اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت دوازدهم
يکشنبه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۳۹
واحد ما درست پشت رادار مستقر بود. چند روز اول جنگ به نحو مطلوب گذشت و هیچ کمبود و نقصی وجود نداشت. نمی دانم این منطقه را دیده اید یا نه. منطقه ي بسیار زیبا و خوش منظره اي است – با دشت هاي سرسبز و تپه ماهورهاي روح انگیز و هواهاي بسیار خوب، خوزستان شما واقعا سرزمین زیبا و حاصلخیزي است.
نویدشاهد:
«اَسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی»، مجموعه مصاحبههای مرتضی سرهنگی (خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی) است که با اسرای عراقی انجام میداد. عمده این مصاحبهها در سال ۶۱ و پس از شکستهای سنگین قوای دشمن از رزمندگان در اردوگاه های مختلف تهیه شده است. این کتاب در سال 1365 به همت انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی در 367 صفحه منتشر شد.
گزیدهای از خاطرات اسرای عراقی از این کتاب انتخاب شده که در قالب روایت
های مختلف در نویدشاهد می خوانید. در روایت دوازدهم آمده است:
واحد ما درست پشت رادار مستقر بود. چند روز اول جنگ به نحو مطلوب گذشت و هیچ کمبود و نقصی وجود نداشت. نمی دانم این منطقه را دیده اید یا نه. منطقه ي بسیار زیبا و خوش منظره اي است – با دشت هاي سرسبز و تپه ماهورهاي روح انگیز و هواهاي بسیار خوب، خوزستان شما واقعا سرزمین زیبا و حاصلخیزي است. در این منطقه بسیار خوش بودیم و اسباب و لوازم به نحو احسن تدارك می شد. از نیروهاي شما به هیچ عنوان نشانی نبود و بدون دغدغه ي خاطر روزهاي آرام و پر نشاطی را سپري می کردیم و از طبیعت و مناظر آن منطقه لذت می بردیم.
مقر ما مجاور یکی از روستاهاي منطقه بود.
این روستا قبلا توسط نیروهاي بعثی پاکسازي شده بود ولی هنوز جمعیت زیادي که اکثرا پیرمردان و پیرزنان و کودکان بودند در آن به سر می بردند. ایشان مزاحمتی براي ما نداشتند. سرشان به کار خودشان بود. نیروهاي گشتی در اطراف منطقه فعال بودند و به این ترتیب انتظار هیچ حادثه اي نمی رفت. با این حال یک شب به طور ناگهانی موضع ما هدف گلوله هاي خمپاره قرار گرفت.
افراد واحد، سراسیمه و وحشت زده نمی دانستند چکار کنند. مأمورین مخابرات با دستپاچگی از دیدبان ها می خواستند هرچه زودتر اطلاع دهند که آتش از کدام سمت است تا آن نقطه در هم کوبیده شود، ولی هیچ خبري نشد.این حادثه چند شب تکرار شد و متناوبا مواضع ما از یک نقطه نامعلوم هدف قرار گرفت. ما می دانستیم شما در این منطقه به هیچ وجه نیرو ندارید. منطقه در برد توپ هاي دوربرد شما هم نبود. این مسئله معضلی شده بود و فرماندهان مکرر دستور می دادند بر تعداد گشتی افزوده شود و هر چه بیشتر تلاش کنند تا نتیجه گرفته شود، ولی قضیه روشن نمی شد. همه نگران بودیم. نگران شدیم مبادا ناگهان محاصره و قلع و قمع شویم - بدون هیچ اعتقادي به جنگی که در راه اهداف پلید صدام کافر به راه افتاده بود.
با غروري که ارتش بعثی عراق در اوایل جنگ داشت، مدعی آن بود که در همان هفته هاي اول، جمهوري اسلامی را به سقوط خواهد کشاند. طبیعی بود که این ضربه هاي نا به هنگام بر فرماندهان گران بیاید. آنها دستور دادند چند گروه تجسس و تحقیق در اطراف و در گوشه و کنار منطقه کمین کنند تا هر چه زودتر محل آتش کشف و منهدم شود. حتی براي تسریع در این کار چند کمینگاه اختصاص دادیم. روزها و شب ها می گذشت و هیچ نشان و رد پایی به دست نمی آمد. همه مستأصل شده بودند. شبها همه ي افراد تقریبا در حالت نیمه آماده باش به سر می بردند و کمتر تردد داشتند. این حوادث مکرر شبانه اعصاب همه را خرد کرده بود. افراد براي عامل اصلی آن خط و نشان می کشیدند و می گفتند«اگر اسیر شود تکه تکه اش می کنیم. انتقام این همه دلهره و اضطراب را از او خواهیم گرفت». یک شب به طور معمول گلوله هاي خمپاره بر سر ما ریخت، گروه هاي کمین و تجسس موفق شدند. معلوم شد عامل تیراندازي شبانه پیرمردي از سکنه ي روستاي مجاور است که یک خمپاره ي شصت را بر ترك موتور سیکلت از روستا بیرون می برد و از نقطه اي که خودش تشخیص می دهد چند گلوله حواله ي موضع ما می کند و دوباره آن را جمع کرده به نقطه اي دیگر می برد، چند گلوله پرتاب می کند و دوباره...
آن شب گروه تجسس، خمپاره ي آن پیرمرد را به دست آورد، اما دستش به پیرمرد نرسید. او بلافاصله بعد از دیدن گروه تجسس به وسیله ي موتورسیکلت فرار کرد و به طرف رزمندگان اسلام رفت. گروه به تعقیب او پرداخت ولی موفق نشد اسیرش کند. و پیرمرد جان سالم از معرکه به در برد، حالی آنکه علی رغم ناباوري ما، به تنهایی چندین شبانه روز افراد بسیاري از نیروهاي ما را عاجز کرده بود.
ایستادگی و حرص این پیرمرد براي جنگیدن و ضربه زدن به نیروهاي بعثی واقعا خارق العاده بود. قیاس نیروي ناچیز او و قواي ما مثل قیاس پشه و فیل بود. بعد از آن شب دیگري خبري از آن مزاحمت هاي شبانه نبود. اما این حادثه کمابیش به ما حالی کرد که ما با ملتی در افتاده ایم که پیرمردش این گونه می جنگد و مدتها آن همه نیرو را عاجز می کند. پیرمرد رفت اما کابوس عطشی که براي جنگیدن با دشمن در سینه داشت دلهاي سپاهیان ما را بی قرار و مضطرب نگه می داشت. امیدوارم اگر زنده است و حرفهاي مرا می خواند متوجه شود که عملیات انفرادي شبانه ي او چه ارزشی داشت و قدر خودش را بداند. خداوند او را براي خدمت به اسلام زنده نگه دارد، همچنین باقی رزمندگان شما را.
منبع: اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی، مرتضی سرهنگی. سروش (انتشارات صدا و سیما جمهوري اسلامی)1365 ،( صفحه 39)
مقر ما مجاور یکی از روستاهاي منطقه بود.
این روستا قبلا توسط نیروهاي بعثی پاکسازي شده بود ولی هنوز جمعیت زیادي که اکثرا پیرمردان و پیرزنان و کودکان بودند در آن به سر می بردند. ایشان مزاحمتی براي ما نداشتند. سرشان به کار خودشان بود. نیروهاي گشتی در اطراف منطقه فعال بودند و به این ترتیب انتظار هیچ حادثه اي نمی رفت. با این حال یک شب به طور ناگهانی موضع ما هدف گلوله هاي خمپاره قرار گرفت.
افراد واحد، سراسیمه و وحشت زده نمی دانستند چکار کنند. مأمورین مخابرات با دستپاچگی از دیدبان ها می خواستند هرچه زودتر اطلاع دهند که آتش از کدام سمت است تا آن نقطه در هم کوبیده شود، ولی هیچ خبري نشد.این حادثه چند شب تکرار شد و متناوبا مواضع ما از یک نقطه نامعلوم هدف قرار گرفت. ما می دانستیم شما در این منطقه به هیچ وجه نیرو ندارید. منطقه در برد توپ هاي دوربرد شما هم نبود. این مسئله معضلی شده بود و فرماندهان مکرر دستور می دادند بر تعداد گشتی افزوده شود و هر چه بیشتر تلاش کنند تا نتیجه گرفته شود، ولی قضیه روشن نمی شد. همه نگران بودیم. نگران شدیم مبادا ناگهان محاصره و قلع و قمع شویم - بدون هیچ اعتقادي به جنگی که در راه اهداف پلید صدام کافر به راه افتاده بود.
با غروري که ارتش بعثی عراق در اوایل جنگ داشت، مدعی آن بود که در همان هفته هاي اول، جمهوري اسلامی را به سقوط خواهد کشاند. طبیعی بود که این ضربه هاي نا به هنگام بر فرماندهان گران بیاید. آنها دستور دادند چند گروه تجسس و تحقیق در اطراف و در گوشه و کنار منطقه کمین کنند تا هر چه زودتر محل آتش کشف و منهدم شود. حتی براي تسریع در این کار چند کمینگاه اختصاص دادیم. روزها و شب ها می گذشت و هیچ نشان و رد پایی به دست نمی آمد. همه مستأصل شده بودند. شبها همه ي افراد تقریبا در حالت نیمه آماده باش به سر می بردند و کمتر تردد داشتند. این حوادث مکرر شبانه اعصاب همه را خرد کرده بود. افراد براي عامل اصلی آن خط و نشان می کشیدند و می گفتند«اگر اسیر شود تکه تکه اش می کنیم. انتقام این همه دلهره و اضطراب را از او خواهیم گرفت». یک شب به طور معمول گلوله هاي خمپاره بر سر ما ریخت، گروه هاي کمین و تجسس موفق شدند. معلوم شد عامل تیراندازي شبانه پیرمردي از سکنه ي روستاي مجاور است که یک خمپاره ي شصت را بر ترك موتور سیکلت از روستا بیرون می برد و از نقطه اي که خودش تشخیص می دهد چند گلوله حواله ي موضع ما می کند و دوباره آن را جمع کرده به نقطه اي دیگر می برد، چند گلوله پرتاب می کند و دوباره...
آن شب گروه تجسس، خمپاره ي آن پیرمرد را به دست آورد، اما دستش به پیرمرد نرسید. او بلافاصله بعد از دیدن گروه تجسس به وسیله ي موتورسیکلت فرار کرد و به طرف رزمندگان اسلام رفت. گروه به تعقیب او پرداخت ولی موفق نشد اسیرش کند. و پیرمرد جان سالم از معرکه به در برد، حالی آنکه علی رغم ناباوري ما، به تنهایی چندین شبانه روز افراد بسیاري از نیروهاي ما را عاجز کرده بود.
ایستادگی و حرص این پیرمرد براي جنگیدن و ضربه زدن به نیروهاي بعثی واقعا خارق العاده بود. قیاس نیروي ناچیز او و قواي ما مثل قیاس پشه و فیل بود. بعد از آن شب دیگري خبري از آن مزاحمت هاي شبانه نبود. اما این حادثه کمابیش به ما حالی کرد که ما با ملتی در افتاده ایم که پیرمردش این گونه می جنگد و مدتها آن همه نیرو را عاجز می کند. پیرمرد رفت اما کابوس عطشی که براي جنگیدن با دشمن در سینه داشت دلهاي سپاهیان ما را بی قرار و مضطرب نگه می داشت. امیدوارم اگر زنده است و حرفهاي مرا می خواند متوجه شود که عملیات انفرادي شبانه ي او چه ارزشی داشت و قدر خودش را بداند. خداوند او را براي خدمت به اسلام زنده نگه دارد، همچنین باقی رزمندگان شما را.
منبع: اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی، مرتضی سرهنگی. سروش (انتشارات صدا و سیما جمهوري اسلامی)1365 ،( صفحه 39)
نظر شما