ماجرای شناسایی «ببر مازندران» در عملیات کربلای ۱
من به زور از زیر زبانش خاطراتش را بیرون کشیدم و او با کمال تواضع تعریف میکرد: «در مسیر شناسایی وارد میدان مین شدیم و به کانال دشمن رسیدیم. بچههای اطلاعات را عقب نگه داشتم و خودم سمت کانال رفتم.
سربازهای دشمن داشتند لب کانال را گونی میچیدند و مواضعشان را تقویت میکردند. توی آن تاریکی بین ۲ تا گونی باز بود و من هم صورتم را داخلش گذاشتم تا استتار شود و اگر منور زدند صورتم برق نزند. همان لحظه احساس کردم سرم سنگین شد. قلبم داشت میایستاد. حس کردم یک گونی هم روی سر من گذاشتند. دقایقی گذشت و سربازهای دشمن برای ترمیم ادامه کانال رفتند و من توانستم سرم را از زیر گونیها بیرون بیاورم، اما باز هم ول کن نبودم و وارد کانال شدم و گونی مقابل سنگر اجتماعی را با احتیاط بالا زدم و حتی تعداد نیرویی که داخلش بود را شمردم.»
شهید غلامرضا در آن شب تاریک موانع عمیق باغ کشاورزی مهران را با حداکثر دقت بررسی کرده بود و حتی میگفت: فاصله بین مینها و فاصله بین نوار مینها را هم قدمشمار کردم. آنهایی که با کار شناسایی آشنایی دارند میدانند که این کارها چقدر توکل میخواهد. بیخود نبود که بچهها به غلامرضا ببر مازندران میگفتند.