نگاهی به زندگی سردار شهید «مجید لطفی»
شهید لطفی در سال ۱۳۴۸ به مدرسه رفت و تا سال دوم دبیرستان به تحصیل ادامه داد. در سال ۱۳۵۹ از طریق اداره آموزش و پرورش شهرستان «بانه» طی یک اردوی جمعی متشکل از دانش آموزان بسیجی به اصفهان مهاجرت کرد و مدت یک سال در یکی از دانشگاههای آنجا به فراگیری آموزشهای نظامی، عقیدتی و ... پرداخت.
هنگامی که از اصفهان بازگشت با همفکری و همکاری تعدادی از دوستان خود مبادرت به تشکیل پایگاه مقاومت بسیج در محل سکونت خود نمود و گروهی را به عنوان گروه ویژه ضربت راهاندازی کرد. به خاطر لیاقت و شایستگی خاصی که داشت به سرپرستی آن گروه منصوب شد.
فرماندهی گردان جندالله
در سال ۱۳۶۲ فرماندهی گردان ضربت حضرت رسول (ص) بانه را پذیرفت و در سال ۱۳۶۴ فرمانده گردان جندالله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان بانه شد. او بیشتر اوقات در تعقیب نیروهای ضدانقلاب به سر میبرد و میتوان گفت: در همه درگیریهایی که در منطقه اتفاق میافتاد با شوق و لذت خاصی شرکت میکرد.
نحوه شهادت
در همان سالی که فرمانده گردان جندالله سپاه بانه بود، به همراه گردان تحت امر خود به جبهههای مرزی سردشت اعزام شد و مدت سه ماه در آنجا ماند. در دی ماه سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد که ثمره آن پیوند، یک فرزند دختر است. در تاریخ هفتم تیر ۶۵ هنگامی که همراه چند نفر از همرزمان خود در تپهای در اطراف روستای سالک مستقر شده بودند، پیرمردی با عجله جلو میآید و شهید لطفی را میخواهد؛ شهید لطفی خود را به پیرمرد معرفی میکند. او میگوید: یکی از اقوام من که عضو گروهکهای ضد انقلاب میباشد به خانهام آمده و مکرر به قرآن توهین میکند و آن را میسوزاند به طوری که من دیگر نتوانستم تحمل کنم و پیش شما آمدم. شهید لطفی به خاطر تعصب عجیبی که به مقدسات اسلام داشت درنگ را جایز نمیداند و همراه پیرمرد به طرف خانه میروند. اما وقتی که به نزدیکی آن خانه میرسند تیراندازی شدیدی شروع میشود و در این میان یک تیر به ناحیه چپ سینه او اصابت میکند و او به شهادت میرسد. مزار مطهر شهید در گلزار شهدای شهرستان بانه است.
تمام خصایص اخلاقی مجید بارز بود و نمیتوان یک ویژگی از خصوصیات اخلاقی او را به عنوان بارز معرفی کرد. بسیار متین و با ادب بود. هیچ وقت با صدای بلند حرف نمیزد. پستهای بالا او را مغرور نمیکرد و برعکس هرچه از نظر مسئولیتی بالا میرفت، بیشتر متواضع و سر به زیر میشد. نفوذ کلام عجیبی داشت که حاکی از تقوا و زهدش بود. مهربانی و رفتار صمیمانه او موجب میشد که جوانان زیادی جذب بسیج شوند و تا مرز شهادت پیش روند. شجاعت و شایستگی او را نمیتوان نادیده گرفت. همه کسانی که او را میشناختند به شجاعت، مردانگی و لیاقت او صحه میگذارند.
شیرینترین لحظه زندگیام لحظه درگیری و مقابله با دشمن است
شجاعت شهید لطفی برای همه ثابت شده بود. نیروهای ضدانقلاب از او وحشت میکردند و بعد از شهادت او از اینکه مانع محکمی را از مقابل خود برداشته بودند خوشحال بودند و بیشرمانه شادی میکردند. او شیرینترین لحظه زندگی خود را لحظهای میدانست که در درگیری و مقابله با دشمن قرار میگرفت. وقتی که از درگیری بر میگشت نه تنها احساس خستگی نمیکرد بلکه با شور و شعف و شادی وصف ناپذیری به بیان چگونگی درگیری میپرداخت که این خود نشان دهنده روحیه عالی و شجاعت او بود.
وصیتنامه شهید
شهید ۲ وصیتنامه دارد که در یکی از آنها با درود بر خانواده شهدا آغاز می شود و از خداوند به خاطر حاکمیت حکومت اسلامی و برای فیض شهادت و سعادت جهاد تشکر میکند. ایشان در راز و نیاز با خداوند از جوانان میخواهد تا از انقلاب و رهبر دفاع نمایند و با اشاره به آیه ۲۰ سوره توبه، تنها راه سعادت را ایمان، جهاد و شهادت میداند شهید قرآن را راهنمای سعادت دنیا و آخرت میداند و اسلام را دینی سرشار از عرفان دانسته و یک ساعت فکر کردن را با هفتاد سال عبادت برابر دانسته است. شهیدلطفی در وصیت دیگر خود با درود بر اولیاء الهی و حضرت رسول و حضرت مهدی و امام خمینی شروع میکند. شهید در ادامه خداوند را برای نعمت بزرگ ایمان و هدایت ستایش کرده است و به راز و نیاز با او میپردازد.
توصیه به مادر و جوانان
شهید لطفی در بخشی از وصیتنامهاش میگوید: «اگر حکومت اسلامی نبود، ما جوانان کجا میتوانستیم فیض شهادت و سعادت جهاد را پیدا کنیم؟ خدایا! از تو میخواهم که لیاقت شهادت در راه خودت [را]نصیبم بگردانی. مادر! برایم گریه نکن، بلکه شادی کن که پسری داشتی و توفیق شهادت در راه خدا را پیدا نمود. خدایا! شکر که رهبری قاطع، تزلزل ناپذیر و بیدار به ما عطا فرمودی تا ما را در صراط مستقیم رهبری نماید. جوانان عزیز، بخصوص جوانان کردستان! شما پیش از همه، قدر این انقلاب و این رهبر را بدانید».