غزل تجلي
دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۵۲
خدا رنگين كماني بود بين ما كه در باراني از آتش / اگر شوق شهادت بود بي ترديد بر ما جلوه گر مي شد
شبي خاكستري در صبح نخلستان بيداري سحر مي شد
چه عطري در فضا پيچيد وقتي حجم آتش بيشتر مي شد!
خدا رنگين كماني بود بين ما كه در باراني از آتش
اگر شوق شهادت بود بي ترديد بر ما جلوه گر مي شدخدا آنقدر پيدا بود در آيينة دل ها كه در بعضي
تجلي آ نقدر مي يافت مي ديديم مفقودالاثر مي شد!همان شب جبرئيل از آسمان هفتم آمد ناز بفروشد
ولي معراج آن جا بود و او در اين سفر بي بال و پر مي شد.پس آنگه ماه كم كم در فلق خوابيد و دنيا از اذان پر شد
و ما ديديم چشمان سحر از شوق اين ديدار تر مي شدسروده سيد ضياء الدين شفيعي
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 67، ویژه شهید محمد بروجردی
نظر شما