اگر اهل تفنگبازي هستي بچه من نيستي!
دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۴
شهید آیت الله مهدی شاه آبادی در ششم اردیبهشت ماه 1363 در جزیره مجنون به شهادت رسید. خاطره ای کوتاه از این شهید والامقام به روایت از فرزند شهید را در ادامه بخوانید:
نوید شاهد: سال 60 بود و من سن زيادي نداشتم. ديدم در محل ، تعدادي
از جوانها براي رفتن به جبهه ثبت نام ميكنند. من هم همراه يكي از دوستانم به آب
و آتش مي زدم تا خودم را به غائلة جنگ برسانم ، امّا آقاجان كه مي دانستند رفتن
ما كمي از روي احساسات است و عقلانيّت در آن نيست مخالف اين قضيّه بودند و جبهه
رفتن ما را خيلي تحويل نگرفتند. شايد چون فكر ميكردند خيلي قصد قربت در كار ما
نيست و كمي از شيطنتهاي بچگي در وجودمان هست. شايد هم رعايت حال مادرم را بعد از
فوت برادرم ـ مجيد ـ ميكردند. نميدانم دقيقاً به چه علّت مخالف بودند ، اما ما
همين طور سرمان را انداختيم پائين و رفتيم جبهه. ابتدا به تيپ سي اهواز و بعد به
پادگان حميد رفتيم و ديديم نه خير ، نميشود دستمان را به جايي بند كنيم. زنگ زديم
به آقاجان كه بالاخره ما تا اين جا آمدهايم، شما هماهنگ كنيد كه اين دستمان را
بگيرد. ايشان هم دم دستشان آقاي جزايري بود كه آن زمان رئيس بهداري جنگ بود.
گفتند برويد سراغ ايشان.
پيش او كه رفتيم گفت : زود برويد يكي از اين «زمين
شورها» را برداريد و زمين را تميز كنيد! ما هم كه همراه رفيقمان يوديم با خودمان
گفتيم ما آمدهايم بجنگيم، نيامدهايم زمين بشوييم! خلاصه لب و لوچهمان آويزان شد
و با همان حال شروع كرديم به شستن. كار سختي بود و تمام نميشد وقتي يك سالن تمام
ميشد درب يك سالن ديگر را باز ميكردند. خلاصه حسابي رُسمان كشيده شد و در آرزوي
اين كه برويم جبهه و تفنگ به دست بگيريم و بجنگيم مانديم. بعد از يكي دو روز
برگشتيم تهران. روزي كه رسيديم صبح عيد فطر بود و مسجديها آمده بودند منزلمان تا
آقاجان را براي اقامة نماز عيد به مسجد ببرند. عصر همان روز قرار بود باز عدهاي
از افراد به همراه پدرم از مسجد به جبهه اعزام شوند. من هم خوشحال شدم كه اين بار
همراه پدرم به جبهه ميروم، اما ايشان گفتند : نَه! نميشود تو بيايي. اگر اهل
جبهه رفتن بودي آن جا بهترين شرايط برايت مهيّا بود و بايد مي ماندي و هر كاري كه
وظيفهات بود و ميتوانستي انجام ميدادي. اما اگر اهل تفنگ بازي و اين حرفها
هستي كه بچه من نيستي! خلاصه به خاطر اين كه به قصد قربت به جبهه نرفته بوديم ما
را تنبيه كردند.
راوی: حمید شاه آبادی، فرزند شهید شاه آبادی
نظر شما