هنوز صوت قرآن پدر را میشنوم
شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۴۲
وقتی بحث دفاع از حرم پیش آمد تصمیم گرفت برود. ما پرسیدیم چرا میخواهی بروی؟ آن هم با مجروحیتهایی که داری. به تابلویی که روی دیوار خانه نصب کرده بود اشاره کرد. رویش نوشته بود: «تا زندهام رزمندهام» یعنی یک رزمنده باید به جایی برود که به آنجا تعلق دارد
به گزارش نوید شاهد، شهید ذاکر حیدری یکی از شهدای مدافع حرم استان آذربایجانشرقی است که ۹
آبان ۱۳۹۵ در حلب سوریه به شهادت رسید. محدثه حیدری دختر شهید میگوید: پدر
و عموی بزرگ ما در جبهه دفاع مقدس حضور داشتند و شهادت آرزوی همیشگی بابا
بود. گفتوگوی کوتاه ما با این دختر شهید را پیش رو دارید. در ادامه نیز
حسن نجفی داماد شهید از اوصاف حاجذاکر حیدری میگوید.
گویا پدرتان از رزمندگان دفاع مقدس بودند؟
پدرم سال ۱۳۶۱ عضو سپاه پاسداران شده بود. بارها به جبهه رفته و جانباز ۲۵ درصد بود. شیمیایی هم بود، اما پیگیر پرونده جانبازیاش نمیشد. موجگرفتگی هم داشت. وقتی اثرات موج بروز میکرد آن لحظه معلوم نبود چه کار میکند. هیچ چیز یادش نمیماند. نمیگذاشت این صحنهها را ببینیم. بعد از اینکه حالش خوب میشد میگفت: ببخشید شما را ناراحت کردم.
بهرغم جانبازیهایشان چه شد تصمیم گرفتند راهی سوریه شوند؟
ایشان در انتخابات مجلس شرکت کرد و در شهرستان ورزقان به ایراد سخنرانی پرداخت. در سخنرانیاش گفت: من هر چه از خدا خواستم گرفتم جز شهادت. به مردم گفت: دعا کنید تا شهید شوم. آرزوی شهادت در دلش داشت و وقتی بحث دفاع از حرم پیش آمد تصمیم گرفت برود. ما پرسیدیم چرا میخواهی بروی؟ آن هم با مجروحیتهایی که داری. به تابلویی که روی دیوار خانه نصب کرده بود اشاره کرد. رویش نوشته بود: «تا زندهام رزمندهام» یعنی یک رزمنده باید به جایی برود که به آنجا تعلق دارد. بابا اهل قرآن بود و هر روز سوره الرحمن میخواند. الان که به منزل پدرم میروم صوت قرآنش در گوشم است.
گویا پدرتان از رزمندگان دفاع مقدس بودند؟
پدرم سال ۱۳۶۱ عضو سپاه پاسداران شده بود. بارها به جبهه رفته و جانباز ۲۵ درصد بود. شیمیایی هم بود، اما پیگیر پرونده جانبازیاش نمیشد. موجگرفتگی هم داشت. وقتی اثرات موج بروز میکرد آن لحظه معلوم نبود چه کار میکند. هیچ چیز یادش نمیماند. نمیگذاشت این صحنهها را ببینیم. بعد از اینکه حالش خوب میشد میگفت: ببخشید شما را ناراحت کردم.
بهرغم جانبازیهایشان چه شد تصمیم گرفتند راهی سوریه شوند؟
ایشان در انتخابات مجلس شرکت کرد و در شهرستان ورزقان به ایراد سخنرانی پرداخت. در سخنرانیاش گفت: من هر چه از خدا خواستم گرفتم جز شهادت. به مردم گفت: دعا کنید تا شهید شوم. آرزوی شهادت در دلش داشت و وقتی بحث دفاع از حرم پیش آمد تصمیم گرفت برود. ما پرسیدیم چرا میخواهی بروی؟ آن هم با مجروحیتهایی که داری. به تابلویی که روی دیوار خانه نصب کرده بود اشاره کرد. رویش نوشته بود: «تا زندهام رزمندهام» یعنی یک رزمنده باید به جایی برود که به آنجا تعلق دارد. بابا اهل قرآن بود و هر روز سوره الرحمن میخواند. الان که به منزل پدرم میروم صوت قرآنش در گوشم است.
از خودتان بگویید، در خانواده چند خواهر و برادر هستید؟
ما چهار فرزندیم. من فرزند سوم هستم، ۱۲ خرداد ۱۳۷۳ متولد شدم. خواهر کوچکم زهرا خیلی به پدرمان وابسته بود. نمیدانست بابا میخواهد به سوریه برود. به بابا گفته بود اگر به سوریه بروی درس نمیخوانم. روز اعزام پدرم، مادرم زنگ زد که پدرتان راهی سوریه است. ما حاضر شدیم رفتیم فرودگاه. بابا چشم از ما برنمیداشت. بعد که به خانه آمدیم زنگ زدم گفتم بابا رسیدی تهران؟ گفت: من میروم، اما جای من به زهرا خیلی محبت کنید. گفتم برمیگردید، شما محبت میکنید.
من موقع شهادت پدرم ۵ ماهه باردار بودم. سومین روز شهادتش خیلی گریه کردم. گفتم بابا به خوابم بیا خودت اسم بچهام را انتخاب کن. صبح رفتم منزل مادرم، زن عموی بابا گفت: دیشب خواب پدرت را دیدم، گفت: به محدثه بگویید اسم پسرش را علیاکبر بگذارد. میدانم شهدا از جایی برات شهادتشان را میگیرند. پدر قبل از اعزام به سوریه به مشهد رفت. برات شهادتش را از امام رضا (ع) گرفته بود. ایشان از سال ۹۲ دنبال اعزام به سوریه بود. برای اولین بار اردیبهشت ۹۵ به سوریه رفت. بار دوم مهرماه ۹۵ رفت و آبان ماه در حلب به شهادت رسید.
ما چهار فرزندیم. من فرزند سوم هستم، ۱۲ خرداد ۱۳۷۳ متولد شدم. خواهر کوچکم زهرا خیلی به پدرمان وابسته بود. نمیدانست بابا میخواهد به سوریه برود. به بابا گفته بود اگر به سوریه بروی درس نمیخوانم. روز اعزام پدرم، مادرم زنگ زد که پدرتان راهی سوریه است. ما حاضر شدیم رفتیم فرودگاه. بابا چشم از ما برنمیداشت. بعد که به خانه آمدیم زنگ زدم گفتم بابا رسیدی تهران؟ گفت: من میروم، اما جای من به زهرا خیلی محبت کنید. گفتم برمیگردید، شما محبت میکنید.
من موقع شهادت پدرم ۵ ماهه باردار بودم. سومین روز شهادتش خیلی گریه کردم. گفتم بابا به خوابم بیا خودت اسم بچهام را انتخاب کن. صبح رفتم منزل مادرم، زن عموی بابا گفت: دیشب خواب پدرت را دیدم، گفت: به محدثه بگویید اسم پسرش را علیاکبر بگذارد. میدانم شهدا از جایی برات شهادتشان را میگیرند. پدر قبل از اعزام به سوریه به مشهد رفت. برات شهادتش را از امام رضا (ع) گرفته بود. ایشان از سال ۹۲ دنبال اعزام به سوریه بود. برای اولین بار اردیبهشت ۹۵ به سوریه رفت. بار دوم مهرماه ۹۵ رفت و آبان ماه در حلب به شهادت رسید.
هنر مردان خدا
در ادامه حسن نجفی داماد شهید میگوید: امام خمینی (ره) میفرمایند شهادت هنر مردان خداست. حاجی عاشق شهادت بود. همرزم شهید سردار احمد کاظمی بود. هر موقع از حاجاحمد کاظمی صحبت میشد، میگفت: ایشان شهید شدند، ولی من جاماندم. آرزویش شهادت بود، ولی خدا نگهش داشت تا در سوریه به شهادت برسد.
یکی از خصلتهای خوب حاجی، صله رحم بود. به افراد فقیر فامیل سر میزد. قسمتی از حقوقش را به نیازمندان اختصاص داده بود. حتی زمانی که سوریه بود تماس گرفت و گفت: فلان مقدار از حقوقم را به خانوادهای که نیازمند هستند، بدهید.
مردی بود که خدا انتخابش کرد. در حدیث قدسی آمده است که خدا عاشق کسی شود او را شهید میکند.
یادم نمیرود روزی که حاجی را برای سوریه بدرقه میکردم اشک در چشمانش جمع شده بود. داشت آیتالکرسی میخواند. میدانستم اعزام این بار با دفعههای قبل فرق دارد. هشت سال دفاع مقدس در عملیاتهای مختلف از جمله کربلای ۴ و ۵، والفجر ۸ و عملیات مرصاد حضور داشت. مدتی فرمانده توپخانه بود. سرپرست اطلاعات سپاه ۱۴ معصوم استان آذربایجانشرقی شد. بعد از اینکه بازنشست شد در شهرستان ورزقان به عنوان کاندیدای مجلس شورای اسلامی شرکت کرد ولی رأی نیاورد. خواست خدا این بود در انتخاب دنیا پیروز نشود، ولی در انتخاب خدایی پیروز شود.
از دیگران شنیدم دست راست شهید کاظمی بود. در جبهه دفاع مقدس، شیمیایی شد. آن لحظه ماسک خودش را به یکی از همرزمانش داد، به دلیل ایثار و از خودگذشتگی جانباز شد.
در سوریه فرمانده توپخانه مهپای شمال بود و بعد از شهادت سردار سمایی فرمانده مهپای جنوب حلب شد. چهار روز بعد از شهادت سردار سمایی برای شناسایی و دیدهبانی منطقه رفته بود که تکتیرانداز اول سینهاش را هدف گرفت، بعد به ماشینش زد که ماشین کلاً آتش گرفت و حاجی به شهادت رسید. پیکرش سه روز بعد از شهادتش ۲۱ آبان ۹۵ به وطن بازگشت و در گلزار شهدای تبریز آرام گرفت.
در ادامه حسن نجفی داماد شهید میگوید: امام خمینی (ره) میفرمایند شهادت هنر مردان خداست. حاجی عاشق شهادت بود. همرزم شهید سردار احمد کاظمی بود. هر موقع از حاجاحمد کاظمی صحبت میشد، میگفت: ایشان شهید شدند، ولی من جاماندم. آرزویش شهادت بود، ولی خدا نگهش داشت تا در سوریه به شهادت برسد.
یکی از خصلتهای خوب حاجی، صله رحم بود. به افراد فقیر فامیل سر میزد. قسمتی از حقوقش را به نیازمندان اختصاص داده بود. حتی زمانی که سوریه بود تماس گرفت و گفت: فلان مقدار از حقوقم را به خانوادهای که نیازمند هستند، بدهید.
مردی بود که خدا انتخابش کرد. در حدیث قدسی آمده است که خدا عاشق کسی شود او را شهید میکند.
یادم نمیرود روزی که حاجی را برای سوریه بدرقه میکردم اشک در چشمانش جمع شده بود. داشت آیتالکرسی میخواند. میدانستم اعزام این بار با دفعههای قبل فرق دارد. هشت سال دفاع مقدس در عملیاتهای مختلف از جمله کربلای ۴ و ۵، والفجر ۸ و عملیات مرصاد حضور داشت. مدتی فرمانده توپخانه بود. سرپرست اطلاعات سپاه ۱۴ معصوم استان آذربایجانشرقی شد. بعد از اینکه بازنشست شد در شهرستان ورزقان به عنوان کاندیدای مجلس شورای اسلامی شرکت کرد ولی رأی نیاورد. خواست خدا این بود در انتخاب دنیا پیروز نشود، ولی در انتخاب خدایی پیروز شود.
از دیگران شنیدم دست راست شهید کاظمی بود. در جبهه دفاع مقدس، شیمیایی شد. آن لحظه ماسک خودش را به یکی از همرزمانش داد، به دلیل ایثار و از خودگذشتگی جانباز شد.
در سوریه فرمانده توپخانه مهپای شمال بود و بعد از شهادت سردار سمایی فرمانده مهپای جنوب حلب شد. چهار روز بعد از شهادت سردار سمایی برای شناسایی و دیدهبانی منطقه رفته بود که تکتیرانداز اول سینهاش را هدف گرفت، بعد به ماشینش زد که ماشین کلاً آتش گرفت و حاجی به شهادت رسید. پیکرش سه روز بعد از شهادتش ۲۱ آبان ۹۵ به وطن بازگشت و در گلزار شهدای تبریز آرام گرفت.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما