نذري در خواب
يکشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۳۰
علي اصغر توي يكي از مأموريت ها به سختي سرما خورده بود! يك شب دير وقت آمد به خانه، ساعت يازده و نيم شب بود، چون خواب بودم از روي ديوار پريده بود
![نذري در خواب نذري در خواب](/files/fa/news/1397/8/13/308239_442.jpg)
علي اصغر توي يكي از مأموريت ها به سختي سرما خورده بود! يك شب دير وقت آمد به خانه، ساعت يازده و نيم شب بود، چون خواب بودم از روي ديوار پريده بود توي حياط، تا قلاب در را انداخت بيدار شدم و پرسيدم:
- كيه؟
- منم مادر
بيشتر نگران شدم و پرسيدم:
- چرا در نزدي مادر؟
- نخواستم بيدارتان كنم.
تا نگاهش كردم، ديدم چهره اش خيلي كبود و برافروخته است! پرسيدم؛
- مگر نرفتي دانشگاه؟
- نه مادر! مأموريتي برايم پيش آمد.
ديدم علي اصغر انگار دارد مي لرزد، پرسيدم؛
- مشكلي برايت پيش آمده است؟
- نه فقط كمي سرما خورده ام.
خيلي سريع برايش چايي درست كردم و بعد خودم خوابيدم.
تا دلم را بحر برد( زمانیکه خوابم برد )، يك مرتبه ديدم يكي به من مي گويد بگو:
- يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربي بحق اخيك الحسين.
من هم در همان عالم خواب اين دعا را خواندم و گوسفندي را هم نذر حضرت ابوالفضل ( ع ) كردم و بعد از خواب بيدارشدم.
منبع: کتاب داماد اروند- خاطرات شهید سبزیکار
نظر شما