«شهید عوض عاشوری» فرمانده گردان خط شکن حر لشکر 31 عاشورا
نوید شاهد: عوض عاشورى از مادرى به نام فاطمه گلنارى، در
اول شهريور ماه 1340 در شهرستان خوى در آذربايجان غربى متولد شد. او پنجمين فرزند
خانواده بود. پدرش - حسنقلى - به گچ فروشى اشتغال داشت. دوران ابتدايى را در
دبستان فردوسى خوى گذراند و پس از آن وارد دوره راهنمايى شد. از كودكى طعم سختى را
چشيد و با فقر بزرگ شد و براى كمك به خانواده به كارگرى پرداخت.
عاشورى در آغاز انقلاب اسلامى در مدرسه راهنمايى تحصيل می کرد. او كه عاشق امام و انقلاب بود با چند تن از مسئولين مدرسه كه مخالف انقلاب بودند و با ساواك همكارى می کردند، درگير شد و در نتيجه به همراه يكى از دوستانش از مدرسه اخراج گرديد. پس از اين جريان به طور جدى وارد مبارزه عليه رژيم پهلوى شد و فعاليتش را در مسجد حاج بابا كه مركز انقلابيون خوى بود، متمركز كرد. شبها اعلاميه هاى امام را پخش می کرد و روزها به تظاهرات مى رفت و حتى چندين بار تن به تن با نيروهاى رژيم پهلوى درگير شد.
با پيروزى انقلاب اسلامى، عوض عاشورى به سپاه پاسداران خوى پيوست. آنگاه براى مقابله و مبارزه با عناصر ضدانقلاب داخلى به منطقه قطور، اعزام گرديد و پس از اينكه در امور نظامى تجربيات كافى به دست آورد، داوطلبانه به جبهه هاى پيرانشهر، گيلان غرب و كردستان رفت.
از سال 1361 به مدت شانزده ماه معاونت گردان المهدى (عج) را بر عهده داشت. آنگاه به شهرستان خوى مأمور شد ولى چون نمى توانست دورى از جبهه را تحمل كند براى چندمين بار به جبهه ها شتافت و به مسئوليت گردان خط شكن "حُرّ" در جبهه جنوب برگزيده شد.
او هر موقع كه فرصت مى يافت در جمع بسيجيان حاضر مى شد و همدم و دوستى صميمى براى آنان به شمار مى آمد. به مسايل معنوى اهميتى خاص مى داد و در دعاهاى توسل، عزاداريها و نمازهاى جماعت هميشه حاضر بود. هرگاه كه قرار بود گردان به عملياتى اعزام شود و مى بايست نيروها توجيه شوند، عاشورى با چنان حالتى صحبت می کرد كه از هيچ كس صدايى شنيده نمى شد و همه سراپاگوش مى شدند.
در هنگام مبارزه و انجام عمليات به رزمندگان روحيه مى داد و دلهره و اضطراب را از آنان دور مى ساخت. او پيرو واقعى خط ولايت فقيه بود و اين از اعمال و رفتارش پيدا و در سخنانش كاملاً متجلى بود. در فرازى از وصيت نامه عوض عاشورى اين ويژگى وى به صورت بارزى آمده است، آنجا كه نوشت:
... حمد و ثناى خداوند بزرگ را كه توفيق نعمت عظماى شهادت را شامل حال من نمود تا شايد بتوانم در جوار مردان پاك الهى به تسبيح و ستايش او مشغول شوم. البته من اين راه را آگاهانه انتخاب كرده ام. با لبيك بر امام قدم در كربلاى خونين ايران نهادم زيرا كه جبهه را وسيله خدمت به اسلام و تقرب به خدا يافتم. لذا از خداوند متعال عاجزانه مى خواهم كه مرا عفو نمايد. از اينكه نتوانسته ام به وظيفه بندگى خود عمل كرده و همواره بر نفس خود ظلم كرده ام و ببخشد از اينكه عملم صورت خدايى داشته ولى در باطن ريايى بوده است. پس پناه مى برم به خدا از شرّ نفس اماره كه انسان را به بدى سوق مى دهد و در پرتگاه سقوط و هلاك قرار مى دهد و از شما مى خواهم كه قلب هايتان را پاك كنيد و از مكروهات و محرّمات بپرهيزيد كه خداوند با تقواپيشگان است. هميشه دعاگوى امام امت و رزمندگان اسلام بوده و از روحانيت مبارز و متعهد جدا نشويد. زيرا كه از صدر اسلام روحانيت اصيل بوه است كه اسلام را زنده نگاه داشته و ديگر اينكه در گرفتاريها و مشكلات زندگى به خدا پناه ببريد و به ائمه معصومين عليهم السلام به خصوص به امام زمان(عج) توسل نماييد و بيشتر قرآن بخوانيد تا در صراط مستقيم ثابت قدم باشيد...
يكى از همرزمان عاشورى در خاطرهاى نقل كرده است: روزى به اتفاق عوض عاشورى و برادر ميثم (از ديگر همرزمان) به گشت شناسايى در منطقه تحت كنترل نيروهاى عراقى رفته بوديم. از داخل شيارى دشمن را دور زديم و چون قرار بود در آينده عملياتى در آن منطقه صورت پذيرد، بنابراين بايستى استعداد و نيروها و تداركات و وضعيت دشمن را شناسايى می کرديم. بعد از انجام مأموريت هنگام بازگشت متوجه غارى در كناره شيار شديم. در داخل غار مقدار زيادى مهمات وجود داشت كه دشمن براى استفاده در آينده ذخيره كرده بود. تصميم گرفتيم مهمات را به عقب منتقل كنيم. موقع انتقال مهمات در پشت تپه چغالوند تعدادى جنازه توجه ما را جلب كرد. شهيد عاشورى گفت: «برويم ببينيم اگر سلاحى داشته باشند، برداريم.» كمى كه جلوتر رفتيم. با تعدادى مين مواجه شديم و با كمى دقت متوجه شديم كه همين طور مينها را روى زمين چيده اند و هنوز آنها را كار نگذاشتهاند. همه آنها را برداشتيم و براى استفاده عليه دشمن بعثى به پشت خطوط دفاعى خودمان انتقال داديم. همچنين در يكى از عملياتها به تنهايى دوشكاى دشمن را به غنيمت گرفته و با همان دوشكا خط آتش لازم براى نيروهاى خودى به وجود آورد و عراقى ها را زمين گير كرد.
در عمليات والفجر 1 در داخل كانالى كه زير آتش شديد قرار داشت عاشورى تصميم به شكستن خطوط پدافندى دشمن گرفت. از كانال بالا رفت ولى مورد اصابت تير دوشكاى دشمن قرار گرفت و فرق سرش شكافته شد و به شهادت رسيد. شيخ على رضازاده در مورد شهادت شهيد عوض عاشورى گفته است:
قبل از اعزام به جبهه در سال 1361 خدمت خانواده عاشورى رفتم. مادرش به من گفت: «عوض با حالتى مجروح رفته و الان نزديك به هفت ماه است كه به خانه سرى نزده است. اگر او را ديدى بگو چند روزى به مرخصى بيايد.» من پس از اعزام به لشكر عاشورا به دشتعباس كه گردان حُرّ در آنجا مستقر بود، رفتم. پس از سلام و احوالپرسى با عاشورى پيام مادرش را به او رساندم. جواب داد: «حاج آقا به مادرم سلام برسان و بگو كه يك ماه بعد از عيد به خانه خواهم آمد.» و چنين شد. پيكر او يك ماه بعد از عيد سال 1362 در شهرستان خوى تشييع شد و من در آن لحظه متوجه معناى عميق جواب شهيد عاشورى شدم. پيكر شهيد عوض عاشورى در گلزار شهداى شهرستان خوى به خاك سپرده شده است.