خاطراتی ناب از «سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی» در بیستوچهارمین سالروز شهادتش
پس از انجام خدمت سربازی در سال 1350 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد، پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای «اف 5» مشغول به خدمت شد.
اردستانی در سال 1359 به عنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. در سال 1363 به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شد. پس از 3 سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال 1366 به عنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.
پس از شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت، عهدهدار این مسئولیت مهم بود. سرانجام در تاریخ (15/10/73 ) بر اثر سانحه هوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری و چند تن دیگر از همرزمانش، به آروزی دیرینهاش رسید و به لقاء معبود پیوست. مزار او در صحن حیاط امام زاده جعفر در شهرستان پیشوا از توابع ورامین میباشد.
کتاب «اعجوبه قرن» حاصل تحقیق و تالیف گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقیدتی سیاسی نیروی هوایی ارتش، مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی است. این کتاب، شامل خاطراتی است که خانواده و همکاران وی تعریف کردهاند. برخی از این خاطرات را میخوانیم:
اکبر اردستانی، برادر شهید؛ جایزه برای گفتن دوازده امام
روری برادرم «حاج مصطفی اردستانی» به منزل ما آمد، پسرم «احسان» که علاقه زیادی به عمویش داشت، رفت و روی پایش نشست. کمی با او بازی کرد. من مشغول کاری بودم که برحسب اتفاق، نگاهم به آنها افتاد، دیدم که شهید اردستانی در گوش احسان چیزی گفت. صدای پسرم بلافاصله بلند شد:
-
اول امام علی (ع)، دوم امام حسن (ع)، سوم ...
صدای احسنت، احسنت حاج مصطفی همراه با لبخند شیرینی که همواره بر لب داشت، بلند شد
و گفت:
- آفرین عموجان! چون دوازده امام را خوب بلدی جایزه خوبی پیش من داری.
چند روزی از این ماجرا گذشت. روزی برادرم به منزل ما آمد و احسان را صدا زد. چهار قطعه اسکناس هزار تومانی در دست او گذاشت و گفت:
- احسان جان! این جایزهای است که به تو قول داده بودم.
برای اینکه از این کار او ممانعت کنم، گفتم؛
-
داداش! اسامی دوازده امام جزء درس احسان است، کار مهمی نکرده که به خاطرش
جایزه بگیرد.
او که کارش هدفمند و علاقهاش به ائمه اطهار (ع) زیاد بود، گفت:
-
اکبرجان! عیب ندارد، با این کار، او تشویق میشود و به مسائل دینی علاقه پیدا
میکند.
ستوان علی رحیمیان: دقت در استفاده از بیتالمال
زمانی که تیمسار اردستانی مسئولیت معاونت عملیات نیروی هوایی را عهدهدار بود، من به عنوان مسئول دفتر ایشان انجام وظیفه میکردم. شهید اردستانی بیشتر اوقات یا در اداره بود و یا در ماموریتهای مختلف. کمتر فرصت میکرد تا به امور خانوادهاش رسیدگی کند.
پسر تیمسار به نام «محمد» کلاس پنجم ابتدایی بود و امتحانات نهایی او در شرف انجام بود. حوزهای که میبایست امتحان میداد، تا منزل فاصله داشت و ناگزیر باید صبح خیلی زود راه میافتاد. چون تیمسار در آن موقعِ روز اداره بود، به خانواده سپرده بود که محمد خودش برای امتحان برود. محمد، به هر طریق که بوده ، به محل حوزه امتحانی میرود.
در دفتر نشسته بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد، گوشی را برداشتم، همسر شهید اردستانی بود، گفت: «آقای رحیمیان، محمد رفته حوزه امتحانی و راهش خیلی دوره، اگر ممکن است یک ماشین بفرستید او را بیاورند.» من نیز بدون اینکه تیمسار متوجه شود ماشین فرستادم تا فرزند ایشان را از حوزه امتحانی بیاورند.» من نیز بدون اینکه تیمسار متوجه شود، ماشین فرستادم تا فرزند ایشان را از حوزه امتحانی به منزل برساند. شب که تیمسار به منزل میرود، از امتحان و چگونگی رفتن محمد به حوزه میپرسد، محمد میگوید: «بابارفتنی خیلی اذیت شدم، ولی برگشتنی راحت آمدم، ماسینی از اداره آمد و مرا تا منزل آورد.»
فردا صبح زود، طبق معمول، تیمسار به معاونت عملیات آمد. از طرز برخوردش متوجه شدم که از چیزی ناراحت است. با خودم گفتم، خدایا اول صبح، تیمسار از چی ناراحت شدهاند؟ چیزی نگفتم و به کارهای روزمره مشغول شدم که صدای آیفون تیمسار به گوش رسید و مرا به درون اتاق فراخواند.
به اتاق رفتم، تیمسار درحالیکه عصبانی به نظر میرسید رو به من کرد و گفت:
- آقای رحیمیان! شما به چه حقی برای بچه من ماشین میفرستی، مگر ماشین اداره برای بچه من است؟ از این پس حق نداری برای اعضای خانواده من، ماشین اداره بفرستی!
تیمسار که هعمواره گشادهرو بود و لبخند از لبانش دور نمیشد، برای این اشتباه من که نوعی استفاده شخصی از بیت المال بود، چنان صورتش برافروخته شده بود که احساس کردم تنبیهی شدید در انتظارم باشد، ولی به همان تذکر بسنده کرد و من هم از آن پس سعی کردم طبق میل ایشان عمل کنم.
برادر همسر شهید، سید کمال اردستانی
روزی در منزل نشسته بودیم که یکی از بستگان آمد و خبر داد، حاج مصطفی را دیده که به طرف روستای قاسم آباد (روستای زادگاهش) میرفته. در آن موقع ما و سایر بستگان در ورامین اسکن بودیم. تعجب کردیم از اینکه چرا ایشان به ورامین نیامده و یکراست به طرف روستا رفته است.
چند ساعتی گذشت، زنگ در خانه به صدا درآمد. در را باز کردیم، حاج مصطفی بود. ایشان را به درون منزل دعوت کردیم. پس از احوالپرسی سوال کردم:
- حاجی خیر باشه، مثل اسنکه قاسم آباد رفته بودی.
خندهای کرد و گفت:
- شما از کجا فهمیدید؟
با شوخی گفتم:
- ما همه جاسوس داریم. بالاخره خبرها میرسد.
- راستش رفته بودم منزل ...
من که آن شخص را میشناختم و پیرمرد فقیری در ده بود، کنجکاوتر شدم و پرسیدم:
- برای چه؟
- هیچی خواستم حالش را بپرسم.
- مگه ایشان طوری شده؟
- نه بابا، طوریش نیست، مگه عیب داره آدم احوال همولایتی را بپرسد؟
من که دیدم تمایلی به بازگو کردن موضوع ندارد، زیاد پاپیچ ایشان نشدم و گرم صحبتهای دیگران شدیم. مدتی گذشت و چندبار این عمل ایشان تکرار شد. بعدها فهمیدم که در آن روز، حاج مصطفی به سبب انجام دادن عملیات موفقیت آمیز «حمله به اچ 3» با تنی چند از خلبانان به حضور امام (ره) شرفیاب شده بودند. از زیارت امام (ره) که برمیگردند، یکراست به ده قاسم آباد میآید و با فقیرترین و پیرمردترین مرد ده ملاقات میکند.
روزی به او گفتم: «حاج مصطفی راستش را بخواهی من میدانم که آن روز به ملاقات امام (ره) رفته بودی و پس از آن به ملاقات مشهدی ... رفتی. حتما از این کار هدف خاصی داشتی. میشود برایم بگویی؟»
در جوابم گفت:
-
سید کمال! شما چرا اینقدر کنجکاوی میکنی؟ راستش در هنگام ملاقات با امام (ره)
احساس کردم کسی شدهام که امام (ره) ما را به حضور پذیرفتهاند. برای اینکه دچار
هوای نفس نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد
روستا بروم تا شاید کمی از آن حال و هوا بیرون بیایم.
علاقمندان به خاطرات زندگی «شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی» در کتاب «اعجوبه قرن» میتوانند به مرکز کتابخانه تخصصی ایثار و شهادت واقع در خیابان طالقانی، خیابان ملکالشعرای بهار، ساختمان معاونت فرهنگی بنیاد شهید، به این کتاب دسترسی داشته باشند.
انتهای پیام/