پرچم متبرّک حرم رضوی در بیت شهید مدافع حرم «سعید انصاری»
نوید شاهد: فاطمه جعفری همسر شهید انصاری، از سه روز قبل باخبر شده بود که قرار است پرچم امام مهربانیها روی میز خانهاش قرار بگیرد. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید؛ نمیتوانست آرام بگیرد و حیفش میآمد حالا که امام هشتم بعد از شهادت همسرش او و بچههایش را مورد تفقّد و دلجویی قرار داده، همسایگان و نزدیکانش را باخبر نکند.
روز شنبه، فرا میرسد دِل در سینه حسین و زینب فرزندان شهید و خانم
جعفری میتپد؛ حسین اسپند را آماده میکند؛ همه لباسهای نو را بر تَن میکنند؛ همسایهها
یکی یکی میآیند؛ حالا که این خانه سرپرست خود را از دست داده و در شب میلاد امام
هشتم نتوانسته خانوادهاش را به پابوسی حضرت ببرد، پرچم شاه خراسان خود را به خانه شهید
رسانده تا یکبار دیگر نشان دهد که امام، امامِ مهربانیها است.
خادمان با پرچم متبرّک بارگاه عشق و عرفان به خانه شهید میرسند و
آرامشی وصف ناشدنی بر دل همه مینشانند. بعد از این دیدار، خانم جعفری به یاد یکی
از سفرهایشان به مشهد مقدس میافتد و با همسر شهیدش دردودل میکند.
فاطمه خانم در نجوای عاشقانهاش با شهید میگوید: سعید جان سلام؛
عزیزم شنبه یکروز قبل از میلاد امام رضا (ع) بود که زینبم گفت: مامان آنقدر دلم برای حرم امام رضا (ع) تنگ شده، حسینم گفت: مامان کی میریم مشهد؟ یادت کردم که تو خردادماه ازم میپرسیدی کی امتحان بچهها تموم میشه؟ بهم میگفتی: آخرین روز مراقبتت کی هست؟ میگفتم: چطور مگه؟ میگفتی: میخوام برنامه مسافرت مشهد رو هماهنگ کنم.
تو تیرماه میرفتیم مشهد، ازجاده چالوس میرفتیم که بیشتر به بچهها خوش بگذره، بهت میگفتم: اینهمه ساعت رانندگی برات سخته. میگفتی: درعوض بهمون خوش میگذره، بچهها خوشحال میشن. تو این افکارم سیر میکردم که صدای زنگ تلفن بلند شد برداشتم گفتن: آمادگی دارید پرچم متبرک حرم رضوی رو منزل شهید بیاریم؟ غافلگیر و خوشحال شده بودم گفتم: بفرمایید.
حسین که کنجکاوشده بود گفت: مامان کی بود؟ گفتم: پرچم متبرک حرم امام رضا (ع) رو دارن میارن خونَمون. حسین باشور و شوق گفت: واقعا؟ گفتم: قسمت نشد بریم مشهد، امام رضا یادمون کرده و عیدیمون رو فرستاده. سریع خونه رو جمع و جور کردم و حسین بلوز سفیدش رو تنش کرد و موهاش رو مرتب کرد و عطر زد و منم یاد حاج خانم همسایه دیوار به دیوارم افتادم که مریض بود، بهش خبر دادم با دخترش سریع با خوشحالی اومد و گفت: از خوشحالیم دستم رو به دیوار گرفتم و بدون واکر اومدم که شفا بگیرم.
انگار امام رضا (ع) میهموناش رو دعوت کرده بود. همسایهها یکی یکی خبردار شدند و به منزلمون اومدند و منم شربت و شکلات و میوه و قطاب (شیرینی مورد علاقه خودت) رو آماده کردم و حسین باخوشحالی از مهمونای امام رضا (ع) پذیرایی کرد و اسپند رو آماده کردیم. همینکه خدام حرم رسیدند حسین اسپند دود کرد و همسایهها به استقبال خُدام حرم که پرچم رو تو دستشون گرفته بودند رفتند و عطر صلوات و دود اسپند و گریه و اشک شوق فضا رو پُر کرده بود.
بلاخره پرچم متبرک رو آوردن تو خونه و روی میز قرار دادن و دو تا از عکسات رو هم کنارش قرار دادن و پرچم متبرک رو میبوسیدن و اشک میریختن.
روحانی سیّدی که خادم بود شروع به صحبت کرد و جالب اینکه همه امروز به نوعی قسمت شده بود که بدون دعوت قبلی منزلمون باشند. میگفتن امام رضا (ع) دعوتشون کرده حالا که دور از حرمش هستن، خود امام یادشون کرده بود و پرچمشون رو فرستادن برای عاشقانشون،
سعیدجان ممنون از اینکه یادمون بودی و عیدیمون رو فرستادی. هنوز هم مثل اون روزا میلاد اماما و اعیاد که بهمون حتی شده یه ۵ هزارتومنی عیدی میدادی و شیرینی تَر میخردی و میگفتی تو بشقاب بگذار و به همسایهها بده و بگو بخاطر میلاد امامه.
واقعا که شهدا با خانواده هاشون زندگی میکنن و حواسشون به زن و بچه شون هست.
لازم به ذکر است؛ همچنین شنبه شب، در مراسم میلاد علی ابن موسی الرضا (ع) در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)، از حسین پسر شهید مدافع حرم سعید انصاری، تقدیر و شال خادم افتخاری حرم سیدالکریم به او اهدا شد. امام هشتم در شب میلادش عیدی حسین آقا را خادمی حرم سیدالکریم قرار داد.
تقدیر از حسین و بیان خاطرهای از پدر در مراسم میلاد امام هشتم در حرم عبدالعظیم حسنی (ع)