جهادگر شهید «هاشم ساجدى» / زندگی نامه شهید
نوید شاهد: هاشم ساجدى در 25 تيرماه سال 1326 در روستاى كلاته از توابع شهرستان دامغان به دنيا آمد.
در يك سالگى پدرش (محمدمهدى ساجدى) را از دست داد. خود او از دوران كودكىاش می گويد: «زمستانها به همراه بزرگ ترها به جنگل مى رفتيم و با قاطر چوب می آورديم و پس از اينكه آنها را به زغال تبديل می کرديم، براى فروش به شهر می برديم كه در شهر مبلغ ناچيز و كمى عايدمان مى گشت. حتى گاهى اتفاق می افتاد كه پول زغالها را نمى دادند.»
از هفت سالگى نماز خواندن را شروع كرد و به همراه ديگران در نماز جماعت و ادعيه شركت می کرد.
دوران ابتدايى را در همان روستاى كلاته گذراند و بعد از آن به همراه برادر خود به كرج رفت و دو سال در آنجا به ادامه تحصيل پرداخت. بعد به خاطر مشكلات همه جانبه اقتصادى و مادى از ادامه تحصيل باز ماند و در كارخانهاى به صورت روزمزد به كار پرداخت تا از اين رهگذر بتواند تا حدودى مشكلات خانه را رفع كند.
پس از چندسال كار و تلاش در زمينه هاى مختلف، به استخدام سازمان پنبه گرگان در آمد و دركنار آن، شبها به صورت متفرقه به ادامه تحصيل مى پرداخت. تحصيلات خود را تا اخذ مدرك ديپلم در رشته طبيعى ادامه داد.
از سال 1355 به بعد فعاليت هاى ايشان شكل گسترده تر و فعال ترى به خود گرفت و تشكيلاتى را كه مركب از چند نفر مى شد، سازماندهى می کرد. اين گروه در سطح استان گرگان فعاليتها و تحركات چشمگيرى در زمينه پخش اعلاميه ها و نوارهاى سخنرانى امام(ره) و روشنگرى مردم داشتند. خانه او كانون فعاليت انقلابيون و تكثير نوارها و اعلاميهها شده بود كه چندين بار ساواك خانه ايشان را تحت نظر گرفت و قصد دستگيرى اش را داشت.
حدود سالهاى 1339 به اتفاق برادرش به زيارت امام(ره) رفت. خودش می گويد: «على رغم اينكه سن و سال كمى داشتم، ولى به سرعت تحت تأثير سيرت و صورت امام واقع شدم.»
در شهرستان گنبد و در اداره كشاورزى به عنوان تكنيسين پنبه، مسئوليت انبارها را پذيرفت.
او بهطور فعال در ساماندهى و شكل دادن به راهپيمايي ها شركت داشت. حتى گاهى اتفاق می افتاد كه در راهپيمايي هاى شهرهاى مازندران و مشهد هم شركت می کرد. براى اولين بار در اداره پنبه شهرستان گنبد دست به اعتصاب زد كه به شدت مورد توجه ادارات و مردم واقع شد و پيامدهاى خوب و مثبتى براى انقلاب داشت.
هاشم يوسفى - دوست و همرزم شهيد – خاطره اى از فعاليتهاى دوران انقلاب وى را اين گونه نقل می کند: «در سالهاى قبل از انقلاب بود كه من قرار ملاقاتى با شهيد اندرزگو داشتم. اتفاقاً وقتى می خواستم به محل قرار بروم، شهيد ساجدى را ديدم و گفتم: با من همسفر می شوى؟ ايشان با شوخى گفت: سود است يا زحمت؟ من گفتم: هر دوى اينهاست. و بالأخره با هم به محل قرار رفتيم و شهيد اندرزگو پس از مدتى به محل آمد و نامه اى سربسته به من داد و گفت: بدون آن كه آن را باز كنم به آيتالله شيرازى برسانم. شهيد اندرزگو در آن زمان به عنوان (شيخ على تهرانى) معروف بود. ايشان هميشه در پشت گوشش مداد كوچكى می گذاشت تا اگر چيزى لازم بود بنويسد. شهيد ساجدى گفت: اين شخص چريك است. پس از چندى من به شاهرود رفتم و ايشان همراه شهيد اندرزگو به خانه ما آمد و من تا آن زمان نمی دانستم كه شهيد ساجدى اهل كجاست و تصورم بر اين بود كه اهل شمال باشد، ولى ايشان گفت: من اهل اطراف دامغان هستم. فرداى آن روز ما به محلى رفتيم كه اقوام و دوستان ايشان زندگى می کردند و من در آنجا شاهد بودم كه چگونه و با چه احترامى با شهيد ساجدى برخورد می کردند و نسبت به شهيد ارادت خاصى نشان می دادند.»
ساجدى در سال 1352 و در بيست و شش سالگى با خانم شمسى خسروى ازدواج كرد كه مدت زندگى مشترك آنها ده سال بود. ثمره اين ازدواج پنج فرزند به نامهاى على(متولد 4 خرداد 1357)، آسيه(26 ارديبهشت 1359)، آمنه (18 آبان 1360)، حسين(1362) و صديقه(1364) است.
پس از اينكه امام(ره) فرمان تشكيل كميته را صادر كردند، ايشان به همراه ساير افراد حزب الله جزء مؤسسين كميته انقلاب اسلامى در گنبد بود و پس از تشكيل و تثبيت كميته، براى لبيك گفتن به فرامين امام(ره) به نگهبانى و حفظ و حراست از دستاوردهاى انقلاب پرداخت.
شهيد ساجدى در كنار همه اين فعاليتها، با توجه به شناختى كه از روحانيت معتقد اصيل داشت، به محض تشكيل حزب جمهورى اسلامى عضو اين حزب شد و فعاليتهاى زيادى می کرد كه بعضى مواقع منجربه كشمكش و بحث و جدل با گروهكها می شد.
تضاد بين حزبالله و ضد انقلاب در گنبد به اوج خود رسيده بود و گويى كه تاب تحمل فعاليتهاى سازنده ايشان و سايرين را نداشتند؛ چرا كه فقط ظرف چهل و پنج روز پس از پيروزى انقلاب - مقارن با همه پرسى قانون اساسى - در گنبد بلوا و آشوب به راه انداختند. در اين درگيرى - كه به جنگ اول گنبد موسوم شد - جا پا و نفوذ گروهكهاى چپ و ضدانقلاب به خوبى مشهود و آشكار بود.
با فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل جهاد سازندگى در 27 خرداد 1358، شهيد ساجدى جزء اولين كسانى بود كه در تأسيس و تثبيت جهاد گنبد نقش بسزايى داشت و به عنوان مسئول جهاد به سازماندهى و ارائه خدمت پرداخت. او در واقع قبل از اينكه جهاد تشكيل گردد، فعاليتهاى جهادى خود را از قبيل كمك رسانى به مردم محروم و كشاورزان منطقه انجام می داد و از آنجا كه در پيش از انقلاب هم در گنبد زندگى می کرد، شناخت وسيع و خوبى از منطقه داشت و نقاط ضعف وقوت آن را خيلى خوب می شناخت. در بدو تأسيس جهاد او به عنوان يكى از اعضاى شوراى مركزى جهاد گنبد، از شرايط پيچيده سياسى، اجتماعى و فرهنگى منطقه آگاهى داشت.
يكى از اقدامات جهاد گنبد كه شهيد ساجدى در آن نقش زيادى داشت، تفكيك و جدا كردن آن از مركز استان مازندران بود كه با اين اقدام، جهاد گنبد به طور مستقيم زير نظر دفتر مركزى قرار گرفت و با شدت و وسعت چشمگيرى به فعاليت سازندگى می پرداخت.
در سال 1359 از جهاد گنبد استعفا داد و از آنجا به جوار مرقد حضرت امام رضا(ع) - در مشهد - هجرت كرد و در اداره كشاورزى آنجا به كار مشغول شد و به علت علاقه اى كه به مسائل مذهبى واسلامى داشت، در دانشگاه علوم اسلامى مشهد به ادامه تحصيل پرداخت.
يكى از مسئولان جهادسازندگى در مورد بازگشت مجدد او به ميان جهادگران می گويد: «يكبار او به جهاد استان خراسان آمده بود و اصرار داشت كه ترتيبى داده شود تا از اداره كشاورزى به جهاد منتقل گردد. اصرار و پافشارى ايشان و شناختى كه از او داشتيم، انگيزه اى براى انتقال او شد تا تلاش بيشترى در اين زمينه به خرج دهيم. سرانجام در اوايل سال 1360 توانستيم با جذب موافقت مسئولان مربوطه، ايشان را به جهاد منتقل كنيم.»
با شروع جنگ تحميلى در سال 1359 به جبهه رفت. برادرش در اين خصوص می گويد: «در مهرماه سال 1359 به مدت دو ماه بهطور داوطلب به منطقه رفتيم. موقعيت آنجا طورى بود كه مردم سراسيمه در حال فرار و پناه بردن به شهرهاى مجاور بودند. خرمشهر هنوز سقوط نكرده بود و عراق همچنان پيشروى می کرد. ما به بندر خسروآباد - كه يك بندر تجارى بود - رفته و در آنجا بيشتر به كارهاى خدماتى و كمك رسانى می پرداختيم.»
او در اكثر عملياتهايى كه منجر به آزادسازى بخشهايى از ميهن اسلامى شد، شركت داشت. اولين خدمت مؤثر ايشان در حفظ و صيانت دستاوردهاى انقلاب، در عمليات طريق القدس بود. بعد از آن در عمليات هاى فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتى، والفجر 1 و والفجر 3 حضور داشت.
در سال 1361 پس از تشكيل قرارگاه هاى چهارگانه جهاد در جنگ، مسئوليت قرارگاه نجف به شهيد ساجدى واگذار شد كه امور مهندسى عملياتهايى كه در غرب كشور صورت می گرفت، به عهده اين قرارگاه بود. در واقع اين قرارگاه تحت فرماندهى ساجدى بهطور مستقيم در امور مهندسى عملياتهاى والفجر 2، والفجر 3، طريقالقدس، والفجر 5 و ميمك شركت داشت. ايشان در اين زمينه با به كار بستن تجربيات خود و به همراه اعتقاد راسخى كه داشت، همراه ساير همسنگرانش در عملياتهايى كه تحت نظر ساير قرارگاهها انجام می پذيرفت، شركت می کرد.
بعد از عمليات فتح المبين، فرماندهى قرارگاه مهندسى قدس - كه به نمايندگى از طرف جهاد سپاه و ارتش بود - به شهيد ساجدى واگذار شد.
در عمليات رمضان، او مسئوليت محور عملياتى فتح المبين را - كه با لشكر نجف اشرف هماهنگ بود - به عهده داشت.
بعد از عمليات رمضان، به حج مشرف شد و پس از بازگشت بلافاصله به جبهه رفت و در عملياتهاى محرم، والفجر مقدماتى و والفجر 1 شركت كرد.
در عمليات گسترده و سنگين والفجر مقدماتى به عنوان فرمانده محور حضور يافت.
پسر شهيد - على ساجدى - می گويد: «در جايى كه تنبيه لازم بود، آن را به موقع انجام می دادند. بهطورى كه وقتى يكى از افراد خلافى انجام داد و نسبت به بيت المال خيانت كرد، پدرم با ايشان برخورد شديدى كرد كه بعضى از اين موضوع و برخورد ناراحت شدند، ولى پدرم با تمام اين مسائل ايشان را تنبيه كرد و معتقد بود بايد نسبت به بيت المال توجه زيادى شود.»
همسر شهيد درباره تربيت فرزندان می گويد: «شهيد ساجدى در تربيت فرزندان اصرار زيادى داشت كه مطابق با فرامين و سفارشهاى اسلام رشد كنند و حتى زمان شيردادن به بچه ها تأكيد می کرد كه با وضو باشم. بر اين اعتقاد بود كه از همان بدو رشد، كودك بايد با فرايض و تكاليف دينى و اسلامى آشنا شود. در خانه مهربان و صميمى بود و در كارها كمك می کرد. اگر فردى از فاميل از او كمك می خواست، استقبال می کرد و تا آنجا كه مى توانست در حل مشكلات ديگران كوشش می کرد.»
از ويژگيهاى بارز ايشان اعتقاد و ايمانش به ولايت فقيه بود. خود در بخشى از سخنانش در قرارگاه نجف، راجع به رهبرى و ولايت چنين می گويد: «ما رهبرى داريم زنده و حاضر كه خط قرآن و پيامبر را برايمان ترسيم می کند. در واقع خط امام، خط اسلام است، حجت بر همه ما - كه ولايت ايشان را پذيرفته ايم - تمام است و بايد هرچه كه ايشان مى فرمايند با جان و دل بپذيريم. ما در واقع در اين جنگ هيچ كارهايم و فقط ولى فقيه است كه توان تصميم گيرى در مورد ادامه يا عدم ادامه جنگ را دارند.»
هاشم ساجدى در 5 آبان 1363 در حين سركشى از محورهاى عملياتى در غرب كشور و انجام دادن مسئوليتهاى پشتيبانى - مهندسى جنگ جهاد، توسط چندتن از مزدوران - كه كمين كرده بودند - از ناحيه شكم و سينه مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسيد.
همسر شهيد از نحوه شهادت ايشان می گويد: «شب قبل از شهادت ايشان من خواب ديدم كه عاشوراى حسينى است و به همه غذا می دهند و من هم غذايى گرفتم و منتظر شدم تا شهيد برگردد. صبح كه از خواب بيدار شدم با ستاد تماس گرفتم و اظهار بى اطلاعى كردند. شهيد براى شناسايى به منطقه رفته بود كه در مسير برگشت مورد حمله دشمن قرار می گيرد. يكى از دوستان به خانه آمد و گفت: شهيد از ناحيه قلب و شكم و پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته است و ايشان را به مشهد اعزام كرده اند و شما بايد به مشهد برويد.»
پيكر شهيد هاشم ساجدى پس از انتقال به مشهد در بهشت رضا(ع) دفن شد.