زندگی نامه سردار شهید علی اصغر همتی
يکشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۷
شهید علی اصغر همتی بیست و سوم بهمن ماه 1364 در عملیات والفجر8 در منطقه ي فاو، بر اثر اصابت ترکش به ناحيه ي پهلو و پا به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
شهید علی اصغر همتی هشتم فروردين ماه سال 1331 ه ش در روستاي همت آباد نيشابورمتولد شد.
در کودکي پدرش را از دست داد. از همان کودکي براي مردم روستا الگو بود. چون پدرش را از دست داده بود، سرپرست خانواده شد و خرج خواهر و مادرش را تامين مي کرد. دوره ي ابتدايي را در مدرسه ي همت آباد نيشابور گذراند.
خادم مسجد بود. تا کلاس پنجم ابتدايي درس خواند، سپس ترک تحصيل کرد و به شغل خياطي پرداخت. در کارهاي خياطي به دايي اش کمک مي کرد.
در اوقات فراغتش به کارهاي خانه، مثل آوردن هيزم و آوردن آب کمک مي کرد. کتاب هاي مذهبي، علمي و آثار شهيد مطهري را بسيار مطالعه مي کرد. علي اصغر همتي با خانم زهرا همت آبادي پيمان ازدواج بست.
همسرش مي گويد: «چون ايشان فردي صالح، پاک، راستگو و متدين بود به ايشان جواب مثبت دادم.»
ثمره اين ازدواج پنج فرزند به نام هاي: فاطمه (متولد اول فروردين ماه سال 1355)، خديجه (اول شهريور ماه سال 1356)، حکيمه (اول تيرماه سال 1359)، سميه (بيستم بهمن ماه سال 1360) و وجيهه (بيستم فروردين ماه سال 1364) مي باشد.
دو دختر داشت و دوست داشت که فرزند سومش پسر باشد، اما او هم دختر شد. اطرافيان مي گفتند: «باز هم دختر است.» او بسيار ناراحت شد و گفت: «خداوند به من دختر داده است. اين دختر از پسر ارزش بيشتري دارد.»
دوست شهيد ( علي اکبر شوشتري ) مي گويد: «او 5 دختر داشت و پسري نداشت. بارها و بارها خدا را شکر مي کرد که خداوند به او پنج دختر داده است.»
با اوج گرفتن انقلاب، تمام فکر و زندگيش انقلاب شد. براي انقلاب بسيار تبليغ مي کرد و به تظاهرات مي رفت. اعلاميه و نوارهاي امام را مي گرفت، تکثير مي کرد و در اختيار مردم روستا قرار مي داد. مردم را براي شرکت در تظاهرات دعوت و براي آشنا کردن آن ها به انقلاب و امام بسيار تلاش مي کرد. در راهپيمايي ها شرکت مي کرد و از ضد انقلاب نفرت داشت.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي عضو بسيج شد و پس از مدتي عضو سپاه گرديد. اولين نفر روستا بود که در بسيج شرکت کرد.
با شروع جنگ تحميلي براي سربلندي دين اسلام، براي دفاع از کيان اسلام، ادامه ي راه شهيدان و گوش دادن به فرامين امام به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت.
او به فرمان امام به جبهه رفت و مطيع محض اوامر امام بود. مي گفت: «چون امام گفته که اسلام در خطر است، پس بايد همه در جبهه حضور داشته باشند.»
آن قدر به امام علاقه داشت که مي گفت: «حاضرم پنج سال از عمرم را به امام بدهم تا امام زنده بماند.»
رفتن به جبهه را وظيفه هر مسلمان مي دانست. علي اصغر همتي مسئوليت هاي مختلفي را به عهده داشت. از تاريخ 4/1/1362 تا 23/6/1362 در گردان رزمي معاون اول گروهان و از تاريخ 11/10/1364 تا 24/11/1364 جانشين گردان حزب الله بود.
در عمليات خيبر و والفجر هشت نيز معاون فرمانده گردان حزب الله بود. در جبهه هاي شلمچه، فاو، انديشمک، دزفول، اهواز، منطقه غرب و نفت شهر و همچنين عمليات فاو و عمليات بدر ( که در آن مجروح شد ) حضور داشت.
او به کساني که نمي توانستند به جبهه بروند، مي گفت: «در پشت جبهه خدمت کنيد. براي جبهه تبليغ کنيد تا مردم بيشتري به جنگ بروند تا هرچه زودتر پيروز شويم.»
همرزم شهيد مي گويد: «ما در پشت خاکريز بوديم. راه هم باتلاقي بود. تانک هاي دشمن مستقيم به طرف ما مي آمدند. اگر کمي بي دقتي مي کردند، به باتلاق مي افتادند و نمي توانستند بيرون بيايند. شهيد همتي مدام از اين سنگر به آن سنگر مي رفت. به سنگر ما که آمد، گفت: کسي نمي تواند با يک تير بار جلوي پيشرفت تانک ها را بگيرد؟ ما از شدت آتش دشمن نمي توانستيم اين کار را انجام دهيم. بلافاصله خودش آر.پي.جي را گرفت و يک «يازهرا» گفت و گلوله به تانک اصابت کرد و آن ها نتوانستند جلوتر بيايند. با اين کار او ما همه روحيه گرفتيم. اگر او نبود، ما نمي توانستيم کاري انجام دهيم و اگر جلوي پيشرفت تانک ها را نمي گرفت، همه پايمال مي شدند.»
در کارهاي گروهي اولين ايثارگر و اولين اقدام کننده کار بود. چه آن کار خطر داشته باشد، چه خطري در کار نباشد.
به همسرش مي گفت: «جبهه نبايد خالي بماند. ما بايد به جنگ برويم. شما مواظب فرزندان باشيد که اجر شما از ما بيشتر است.»
زماني که به او مي گفتند: به جبهه نرو، بسيار عصباني مي شد. مي گفت: «اگر من نروم، ديگري هم نرود، پس چه کسي بايد به جبهه برود؟»
در مقابل مشکلات صبور بود و براي حل مشکلات با بزرگ ترها مشورت مي کرد. ايمانش قوي بود و در مقابل مشکلات صبر داشت. اگر کساني براي او مشکلات مالي و جاني درست مي کردند، سعي مي کرد گذشت کند. زماني که دخترش فلج شده بود، گفت: «خداوند مي خواهد ما را امتحان کند.» چندين بار دخترش را به دکتر برد و دوباره به جبهه رفت. مشکلات نتوانستند او را از هدفي که داشت باز دارند. در سلام کردن هميشه پيش قدم بود. به کوچکتر ها سلام مي کرد. کسي نمي توانست در سلام کردن از او سبقت بگيرد.
کساني را که کار خلافي انجام مي دادند، امر به معروف مي کرد. آن ها را تشويق مي کرد تا کار خوب انجام دهند. اگر به راه راست هدايت نمي شدند، با آن ها قطع رابطه مي کرد.
احمد همت آبادي مي گويد: «از همان کودکي رفتار بزرگان را داشت. از نظر صبر، تحمل و متانت بسيار مقيد بود. در هواي گرم تابستان و در حال درو کردن گندم، روزه اش را مي گرفت.»
هرگاه به نماز مي ايستاد، چهره اش نوراني تر مي شد. در هنگام نماز چشم هايش را مي بست که نشانه ي توجه او به نماز بود. هميشه در حال عبادت خداوند بود. نماز شب مي خواند. سجده اش آن قدر طولاني بود که اثر مهر روي پيشانيش نقش مي بست.
عبدالله عابدي فر مي گويد: «من نماز را اول وقت نمي خواندم. آن قدر با من صحبت کرد و مرا نصيحت کرد تا اينکه مرا قانع نمود و ديگر من نمازم را سر وقت مي خواندم.»
به خانواده هاي مستضعف سرکشي مي کرد و براي حل مشکلات آن ها تلاش مي کرد، در صورتي که خودش از خانواده مستضعف بود. به بچه هاي يتيم علاقه داشت، چون خودش يتيم بود.
زماني که از جبهه به مرخصي مي آمد، با خانواده اش به گردش مي رفت، چون معتقد بود که آن ها حقي بر گردن او دارند و بايد به خواسته هاي آن ها توجه کرد.
علاقه ي زيادي به امام داشت و آرزو داشت امام را ببيند. از اين که به کشورش تجاوز شده بود، ناراحت بود.
علي اصغر همتي در تاريخ 23/11/1364 و در عمليات والفجر هشت در منطقه ي فاو، بر اثر اصابت ترکش به ناحيه ي پهلو و پا به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. پيکر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش، در محل همت آباد به خاک سپرده شد.
در کودکي پدرش را از دست داد. از همان کودکي براي مردم روستا الگو بود. چون پدرش را از دست داده بود، سرپرست خانواده شد و خرج خواهر و مادرش را تامين مي کرد. دوره ي ابتدايي را در مدرسه ي همت آباد نيشابور گذراند.
خادم مسجد بود. تا کلاس پنجم ابتدايي درس خواند، سپس ترک تحصيل کرد و به شغل خياطي پرداخت. در کارهاي خياطي به دايي اش کمک مي کرد.
در اوقات فراغتش به کارهاي خانه، مثل آوردن هيزم و آوردن آب کمک مي کرد. کتاب هاي مذهبي، علمي و آثار شهيد مطهري را بسيار مطالعه مي کرد. علي اصغر همتي با خانم زهرا همت آبادي پيمان ازدواج بست.
همسرش مي گويد: «چون ايشان فردي صالح، پاک، راستگو و متدين بود به ايشان جواب مثبت دادم.»
ثمره اين ازدواج پنج فرزند به نام هاي: فاطمه (متولد اول فروردين ماه سال 1355)، خديجه (اول شهريور ماه سال 1356)، حکيمه (اول تيرماه سال 1359)، سميه (بيستم بهمن ماه سال 1360) و وجيهه (بيستم فروردين ماه سال 1364) مي باشد.
دو دختر داشت و دوست داشت که فرزند سومش پسر باشد، اما او هم دختر شد. اطرافيان مي گفتند: «باز هم دختر است.» او بسيار ناراحت شد و گفت: «خداوند به من دختر داده است. اين دختر از پسر ارزش بيشتري دارد.»
دوست شهيد ( علي اکبر شوشتري ) مي گويد: «او 5 دختر داشت و پسري نداشت. بارها و بارها خدا را شکر مي کرد که خداوند به او پنج دختر داده است.»
با اوج گرفتن انقلاب، تمام فکر و زندگيش انقلاب شد. براي انقلاب بسيار تبليغ مي کرد و به تظاهرات مي رفت. اعلاميه و نوارهاي امام را مي گرفت، تکثير مي کرد و در اختيار مردم روستا قرار مي داد. مردم را براي شرکت در تظاهرات دعوت و براي آشنا کردن آن ها به انقلاب و امام بسيار تلاش مي کرد. در راهپيمايي ها شرکت مي کرد و از ضد انقلاب نفرت داشت.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي عضو بسيج شد و پس از مدتي عضو سپاه گرديد. اولين نفر روستا بود که در بسيج شرکت کرد.
با شروع جنگ تحميلي براي سربلندي دين اسلام، براي دفاع از کيان اسلام، ادامه ي راه شهيدان و گوش دادن به فرامين امام به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت.
او به فرمان امام به جبهه رفت و مطيع محض اوامر امام بود. مي گفت: «چون امام گفته که اسلام در خطر است، پس بايد همه در جبهه حضور داشته باشند.»
آن قدر به امام علاقه داشت که مي گفت: «حاضرم پنج سال از عمرم را به امام بدهم تا امام زنده بماند.»
رفتن به جبهه را وظيفه هر مسلمان مي دانست. علي اصغر همتي مسئوليت هاي مختلفي را به عهده داشت. از تاريخ 4/1/1362 تا 23/6/1362 در گردان رزمي معاون اول گروهان و از تاريخ 11/10/1364 تا 24/11/1364 جانشين گردان حزب الله بود.
در عمليات خيبر و والفجر هشت نيز معاون فرمانده گردان حزب الله بود. در جبهه هاي شلمچه، فاو، انديشمک، دزفول، اهواز، منطقه غرب و نفت شهر و همچنين عمليات فاو و عمليات بدر ( که در آن مجروح شد ) حضور داشت.
او به کساني که نمي توانستند به جبهه بروند، مي گفت: «در پشت جبهه خدمت کنيد. براي جبهه تبليغ کنيد تا مردم بيشتري به جنگ بروند تا هرچه زودتر پيروز شويم.»
همرزم شهيد مي گويد: «ما در پشت خاکريز بوديم. راه هم باتلاقي بود. تانک هاي دشمن مستقيم به طرف ما مي آمدند. اگر کمي بي دقتي مي کردند، به باتلاق مي افتادند و نمي توانستند بيرون بيايند. شهيد همتي مدام از اين سنگر به آن سنگر مي رفت. به سنگر ما که آمد، گفت: کسي نمي تواند با يک تير بار جلوي پيشرفت تانک ها را بگيرد؟ ما از شدت آتش دشمن نمي توانستيم اين کار را انجام دهيم. بلافاصله خودش آر.پي.جي را گرفت و يک «يازهرا» گفت و گلوله به تانک اصابت کرد و آن ها نتوانستند جلوتر بيايند. با اين کار او ما همه روحيه گرفتيم. اگر او نبود، ما نمي توانستيم کاري انجام دهيم و اگر جلوي پيشرفت تانک ها را نمي گرفت، همه پايمال مي شدند.»
در کارهاي گروهي اولين ايثارگر و اولين اقدام کننده کار بود. چه آن کار خطر داشته باشد، چه خطري در کار نباشد.
به همسرش مي گفت: «جبهه نبايد خالي بماند. ما بايد به جنگ برويم. شما مواظب فرزندان باشيد که اجر شما از ما بيشتر است.»
زماني که به او مي گفتند: به جبهه نرو، بسيار عصباني مي شد. مي گفت: «اگر من نروم، ديگري هم نرود، پس چه کسي بايد به جبهه برود؟»
در مقابل مشکلات صبور بود و براي حل مشکلات با بزرگ ترها مشورت مي کرد. ايمانش قوي بود و در مقابل مشکلات صبر داشت. اگر کساني براي او مشکلات مالي و جاني درست مي کردند، سعي مي کرد گذشت کند. زماني که دخترش فلج شده بود، گفت: «خداوند مي خواهد ما را امتحان کند.» چندين بار دخترش را به دکتر برد و دوباره به جبهه رفت. مشکلات نتوانستند او را از هدفي که داشت باز دارند. در سلام کردن هميشه پيش قدم بود. به کوچکتر ها سلام مي کرد. کسي نمي توانست در سلام کردن از او سبقت بگيرد.
کساني را که کار خلافي انجام مي دادند، امر به معروف مي کرد. آن ها را تشويق مي کرد تا کار خوب انجام دهند. اگر به راه راست هدايت نمي شدند، با آن ها قطع رابطه مي کرد.
احمد همت آبادي مي گويد: «از همان کودکي رفتار بزرگان را داشت. از نظر صبر، تحمل و متانت بسيار مقيد بود. در هواي گرم تابستان و در حال درو کردن گندم، روزه اش را مي گرفت.»
هرگاه به نماز مي ايستاد، چهره اش نوراني تر مي شد. در هنگام نماز چشم هايش را مي بست که نشانه ي توجه او به نماز بود. هميشه در حال عبادت خداوند بود. نماز شب مي خواند. سجده اش آن قدر طولاني بود که اثر مهر روي پيشانيش نقش مي بست.
عبدالله عابدي فر مي گويد: «من نماز را اول وقت نمي خواندم. آن قدر با من صحبت کرد و مرا نصيحت کرد تا اينکه مرا قانع نمود و ديگر من نمازم را سر وقت مي خواندم.»
به خانواده هاي مستضعف سرکشي مي کرد و براي حل مشکلات آن ها تلاش مي کرد، در صورتي که خودش از خانواده مستضعف بود. به بچه هاي يتيم علاقه داشت، چون خودش يتيم بود.
زماني که از جبهه به مرخصي مي آمد، با خانواده اش به گردش مي رفت، چون معتقد بود که آن ها حقي بر گردن او دارند و بايد به خواسته هاي آن ها توجه کرد.
علاقه ي زيادي به امام داشت و آرزو داشت امام را ببيند. از اين که به کشورش تجاوز شده بود، ناراحت بود.
علي اصغر همتي در تاريخ 23/11/1364 و در عمليات والفجر هشت در منطقه ي فاو، بر اثر اصابت ترکش به ناحيه ي پهلو و پا به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. پيکر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش، در محل همت آباد به خاک سپرده شد.
نظر شما