شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

بغض راه گلویم را بست و فقط نگاهش می کردم

يکشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۸
وضعیت پرونده اش خوشایند نبود. بالاخره حاجی را آوردند. دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند و روی زمین می کشیدند. پاهایش از روی زمین بریده بود. رنگ و روی پریده و چهره استخوانیش را که دیدم، بغض راه گلویم را بست و فقط نگاهش می کردم.

نوید شاهد همدان:

محمدابراهیم طالبیان، برادر شهید: دیگر برای ملاقات با حاجی بی تاب شده بودم. به زندان اوین رفتم. گفتند: ما زندانی به این اسم نداریم. در زندان قصر هم همین جواب را شنیدم. نا امید و خسته به نهاوند برگشتم. چند روزی بیش تر طاقت نیاوردم و باز راهی تهران شدم و رفتم به زندان اوین.

از این طرف و آن طرف پرس و جو کردم؛ اصرار کردم. بالاخره بعد از دوندگی زیاد معلوم شد که گمشده ام در همان زندان است. درخواست ملاقات کردم و پس از چند ساعت انتظار به محل ملاقات رفتم. می بایست ثابت می کردم من برادر این شخص هستم و گرنه به غیر از بستگان درجه یک اجازه دیدار نمی دادند.

وضعیت پرونده اش خوشایند نبود. بالاخره حاجی را آوردند. دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند و روی زمین می کشیدند. پاهایش از روی زمین بریده بود. رنگ و روی پریده و چهره استخوانیش را که دیدم، بغض راه گلویم را بست و فقط نگاهش می کردم.

بعد پرسیدم: کجا بودی؟

گفت: محل پذیرایی!

گفتم: خیلی ناراحتی؟

گفت: در نتیجه پذیرایی زیاد، کلیه هایم خون ریزی کرده و قلبم هم ناراحت شده و حالم این است که می بینی.

حال خرابش را میدیدم اما به روی خودش نمی آورد. با لبخندی کم رنگ و قلبی مطمئن شروع کرد به یک احوال پرسی گرم و مرتب دل داریم میداد که ناراحت نباشم.

تا یک ماه بعد دوباره به ملاقاتش رفتم. حال تأسف بارش حسابی دگرگون و نگرانم کرد. نای حرف زدن نداشت. توی دیدار قبلی گفته بود: قلبم ناراحت است. شورای پزشکی زندان تصمیم به جراحی قلب گرفتند ولی من قبول نکردم. هر چه خدا بخواهد راضیم به رضایش.

ولی اینبار که دیدمش، برعکس قبل، بسیار خندان و سرحال بود.

گفتم: . خدا را شکر، بگو ببینم قلبت چه طور شد؟ عملت کردند؟ گفت: نه، به عمل رضایت ندادم اما قلبم خوب شد. می بینی که سرحالم. میدانی چرا؟ آخر یک ماه روزه گرفتم. با روزه خودم را معالجه کردم.
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده