي محبوب من- دنياي جديد به من گشودي كه خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر ازمايش كند- تو به من مجال دادي تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم- از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزشهاي الهي را به همگان عرضه كنم، تا راهي جديد و قوي و الهي بنمايانم. تا مظهر باشم تا عشق شوم، تا نور گردم از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم- تا ديگر خود را نبينم و خود را نخواهم- جزمحبوب كسي را نبينم- جز عشق و فداكاري طريقي نگزينم- تا با مرگ اشنا و دوست گردم و از تمام قيدو بندهاي مادي ازاد شوم.
تو اي محبوب من رمز طايفه اي- و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش مي كشي- اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاي هزار و چهارصد سال را همچنان تحمل مي كني- كينه هاي گذشته و دشمني هاي تاريخي و حقد و حسدهاي جهانسوز را بر جان مي پذيري- تو فداكاري مي كني- تو از همه چيز خود مي گذري- تو حيات و هستي خود را فداي هدف و اجتماع انسانها مي كني و دشمنانت در عوض دشنام مي دهند و خيانت مي كنند، به تو تهمتهاي دروغ مي زنند و مردم جاهل را بر تو مي شورانند و تو اي امام لحظه اي از حق منحرف نمي شوي و عمل به مثل انجام نمي دهي و همچون كوه در مقابل طوفان حوادث ارام و مطمئن به سوي حقيقت و كمال قدم برمي داري- از اين نظر تو نماينده علي(ع) و وارث حسيني ومن افتخارمي كنم كه در ركابت مبارزه مي كنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مي نوشم.
اي محبوب من- اخر تو مرا نشناختي! زيرا حجب و حيا مانع ان بود كه من خود را به تو بنمايانم- يا از عشق سخن برانم يا از سوز و گداز دروني خود بازگو كنم ، اما من- مني كه وصيت مي كنم- مني كه تو را دوست مي دارم ، ادم ساده اي نيستم! من خداي عشق و پرستشم- من نماينده حق و مظهر فداكاري و گذشت و تواضع و فعاليت و مبارزه ام- اتشفشان درون من كافيست كه هر دنيايي را بسوزاند- اتش عشق من به حدي است كه قادر است هر دل سنگي را اب كند- فداكاري من به اندازه اي است كه كمتر كسي در زندگي به ان درجه رسيده است به سه خصلت ممتاز شده ام:
1. عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حيات و مماتم عشق مي بارد- در اتش عشق مي سوزم و هدف حيات را جز عشق نمي شناسم- در زندگي جز عشق نمي خواهم- و جز به عشق زنده نيستم.
2. فقر كه از قيد همه چيز ازآدم - و بي نيازم و اگر اسمان و زمين را به من ارزاني كنند، تاثيري در من نمي كند.
3. تنهايي كه مرا به عرفان اتصال مي دهد- مرا با محروميت اشنا مي كند- كسي كه محتاج عشق است، در دنياي تنهايي با محروميت عشق مي سوزد و جز خدا كسي نمي تواند انيس شبهاي تار او باشد و جز ستارگان اشكهاي او را پاك نخواهند كرد و جز كوههاي بلند راز و نيازهاي او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر ناله هاي صبحگاه او را حس نخواهد كرد- به دنبال انساني مي گردد تا او را بپرستد يا به او عشق ورزد ولي هر چه بيشتر مي گردد كمتر مي يابد ..
كسي كه وصيت مي كند ادم ساده اي نيست ـ بزررگترين مقامات علمي را گذرانده ـ سردي و گرمي روزگار را چشيده ـ از زيباترين و شديدترين عشقها برخوردار شده ـ از درخت لذات زندگي ميوه چيده ـ از هر چه زيبا و دوست داشتني است برخوردار شده و در اوج كمال و دارايي همه چيز خود را رها كرده و به خاطر هدفي مقدس، زندگي دردالود و اشكبار و شهادت را قبول كرده است.
اري اي محبوب من يك چنين كسي با تو وصيت مي كند
وصيت من درباره مال و منال نيست ـ زيرا مي داني كه چيزي ندارم و انچه دارم متعلق به تو و به حركت و موسسه است. از انچه بدست من رسیده بخاطر احتياجات شخصي چيزي برنداشته ام ـ و جز زندگي درويشانه چيزي نخواسته ام حتي زن و بچه ها و پدر و مادر نيز از من چيزي دريافت نكرده اند و انجا كه سر تا پاي وجودم براي تو در حركت باشد معلوم است كه مايملك من نيز متعلق به تو است.
وصيت من درباره قرض و دين نيست مديون كسي نيستم در حالي كه به ديگران زياد قرض داده ام.
به كسي بدي نكردهام ـ در زندگي خود جز محبت و فداكاري و تواضع و احترام نبوده ام و از اين نظر نيز به كسي مديون نيستم .
اري وصيت من درباره اين چيزها نيست، وصيت من درباره عشق و حيات و وظيفه است.
احساس مي كنم كه افتاب عمرم به لب بام رسيده است و ديگر فرصتي ندارم كه به تو سفارش كنم وصيت مي كنم وقتي كه جانم را بر كف دستم گذاشته ام و انتظار دارم هر لحظه با اين دنيا وداع كنم و ديگر تو را نبينم
تو را دوست مي دارم و اين دوستي بابت احتياج و يا تجارت نيست ـ در اين دنيا به كسي احتياج ندارم و حتي گاه گاهي از خداي بزرگ نيز احساس بي نيازي مي كنم .و از او چيزي نمي طلبم و احساس احتياج نمي كنم و چيزي نمي خواهم و گله اي نمي كنم و ارزويي ندارم. عشق من به خاطر ان است كه تو شايسته عشق و محبتي ـ و من عشق به تو را قسمتي از عشق به خدا مي دانم و همچنان كه خدايی را مي پرستم و عشق مي ورزم به تو نيز كه نماينده او در زميني عشق مي ورزم و اين عشق ورزيدن همچون نفس كشيدن براي من طبيعي است.
عشق هدف حيات و محرك زندگي من است و زيباتر از عشق چيزي نديده ام و بالاتر از عشق چيزي نخواسته ام. عشق است كه روح مرا به تموج وا مي دارد قلب مرا به جوش مي اورد ـ استعدادهاي نهفته مرا ظاهر مي كند ـ مرا از خودخواهي و خودبيني مي رهاند ـ دنياي ديگري حس مي كنم ـ در عالم وجود محو مي شوم ـ احساسي لطيف و قلبي حساس و ديده اي زيبا بين پيدا مي كنم لرزش يك برگ، نور يك ستاره دور ، موريانه كوچك ، نسيم ملايم سحر، موج دريا، غروب افتاب احساس و روح مرا مي ربايند و از اين عالم مرا به دنياي ديگري مي برند، .اينها همه و همه از تجليات عشق است.
به خاطر عشق است كه فداكاري مي كنم ، به خاطر عشق است كه به دنيا با بي اعتنايي مي نگرم و ابعاد ديگري را مي يابم. به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا مي بينم و زيبايي را مي پرستم به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم و او را مي پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم .
مي دانم كه در اين دنيا به عده زيادي محبت كرده ام و حتي عشق ورزيده ام ولي جواب بدي ديده ام عشق را به ضعف تعبير مي كنند و به قول خودشان زرنگي كرده از محبت سوء استفاده مي نمايند! اما اين بي خبران نمي دانند كه از چه نعمت بزرگي كه عشق و محبت است، محرومند نمي دانند كه بزرگترين ابعاد زندگي را درك نكرده اند نمي دانند كه زرنگي انها جز افلاس و بدبختي و مذلت چيزي نيست .
و من قدر خود را بزرگ تر از ان مي دانم كه محبت خويش را از كسي دريغ كنم حتي اگر ان كس محبت مرا درك نكند و به خيال خود سوءاستفاده نمايد. من بزرگتر از انم كه بخاطر پاداش محبت كنم يا در ازاء عشق تمنايي داشته باشم من در عشق خود مي سوزم ولذت مي برم و اين لذت بزرگترين پاداشي است كه ممكن است در جواب عشق من به حساب ايد.
مي دانم كه تو هم اي محبوب من، در درياي عشق شنا مي كني، انسانها را دوست مي داري، به همه بي دريغ محبت مي كني و چه زيادند انها كه از اين محبت سوءاستفاده مي كنند و حتي تو را به تمسخر مي گيرند و به خيال خود تو را گول مي زنند و تو اينها را مي داني ولي در روش خود كوچك ترين تغييري نمي دهي زيرا مقام تو بزرگتر از ان است كه تحت تاثير ديگران عشق بورزي و محبت كني عشق تو فطري است، همچون افتاب بر همه جا مي تابي و همچون باران بر چمن و شوره زار مي باري و تحت تاثير انعكاس سنگ دلان قرار نمي گيري.
درود اتشين من به روح بلند تو باد كه از محدوده تنگ و تاريك خودبيني و خودخواهي بيرون است و جولانگاهش عظمت اسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فداي عشقت باد كه بزرگترين و زيباترين مشخصه وجود تو است، و ارزنده ترين چيزي است كه مرا جذب تو كرده است، و مقدس ترين خصيصه اي است كه در ميزان الهي به حساب ميايد.
تهیه مطلب از خانم پارسا