اولین سال اسارت با بدنی مجروح روزه میگرفتیم
سهشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۳۵
برای شکنجههای روحی پشت بلندگو ترانه میگذاشتند که ما اعتراض میکردیم. برخی رعایت میکردند و ترانه قطع میشد و برخی دیگر لج میکردند صدایش بلندتر میشد. گاهی به مسئولان نظام جسارت و وادارمان میکردند به آنها حرفی بزنیم که بچهها مقاومت میکردند و کتک میخوردند.
به گزارش نوید شاهد، یکی
از ایام خاطرهانگیز برای آزادگان روزهای مبارک رمضان است. غالب شدن فضای
معنوی بین آزادگان و تحمل تشنگی و گرسنگی با وجود تمام سختیها حال و هوای
خاصی به روزهای اسارت میبخشید. اوج این فضای معنوی در شبهای قدر کامل
میشد و با شبزنده داری و مناجات به اوج خود میرسید. بعثیها در ماه
رمضان گاهی سخت میگرفتند و آزادگان را اذیت میکردند ولی با تمام مشکلات
باز ماه رمضان بسیار پرخاطره و زیبا بود. فرزاد قاسمی در ۱۷ سالگی و در
جریان عملیات بدر به اسارت دشمن درآمد و به گفته خودش در اولین ماه رمضانی
که در اردوگاه بود با وجود جراحتهای بدنش روزههایش را گرفت. قاسمی پنج
سال رمضان را در اسارت تجربه کرد و خاطرات زیادی از سحر و افطار ماه مبارک
رمضان دارد. قاسمی در گفتوگو با «جوان» به تشریح فضای اردوگاه در ماه
مبارک رمضان پرداخت و از فعالیتها و فضای معنوی آزادگان در این ماه مبارک
گفت.
در ماه مبارک رمضان فضای اردوگاهها و آزادگان چه تفاوتهایی با دیگر ایام سال داشت؟
در دوران اسارت در ماه مبارک رمضان فضای معنوی بر دوستان آزاده حاکم بود و همه خودشان را مقید به گرفتن روزه میدانستند. ماه رمضان فضا کاملاً معنوی میشد و آزادگان توجهات و توکلات خیلی بیشتری میکردند. به ویژه در شبهای قدر این حالات معنوی به اوج خود میرسید. البته یک حرکت تقابلی هم داشت. عراقیها شبهای قدر از مناجات و عزاداری آزادگان ناراحت و عصبانی میشدند و برخوردهای شدیدی میکردند. وارد اردوگاهها میشدند و آزادگان را کتک میزدند. سال اول اسارت که بچهها مجروح بودند ماه رمضان خیلی سختی داشتیم. من در عملیات بدر در فروردین ماه مجروح شدم و اولین ماه رمضان در اسارت اواخر خرداد شروع میشد. بیشتر آزادگان هنوز بدنشان مجروح بود و با این حال روزههایشان را در ماه رمضان گرفتند. گرمای بالای ۵۰ درجه منطقه رمادی مانعی برای گرفتن روزههایشان نشد و با تمام سختیها روزههایشان را گرفتند.
برای جانبازان روزه گرفتن در گرمای عراق طاقتفرسا و سخت نبود؟
بیشتر آزادگان در عنفوان جوانی قرار داشتند و از آمادگی لازم برای روزه گرفتن برخوردار بودند. میانگین سنی بچهها از ۱۶ سال تا ۲۵ سال بود و به همین خاطر بنیهاش را برای روزه گرفتن داشتند، اما طاقتفرسا و سخت بود و شدت گرما و کمبود آب واقعاً آزاردهنده بود. افطار که میشد آب نوشیدنی گرم بود و آب خنکی وجود نداشت. این آب گرم توان خارج کردن عطش و گرما را از بدن بچهها نداشت. الان در شهر و خانه بعد از افطار امکانات و شربت و چایی وجود دارد ولی در اسارت هیچکدام از این شربتها و غذاها وجود نداشت. با این حال در اسارت کسی نبود که تصمیم به روزه گرفتن نداشته باشد. حتی آزادگانی که بیماری سخت داشتند با سختی تمام تحمل میکردند و روزهشان را میگرفتند. غذایی برای خوردن نبود و برخی از دوستان که توانش را داشتند کل سال را روزه میگرفتند و به خاطر حفظ جنبه معنویاش تمام سال را روزه بودند.
آن زمان دسترسی شما به عالمان دینی برای دانستن روزه گرفتن بیماران و مجروحان چگونه بود؟
برخی از آزادگان روحانی بودند ولی عراقیها این موضوع را نمیدانستند و فقط نیروهای ایرانی از چنین چیزی آگاهی داشتند. نه تنها در مسائل روزه بلکه در تمام مسائل شرعی بچهها به این اشخاص رجوع میکردند و جوابشان را میگرفتند. خدا رحمت کند چند روحانی که آن زمان در جمع ما بودند و الان به رحمت خدا رفتهاند. حاجآقا نوری مسئول عقیدتی- سیاسی لشکر ۸۱ زرهی ارتش درمیان اهل مشهد بود که نام خانوادگیاش را عوض کرده بود و همه ایشان را به نام صوفی میشناختند. ایشان سال گذشته فوت کردند. آقای ابطحی هم از روحانیون اصفهانی بود که سال گذشته به رحمت خدا رفتند.
واکنش عراقیها نسبت به آمدن ماه رمضان چه بود؟
در ارتش بعث عراق چنین بحثی مطرح نبود. قانون ارتش به این صورت بود که دین و مذهب هیچ دخالتی نباید در مسائل داشته باشد ولی بعضاً سربازها یا درجهدارانی بودند که در فضای دینی باشند و نماز و روزههایشان را به جا آورند. در ارتش عراق اصطلاحی بود که نماز و روزه نداریم و کسی هم نباید چنین مسائلی را در ارتش مطرح کند. این شعار به اردوگاه هم تسری پیدا میکرد. قوانین حاکم بر اردوگاه تابع قوانین ارتش عراق بود، بنابراین مراسم و مناسبتهای مذهبی را در مباحث ارتش دخالت نمیدادند.
افسران عراقی روزه نمیگرفتند؟
غالباً نه، ولی برخی که شیعه بودند یا برخی از اهل تسنن که دوست داشتند روزههایشان را میگرفتند و کسی کاری به کارشان نداشت فقط به آنها اعلام شده بود که این موضوعات فردی است و هر کس میخواهد انجام دهد نباید جایی اظهار کند.
واکنششان به روزه گرفتن شما چه بود؟
کاری نداشتند ولی اگر شبهای قدر مراسم میگرفتیم یا جوشن کبیر یا ادعیه را به صورت دسته جمعی میخواندیم مخالفت میکردند. با هر برنامه جمعی مثل برگزاری نماز جماعت، عزاداری کردن، سینهزنی و سوگواری امام حسین (ع) مخالفت میکردند. خیلی به مراسم شبهای قدر و مناجات دسته جمعی بچهها حساس بودند و در چند سالی که من در اسارت بودم ندیدم اجازه چنین کاری را بدهند.
در ماه رمضان وضعیت آزار و اذیت و شکنجههای عراقیها کمتر میشد؟
نمیتوان گفت: ارتش عراق یک سیاست ثابت در قبال ماه رمضان داشت. مثلاً در یک سال کار زیادی نداشتند و سال دیگر خیلی بچهها را اذیت میکردند. مثلاً آب شرب را به رویشان میبستند. خیلی رعایت ایام مذهبی را نمیکردند و مقید به مسائل دینی نبودند و احترام روزها را نگه نمیداشتند.
با وجود این سختگیریها شما مراسم شبهای قدر را چطور برگزار میکردید؟
از نیمه شب تا وقت سحر بیدار میماندیم و ادعیه میخواندیم. برخی ادعیه را حفظ و برخی توانسته بودند مفاتیح پیدا کنند. یک بار صلیب سرخ مفاتیح آورده بود که بعد بعثیها همه را از اردوگاهها جمع کردند. بعضی آزادگان توانستند مفاتیحهایشان را نگه دارند و دعای جوشن کبیر را بخوانند. قرآن سرگرفتن و مراسم را شبیه مراسمهایی که در ایران در مساجد برگزار میشود انجام میدادیم. تا جایی که مداخله نمیکردند امکان برگزاری مراسم را داشتیم و زمانی که دخالت میکردند بچهها اذیت میشدند.
بعثیها در ماه رمضان به مقدسات توهین میکردند تا بخواهند از این طریق فشار روحی و روانی به شما و دیگر آزادگان وارد کنند؟
به مقدسات توهین نمیکردند. به قرآن، خدا، پیامبر و ائمه اطهار هیچ توهینی نمیکردند. برای شکنجههای روحی پشت بلندگو ترانه میگذاشتند که ما اعتراض میکردیم. برخی رعایت میکردند و ترانه قطع میشد و برخی دیگر لج میکردند بدتر صدایش بلند میشد. گاهی به مسئولان نظام جسارت میکردند و وادارمان میکردند به آنها حرفی بزنیم که بچهها مقاومت میکردند و کتک میخوردند. به امام و حضرت آقا جرئت نمیکردند چیزی بگویند. به دلیل سید بودنشان و اینکه از محبوبیت و مقبولیتشان آگاه بودند. بیشتر به مرحوم هاشمی رفسنجانی و دیگر مسئولان میپرداختند. از همه بیشتر مرحوم هاشمی را مورد هجمه قرار میدادند و میگفتند باید به آقای هاشمی ناسزا و دشنام بگویید. حتی میگفتند به برخی مسئولان درجه دو و سه نظام فحش و ناسزا بدهید که آزادگان در همان حد انجام نمیدادند.
وضعیت کلاسهایی که داشتید در ماه رمضان به همان شکل قبلی ادامه پیدا میکرد؟
گاهی اوقات ساعت تشکیل کلاسها کمتر میشد. چون به لحاظ جسمی و شرایط گرمی هوا ساعتهای فعالیت کمتر میشد. در ماه رمضان آزادگان بیشتر خواندن و تلاوت قرآن را انجام میدادند. ممکن بود در طول ماه رمضان هر دهه یک دوره کامل قرآن تلاوت شود. در ایران خودمان هر روز یک جز میخوانیم که در پایان ماه مبارک رمضان ختم قرآن میشود ولی آنجا سه ختم قرآن داشتیم. برخی دوستان خودشان جداگانه تلاوت میکردند. عموم بچهها هر دهه یک دوره ختم قرآن را داشتند.
برای افطار و سحر چه غذاهایی به شما میدادند؟
غذای ویژهای برای ماه رمضان به ما نمیدادند. همانند ماههای دیگر سه وعده غذایی صبحانه، ناهار و شام را میدادند. صبحانه غذایی مانند آش بود که اگر میخواستیم این را تا غروب نگه داریم حالت ترشیدگی پیدا میکرد. چون یخچال نداشتیم مجبور بودیم در فضای باز آن را نگه داریم. اسم این آش شوربا بود و به هر آزادهای بگویید خاطرش هست. خرده برنج، عدس و لپه پخته میشد و به نام آش شوربا میدادند. به هر اسیر در یک ۲۴ ساعت دو تکه نان سمون میدادند. یک تکه را صبح میخوردند و یک تکه را برای شب میگذاشتند. برای ظهر مقداری برنج با کیفیت و کمیت کم میدادند. خورشت شان آبجوش، رب و مقداری سبزیجات بود و هیچ گوشتی نداشت. شبها آبگوشت میدادند. گوشتهای منجمد برزیلی را میآوردند و با آن آبگوشت درست میکردند. چون ماندگاری گوشتها زیاد بود بوی بدی میداد. ما از این سه وعده غذایی بخشی را سحر میخوردیم و بخشی را برای افطار نگه میداشتیم. بیش از این دیگر چیزی نداشتیم. آزادگان به دلیل این غذاها پوست استخوان بودند. عکسهای آزادگان را اگر نگاه کنید همه لاغراندام هستند.
شما حدود شش سال اسیر بودید. بهترین ماه رمضان دوران اسارتتان مربوط به کدام سال بود؟
سختترین سال اولش بود که با مجروحیت روزه میگرفتم. خودم از چندین قسمت تیر و ترکش خورده بودم و ۱۱ قسمت بدنم مجروح بود. اولین سال خیلی سخت بود و گرمای شدید هوا آزاردهنده بود. بعد که عادت کردیم دیگر ماههای رمضان خوب بود و غنای معنوی داشت. از اینکه با این توان وظایف دینیمان را انجام میدادیم احساس رضایت میکردیم. امیدوار بودیم خداوند متعال این نماز و روزههایمان را در شرایط سخت اسارت قبول کند و ذخیرهای برای آخرتمان باشد.
در پایان اگر خاطرهای از ماه رمضان در اردوگاه و اسارت دارید برایمان بگویید.
در روز یک بار صبح و یک بار عصر به ما چای میدادند. ما سطلهایی داشتیم که به سطل چای و سطل زباله تقسیم میشد که هر دو سطل یک رنگ بود. برخی از دوستان بیتوجهی میکردند و وقتی نوبتشان برای گرفتن چای بود به اشتباه سطل زباله را میبردند و داخلش چای میگرفتند و برای اینکه سرد نشود داخل پتو هم میپیچیدند. موقعی که پتو را باز میکردند میدیدندای بابا چه اشتباهی کردهاند. وقتی چنین وضعیتی پیش میآمد دیگر مجبور میشدیم از قید چای بگذریم.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما