ماجرای بوسه شهید مدنی بر دست آیت الله گلپایگانی/ 10 درس مهم از زندگی شهید مدنی
وسواس در کمک به دیگران
آيت الله مدني كيسه اي داشتند كه به كيسه سياه، معروف بود و پول شخصي شان را در آن مي گذاشتند و براي زندگي شخصي از وجوهات استفاده نمي كردند. جالب اينجاست كه هركس مراجعه مي كرد و حاجتي داشت، باز از همين وجه مختصر كيسه سياه هم حاجتش را برآورده مي كردند. آيت الله مدني در اين چيزها بود كه احتياط مي كردند و وسواس به خرج مي دادند، نه اينكه مثلا در گرفتن وضو وسواس داشته باشند. بسيار نگران مي شدند كه نيازمندي به ايشان مراجعه كند و نتوانند حاجتش را برآورده كنند.
جاهائي كه مصلحت مسلمانها و اسلام را مي ديدند، اگر ضرورت ايجاب مي كرد كه در كاري اغراق كنند، اين كار را مي كردند. همدان از شهرهائي بود كه قبل از انقلاب هم نماز جمعه داشت و آقاي دامغاني به تبع پدرش امام جمعه آنجا بودند. شهيد مدني صلاح نداشتند اين ترتيب به هم بخورد و براي تقويت نماز جمعه مي آمدند و به آقاي دامغاني اقتدا مي كردند. فرد مذكور به تدريج مشكلاتي پيدا كرد، با اين حال تا وقتي مسلم نشد كه از عدالت خارج شده، شهيد مدني به كارشان ادامه دادند، اما بعد كه يقين پيدا كردند، راهشان را جدا كردند. (راوی: دکتر علی آقا محمدی)
اصلاح تفکر مخالفان آیت الله گلپایگانی
يك بار گفت مي رويم قم. من مي خواهم با كارم يك موعظه اي به همه بكنم. اينها نه بزرگ سرشان مي شود، نه كوچك. يك طلبه به خودش اجازه مي دهد جلوي يك مرجع عرض اندام كند. مي خواهم به اينها درس بدهم. رفتيم منزل آقاي گلپايگاني. جمعيت زيادي هم بودند. همه شان هم جوانهاي حزب اللهي. بچه هاي آقاي گلپايگاني هم بودند. به محض اينكه آقاي گلپايگاني آمد، آقاي مدني بلند شد، جلو رفت و دست ايشان را بوسيد. آقاي گلپايگاني هول شد و گفت: «آقاي مدني! اين چه كاري بود شما كرديد؟ » آقاي مدني گفت: «وظيفه من است دست شما را ببوسم. كاري نكردم.» همه حيران مانده بودند و آقا اين طوري به همه شان درس داد. پس از آنكه بيرون آمدم، جوانان انقلابي از من پرسيدند: «اين چه كاري بود كه آيت الله مدني كردند؟ » من هم چون مي دانستم برنامه چه بود، گفتم: «خودتان بپرسيد. » آقاي بني صدر هم با من بود. وقتي آقاي مدني بيرون آمد، شعار دادند و آقاي مدني گفت: «وقت شعار نيست. بنشينيد.» پرسيدند: «آقا! چرا شما دست آقاي گلپايگاني را بوسيديد؟ » آيت الله مدني جواب داد: «مرد مسلمان! او مرجع تقليد است. شما خودتان را پيش آيت الله گلپايگاني مرجع حساب مي كنيد؟ مرا پيش آقاي گلپايگاني مرجع حساب مي كنيد؟ خيلي بي لطفي است. چرا شما خودتان را گم كرده ايد؟ سن و سالي از ايشان گذشته و احترامشان واجب است. بعد از اين به بزرگان احترام بگذاريد.» همه ساکت شدند. (راوی: حمید منع جود، امین شهید مدنی)
جاری کردن حد شرعي پسری بجای پدر
يك روز پسربچه اي آمد و گفت: با آقا كار دارم. گفتم: براي چي؟ گفت: مي خواهم از آقا براي گرفتن مشروب حكم بگيرم. گفتم: بيا برويم پيش آقا، از ايشان سئوال كن. آمد و آقا پرسيد: آقاپسر! مشروب كجاست؟ گفت: خانه ما. آقا پرسيد: خانه شما مشروب چه كار مي كند؟ گفت: پدرم گرفته. پرسيد: كجا گذاشته؟ گفت: گذاشته توي يخچال، شب مي خورد. آقا پرسيد: مگر تو فضولي؟ او بين خودش و خداي خودش يك گناهي را انجام مي دهد. مگر تو فضولي؟ و به من گفت: اين را مي بري 25 ضربه شلاق مي زني. شلاق را كه زدند، او را آوردند. آقا گفت: اين تعزير فضولي تو بود. پدرت بين خود و خدايش گناهي را مرتكب شود. اگر از خانه آمد بيرون و بدمستي كرد، آن هم شلاق دارد، ولي اگر نيامد، به تو ربطي ندارد كه از داخل خانه كسي رازش را بيرون بياوري و آشكار كني. شنيديم كه پسرك اين مطلب را به پدرش گفته و او به كلي مشروب را كنار گذاشته است. (راوی: احد منع جود، همراه همیشگی شهید مدنی)
صریح اللهجه و انقلابی
ويژگي هاي آيت الله مدني زياد بود. صحبت و حركتش همه و همه انقلابي بود. سخنانش از ته دل بود و بر دل ها هم مي نشست. ايشان انقلابي، مذهبي، ساده زيست بود. حرفهايش را خيلي رك مي زد. مثلا به استاندار مي گفت: چرا شما اين غلطها را مي كنيد؟ چرا بايد اين طوري باشد؟ شما بايد انقلابي باشيد. او حرفهايش را به هر مسئولي رك مي زد و صريح اللهجه بود. حتي ما ساعت ها زودتر از بقيه مي نشستيم تا ايشان بيايد و سخنراني كند. وقتي ايشان در وفاتها و رحلتها سخن مي گفت، خودش هم گريه مي كرد. هميشه چشم هايش اشك داشت. (راوی: بیوک مقدسی بخشایش)
شهید مدنی راه را به فرماندهان سپاه نشان داد
آيت الله مدني مرد افتاده حال و متواضعي بود كه جوانان را با محبت و لطفش جذب مي كرد، حال و احوال بچه ها را عوض مي كرد. اكثر بچه هاي سپاه همدان از لطف خدا و مهرباني آيت الله مدني به درجات بالا و به شهادت رسيدند. هر جواني از در وارد مي شد، شهيد مدني جلوي پايش بلند مي شد، او را به سينه اش مي چسباند و مي بوسيد. قلبش و نفوس گيراي خودش جوان ها را جذب مي كرد. اكثر فرماندهان سپاه و اكثر بچه هاي متدين همدان از لطف خدا و كرم آيت الله مدني راهشان را پيدا كردند. من بچه قد و زبلي بودم. يك روز به شهيد مدني گفتم: «حا ج آقا! اين پولهایي را كه شما از آقاي خميني مي گيريد، چه مي كنيد؟ » گفت: «براي چي مي پرسي؟» گفتم: «مي خواهم بدانم. » پول ها را تجار و بازرگانان به دست ايشان مي رساندند و ايشان هم خرج حوزه ها مي كرد، ولي من بچه بودم و اين چيزها حالي ام نبود، اما خدا رحمتش كند بدون آنكه عصباني شود يا اخم كند، برايم توضيح داد كه خيالم راحت باشد به دست طلبه ها و جاهائي كه لازم است مي رسد. (راوی: حاج علی ویسی، یکی از یاران نزدیک شهید مدنی)
شهید مدنی نفوذ کلام و چهره داشت
در آن زمان در اكثر مغازه ها، به خصوص كافه ها، راديو و موسيقي رواج زيادي داشت. وقتي از خياباني عبور مي كرديم، شايد حداقل از سه چهار مغازه صداي موسيقي مي آمد. ايشان با آن لباس و تشكيلات و وضع وارد مغازه مي شدند، مقداري با صاحب مغازه صحبت مي كردند. اوايل معمولا گوش نمي دادند، ولي آن چهره و لحني كه شهيد مدني داشت، طوري بود كه طرف مقابل بعد از مدتي ديگر نمي توانست صحبتي داشته باشد و مي رفت و راديويش را خاموش مي كرد.
اگر در اين زمينه خلافي را مي ديد حساب نمي كرد كه من روحاني هستم، شخصيتي هستم، سادات هستم و اگر طرف عكس العمل نامناسبي نشان بدهد، برايم خوب نيست. در هرجا برنامه خلاف شرع مي ديد، تذكر مي داد. (راوی: سید جواد حجازی، از یاران قدیمی شهید مدنی)
سبک خاص شهید مدنی در قضاوت
مرحوم آقاي معصومي فرش فروش بود و مي گفت من با آقاي مدني سلام و عليك و به خانه شان رفت و آمد داشتم. قبل از انقلاب با يك نفر اختلاف پيدا كرديم و گفتيم براي حل وفصل دعوا پيش آيت الله مدني برويم. رفتيم و آيت الله مدني حرف هاي ما را گوش داد، اما تحويلمان نگرفت، هرچند حق با ما بود و حق را هم به ما داد. من برگشتم، درحالي كه دلخور بودم كه چرا اينطور مثل غريبه ها با ما رفتار كرد؟ يك مدتي خدمت ايشان نرفتم و بعد از مدتي كه رفتم، حسابي تحويلمان گرفت. گفتم: «حاج آقا! آن روزي كه براي حل اختلاف پيش شما آمدم، درحالي كه حق با من بود، اصلاتحويلم نگرفتيد.» گفت: «مؤمن! آن روز شما براي حل اختلاف آمده بودي. اگر قرار بود با تو سلام و عليك گرم كنم، آن بنده خدا از اول فكر مي كرد كه من حق را به شما خواهم داد و اين خلاف عدالت بود. (راوی: حسین شعاعی)
با تمام وجود گوش می داد
اگر كساني به آيت الله مدني پيشدستي مي كردند و به ايشان سلام مي دادند، ايشان گرمتر و مفصل تر و زيباتر پاسخ مي دادند و هنگامي هم كه اين پاسخ مفصل را مي ديدند، كاملا به طرف خيره مي شدند، احوالپرسي مي كردند و تبسم داشتند و مكث مي كردند كه آيا اين كسي كه سلام داده، آيا درخواستي و
مسئله اي دارد، يعني توجه خاصي به طرف داشتند و طرف، خود را آماده مي كرد كه با شهيد آيت الله رودررو شود و حرفهايش را بزند و صحبتهايش را بكند. اگر كسي با آيت الله مدني صحبت مي كرد، ايشان با تمام وجود گوش مي داد. (راوی: حسین انزابی)
پیگیر پرونده مردم در دادگاه ها
بعضي اوقات كمي عصباني مي شد. گوشت و برنج و اين جور چيزها را در ماشين مي گذاشتيم. به جاهايي مي برديم كه فقيرنشين بود. خود شهيد مدني عبا را روي سرش مي كشيد و آنها را بين مردم پخش مي كرد. وقتي مردم مشكل داشتند، شهيد به آن اداره نامه مي نوشت، با اين حال باز هم پيگير مسئله مي شد. اگر رسيدگي نمي شد، خودش به آن اداره مي رفت و كار مردم را راه مي انداخت. وقتي مي خواست به يك مستحق كمك كند، خودش مي برد مي داد كه بعد آن طرف نگويد، به دستم نرسيد يا نياوردند. همه كساني كه شهيد مدني به آنها مي رسيد خجالت مي كشيدند كه چرا خود آقا كمكها را مي آورد. آقا آنها را دعا ميكرد. به آنها محبت ميكرد. همه آنها به خاطر اين محبتها و كمكها شرمنده آقا بودند. مثلا خانه آنها ميرفت. كنار آنها مي نشست. به درد دلشان گوش مي داد. چون آقاي مدني خودش شخصا اين كارها را مي كرد، آنها مديون و شرمنده حاج آقا مي شدند. رابطه شهيد مدني با آنها عاطفي بود. يكي از خصوصيات بارز ايشان اين بود كه وقتي مردم ناراحت بودند، ايشان هم ناراحت مي شد و وقتي مردم خوشحال بودند ايشان هم خوشحال مي شد. به دادگاه مي رفت و پرونده ها را نگاه مي كرد. از مردم پرس و جو مي كرد كه مشكلشان چيست. آقاي مدني از اين كارها زياد مي كرد. (راوی: محمدتقی آقا مالی)
با دست باز کمک می کرد
اصل فكر و ذكرش مستضعفين بود. آن موقع هيئت مستضعفان و كميته امداد هم بود، اما ايشان مخصوص خودش برنامه هائي داشت. آدرس هائي مي آوردند. گروه تحقيقي بود كه مي رفت بررسي مي كرد و شبهاي برفي زمستان كمك مي كرديم. يادم هست كه يك شب برف عجيبي هم آمده بود و با چهار پنج لندرور هيئت مستمندان براي رسيدگي رفتيم و دو تا آدرس را نتوانستيم پيدا كنيم. كلا 50 تا آدرس بود. ساعت 5/ 2 نصف شب بود و برف هم آمده بود. ديديم آقا دارد در حياط قدم مي زند. پرسيد همه را داديد؟ گفتيم 48 را داديم، دو تا را آدرس پيدا نكرديم. خيلي عصباني شد و گفت اگر اين دو تا خانواده امشب گرسنه بمانند، من جواب خدا را چه بدهم؟ تشكر 48 نفر را نكردند، دعواي آن 2 خانواده را كردند. خيلي هم با دست باز كمك مي كرد. مثلا اگر كسي با 500 تومن مسئله اش حل مي شد، ايشان 5000 تومان مي داد. (راوی: احد منع جود، همراه همیشگی شهید مدنی)