حجت الاسلام و المسلمين سيد هادي خسروشاهي
سه‌شنبه, ۱۲ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۵
اين نخستين ديدار من با آيت‌الله صدوقي بود: مردي آرام، ‌مهربان،‌ با نورانيتي خاص و اخلاصي آشكار و تواضعي بي‌پايان... و خصال ديگر ويژه يك عالم پرهيزكار... سال‌هاي بعد، يكي دو بار ديگر هم، وقتي ايشان به قم آمدند...


يادها و يادگارهائي از سومين شهيد محراب ...


نوید شاهد:

در سال 1335 يا 1336 بود كه حجتالاسلام و المسلمين، آقاي شيخ محمود جعفري، از علماي محترم آذربايجاني مقيم قم و داماد مرحوم آيتالله صدوقي، به اينجانب اطلاع داد كه ايشان به قم آمدهاند و روز پنجشنبه در منزل نامبرده جلوس دارند!

اينجانب روي علاقهاي كه به شناخت علما و بزرگان داشتم، روز پنجشنبه موعود، به ديدار آيتالله صدوقي رفتم و يكي دو ساعتي در منزل آقاي جعفري نشستم و تعدادي از علماي عظام و فضلا و طلاب، به ديدار ايشان، آمدند...

مرحوم صدوقي از احوال اخوي بزرگوار، آيتالله آقا سيد احمد خسروشاهي پرسيد كه گويا در زمان آيت الله حائري و اقامت در قم، با ايشان آشنائي و رفاقت داشته است...

اين نخستين ديدار من با آيتالله صدوقي بود: مردي آرام، مهربان، با نورانيتي خاص و اخلاصي آشكار و تواضعي بيپايان... و خصال ديگر ويژه يك عالم پرهيزكار... سالهاي بعد، يكي دو بار ديگر هم، وقتي ايشان به قم آمدند، باز ايشان را زيارت كردم و هر بار ارادتم افزونتر گرديد.

در آغاز دوران مبارزه، آيتالله سيد صادق روحاني دام بقائه از تبعيدگاه «زابل» به «يزد» تبعيد شدند و من براي ملاقات با ايشان به يزد رفتم كه نخستين سفر من به اين شهر بود و قصد ديدار علماي يزد و كتابخانه معروف وزيري را داشتم... اما تازه وارد منزل يا اقامتگاه ايشان شده بودم كه ماموري از شهرباني آمد و اعلام كرد كه بايد همراه وي به شهرباني بروم! سبب را پرسيدم، گفت:

«نميدانم!.. من فكر كردم كه شايد ملاقات با آيتالله روحاني ممنوع بوده و من بدون اجازه آنها وارد اقامتگاه شدهام... همراه مامور به شهرباني رفتم. مرا به اتاق رئيس شهرباني بردند... سلام كردم، پاسخي نشنيدم! فهميدم كه آدم بيادبي است... تعارف نشستن هم نكرد و من خودم روي يك صندلي نشستم و ديگر حرف نزدم! او عكسي را كه در دست داشت ورانداز مينمود و سپس به من نگاه ميكرد! فهميدم كه هدف او تطبيق من با صاحب عكسي است كه در دست دارد! ... با معاون خود كه در كنارش نشسته بود، آهسته صحبت كرد و در پاسخ اوشنيدم كه «شباهت ندارد.» گفتم: «آقاي رئيس! من ميهمان آيتالله صدوقي هستم و براي ديدار آيتالله روحاني آمدهام و مامور شما اجازه نداد كه من حتي يك چائي بخورم! و حالا شما مرا با عكسي كه در دست داريد تطبيق ميكنيد؟ عكس را نشان بدهيد تا بگويم كه من هستم يا كس ديگر!» معاون او عكس را نزد من آورد و نشان داد. وقتي نگاه كردم ديدم كه عكس برادر عزيزمان آقاي سيد محمود دعائي است كه يزديالاصل است و تحت تعقيب، ولي او كه در نجف بود، چرا به دنبال ايشان هستند؟ گفتم: «اين عكس آقاي دعائي است و ايشان در نجف هستند...» گفت: «نه، به ايران آمدهاند وگزارش شده كه در قم به منزل دوستانش سر زده است!» گفتم: «من از آمدن ايشان به ايران و قم خبر ندارم و منزل من هم كسي نيامده است و اگر هم آمده باشد، اين وظيفه شهرباني قم بود كه پيگيري كند نه شهرباني يزد!» رئيس شهرباني از حرف من خوشش نيامد و با ناراحتي گفت: «كار نداريم. تشريف ببريد و به آيتالله صدوقي هم بگوئيد كه سوءتفاهم شده بود!..»

يكي دو روز بعد، آيتالله صدوقي توسط پيكي مرا براي ناهار به منزلشان دعوت كردند و من رفتم... برادر عزيزمان حجتالاسلام و المسلمين، شيخ محمدعلي صدوقي، فرزند برومند ايشان هم حضور داشت. كمي قبل از موقع ناهار، آيتالله سيد روحالله خاتمي، والد ماجد حجتالاسلام و المسلمين جناب آقاي سيد محمد خاتمي رياست جمهوري محترم سابق هم كه انيس و مونس آيتالله صدوقي بود، تشريف آوردند و من كلي از اين ديدار فيض بردم...

...روزگاري گذشت و پس از حوادث خونين قم و استمرار تظاهرات شبانه مردم و اعلام حكومت نظامي، من همراه حجتالاسلام و المسلمين، آقاي سيد ابوالفصل موسوي تبريزي، با پيكان خود عازم تهران شدم... در اوايل جاده قم، آقاي موسوي گفت: «اين آقاي حائري است، چرا به طرف جاده خاكي ميرود؟..». دقت كرديم، آيت‌‌الله حاج شيخ مرتضي حائري بود كه تنها و پياده، در قسمت چپ جاده قم در حال حركت بود...پياده شدم و خدمت ايشان رفتم و پرسيدم: «كجا تشريف ميبرديد؟» گفتند: «من عازم تهران بودم. مامورين مرا از اتوبوس پياده كردند و گفتند از اين جاده نميتوانيد به تهران برويد، از جاده ساوه برويد و مرا پياده كردند و اكنون قصد دارم به جاده ساوه بروم.» عرض كردم: «من عازم تهران هستم. ظاهرا ماشينهاي سواري و شخصي را پس از بازرسي، كار ندارند، تشريف بياوريد در خدمتتان باشيم.» ايشان برگشتند و ما در خدمت ايشان كه فرمودند براي «صله ارحام» عازم تهران هستند، حركت كرديم. در تهران ايشان را به مقصدشان در جنوب شهر رساندم و بعد با آقاي موسوي به منزل آقاي شيخ مهدي واعظ عبائي رفتيم و يكي دو روز در تهران بودم و بعد شبانه به قم برگشتم...

در قم بهمحض ورود به منزل، مامورين ساواك و شهرباني، دم درب منزل آمدند و گفتند كه همراه آنها به شهرباني بروم! ... گفتم: «تازه از راه رسيدهام و شب است، فردا صبح ميآيم!» گفتند: «دستور است كه الان شما را ببريم!» همراه آنها عازم شهرباني شدم... در مقر شهرباني، رئيس ساواك- سرهنگ بديعي- و كامكار رئيس اطلاعات شهرباني قم نشسته بودند...كامكار به مامورين گفت: «تحويل محمدي بدهيد.» محمدي معاون وي بود...در دفتر معاونت، محمدي ورقهاي را به من داد كه امضا كنم! ورقه شامل مصوبه شوراي امنيت شهر قم درباره تبعيد چند نفر از جمله آيتالله پسنديده برادر بزرگ امام خميني- آقاي سيد احمد كلانتري واعظ، شيخ عباس ضيغمي و اينجانب بود. جرم! منسوب به ما هم تحريك مردم براي تظاهرات و اخلال در امنيت شهر و ايجاد آشوب و اغتشاش و حمله به مامورين و موسسات دولتي و از اين قماش اتهامات بود.

محمدي گفت: «ورقه را امضا كن! شما بايد به «انارك» يزد برويد!» چارهاي نبود! ورقه را امضا كردم و به او دادم. مامورين ساواك در داخل دفتر و دم در، منتظر بودند. محمدي ورقه را نگاه كرد و با عصبانيتي مصنوعي آن را به سوي من پرت كرد و گفت: «اين چه نوع امضا كردني است؟ ببين آقاي پسنديده چي نوشته. مثل او بنويس و امضا كن!» ورقه را مجددا خواندم و ديدم كه آيتالله پسنديده قبل از امضا نوشتهاند: «به راي صادره اعتراض دارم.» فهميدم كه محمدي خواسته به من كمك كند، ولي در مقابل مامورين ساواك ظاهرسازي كرده تا آنها متوجه نكته نشوند! گفتم: «آقاي محمدي! چرا عصباني ميشويد؟خب تكميل ميكنم...» و بالاي امضاي خود نوشتم: «به راي صادره اعتراض دارم.» او ورقه را گرفت و گفت: «اين درست است.» و آن را ضميمه پروندهاي كه روي ميزش بود، نمود و به مامورين گفت: «ببريد!»

شبانه دو مامور مسلح مرا با يك ماشين تقريبا قراضه، به سوي يزد بردند و نزديكيهاي سحر به انارك رسيديم... مرا تحويل ژاندارمري «انارك» دادند و رسيد! گرفتند و رفتند. مامور ژاندارمري مرا به منزلي برد كه آيتالله پسنديده در آن اقامت داشتند... يك خانه روستايي تقريبا مخروبه، با سه اتاق و بدون هيچگونه امكانات: فرش، پنكه، كولر، يخچال و ..؟.در موقع صبحانه خوردن، داستان محمدي را براي آيتالله پسنديده نقل كردم. گفتند: «انسانيت كرده و اگر شما اعتراض را ننوشته بوديد، در واقع محكوميت تبعيد سه ساله خود را پذيرفته بوديد، ولي اكنون ميتوانيم وكيل بگيريم تا از ما دفاع كند...»

در اين صحبت بوديم كه در زدند. ميهمانان آيتالله صدوقي و آيتالله خاتمي با چند نفر همراه بودند... با يك نيسان پر از وسايل مورد نياز و ضروري براي ادامه زندگي در آن هواي گرم و محلي و طوفاني... و يك وانت شامل آب خوردن، ميوه‌‌‌هاي فصل براي تبعيديان و مقداري خوراكي براي اهالي روستاي انارك كه يك مشت زن و بچه بودند و مردهاي آنان در معادن آن منطقه مشغول كار بودند و فقط هفتهاي دو روز(پنجشنبه و جمعه) به محل به اصطلاح زندگي خود مي‌‌آمدند... در مدت سه ماهي كه من آنجا بودم، علاوه بر دهها نفر از علماي بزرگ بلاد كه براي ديدن آيتالله پسنديده و آيتالله ناصر مكارم شيرازي كه تازه از سنندج به آنجا انتقال يافته بودند- ميآمدند، افراد ديگري نيز از شهرهاي اطراف براي ملاقات تبعيديها ميآمدند كه مرحوم آيتالله كفعمي، آيتالله شيخ جعفر سبحاني، آيتالله فيض گيلاني، مرحوم مهندس مهدي بازرگان و مرحوم دكتر يدالله سحابي و...بودند.

اما آيتالله صدوقي خود هر هفته ميآمد و يك نيسان خوراكي و آب و ميوه و ترهبار هم بلافاصله ميرسيد... ولي ما چند نفر تبعيدي: آيتالله پسنديده، آيتالله ناصر مكارم شيرازي، حجتالاسلام سيد احمد كلانتر، شيخ عباس ضيغمي و اينجانب، طبعا نميتوانستيم يك نيسان مواد خوراكي را مصرف كنيم و آنها را بين خانوادههاي ساكن در آن روستا- كه بدون استثناء فقير و نيازمند بودند- تقسيم ميكرديم و بيترديد يكي از اهداف مرحوم آيتالله صدوقي هم از ارسال آن همه مواد خوراكي، تقسيم آنها بين مستمندان روستا بود.

البته اين ديدارها از چشم ساواك دور نبود و در يكي از گزارشهاي مفصل ساواك يزد به مركز چنين آمده است: «از: 26- ه به: 312 تاريخ 28/2/37

موضوع: اظهارات شيخ محمد صدوقي.

نامبرده بالا بعد از به وجود آمدن واقعه روز 10/1/37 در يزد همه شب بعد از نماز در مسجد حظيره به منبر رفته و اظهاراتي برخلاف مصالح مملكت ايراد مينمايد... شيخ محمد صدوقي از چند نفر روحانيون تبعيدي از قم به انارك نائين به اسامي: سيد احمد كلانتر، سيد هادي خسروشاهي، شيخ عباس ضيغمي و مرتضي پسنديده بازديد نموده و در اين ملاقاتها چند نفر از روحانيون يزد و اردكان نيز همراه وي بودهاند.»

*****

... چند هفتهاي از تبعيد ما گذشت و من يك اعلاميه يا نامه سرگشاده خطاب به جمشيد آموزگار، نخست وزير وقت، با استناد به روزنامهها و گفتهها و ادعاهاي خود وي، نوشتم كه كمي هم لحن تندي داشت و آن را براي آيتالله پسنديده خواندم كه خيلي پسنديدند، ولي اشاره كرد كه لحن تند نامه ممكن است براي شما دردسر ايجاد كند، چون جو حاكم هنوز مناسب نيست! ... و آيتالله ناصر مكارم شيرازي هم پس از مطالعه آن فرمودند: «خوب است، ولي اگر به امضاي شما نباشد، بهتر است...» اتفاقا پس از اين مذاكره، مرحوم آيتالله صدوقي، طبق روش هفتگي، سر رسيدند و پس از احوالپرسي، موضوع نامه مطرح شد و من يك بار ديگر آن را خواندم، ايشان هم خيلي آن را پسنديدند و تاييد نمودند... من مسئله امضا و نظريه بزرگواران را مطرح كردم و ايشان در كمال تواضع و اخلاص گفتند: «من آن را امضا ميكنم تا اگر مشكلي پيش آمد، متوجه شما آقايان نشود...»


يادها و يادگارهائي از سومين شهيد محراب ...


اتفاقا در اين هنگام آقا سيد احمد كلانتر هم رسيد. اقامتگاه آيتالله پسنديده، هر روزه مركز تجمع علماي تبعيدي بود و من هم چون تنها بودم، به دستور ايشان در يكي از سه اتاق آن خانه، اقامت داشتم. سيد احمد كلانتر كه سيدي شجاع و نترس بود، ايراد گرفت كه لحن نامه بايد تندتر باشد و حمله بايد متوجه شخص شاه گردد وگرنه نخستوزير كه ماموري بيش نيست! من پيشنهاد كردم كه نامه دوم را با آن محتوا، خود ايشان بنويسند كه ظاهرا ننوشتند! بههرحال آيتالله صدوقي نسخهاي از آن نامه سرگشاده را از من گرفتند و با خود بردند و هفته بعد كه تشريف آوردند، نسخه پليكپي شده آن را براي ما آوردند كه متن كامل آن، پس از حذف جملاتي كه در باره اتهام خودم نوشته و اعتراض كرده بودم و در واقع نشان ميداد كه نويسنده نامه كيست و اضافه كلمات «نائبالامام، الامام» در جلوي نام حضرت امام خميني قدس سره، و جملاتي در اواخر نامه، چاپ و توزيع شده بود.

متن اين نامه كه در آن برهه از زمان، نوعي افشاگري عليه نظام و در راستاي ادامه مبارزه به شمار ميرفت و در واقع، يك سند تاريخي بود و به قلم اينجانب و با امضاي آيتالله صدوقي منتشر گرديد، به قرار زير بود:

بسماللهالعزيز المنتقم الجبار

جناب آقاي جمشيد آموزگار نخستوزير!

با احترام طبق گزارش مندرج در روزنامه اطلاعات، مورخ 25 خرداد ماه 57، جنابعالي طي مصاحبهاي با يك خبرنگار خارجي گفتهايد: «مايلم بدانم در چه مواردي شخص بيگناهي مجروح و تبعيد يا زنداني شده است؟»

ما نميدانيم كه شما اين گفتار را فقط به خاطر مصاحبهگر خارجي و محافل مربوط گفتهايد يا آنكه قصد داشتهايد كه با پخش آن به وسيله راديو لندن و سپس روزنامه اطلاعات به مردم ايران بقبولانيد كه واقعا در دوره زمامداري شما هيچ بيگناهي نه مجروح شده و نه به زندان رفته و نه تبعيد گشته است !!

قبلا بايد اين نكته را روشن سازيم كه مردم مسلمان ايران هدفهاي مغرضانه راديو لندن (بي.بي.سي) و گردانندگان استعمارگر آن را از دهها سال پيش ميشناسند و هرگز گول گزارشات به اصطلاح دلسوزانه آن را نخواهند خورد، چه رسد به مطالبي كه در تاييد نظام رستاخيزي حاكم پخش ميكنند. همه مردم آگاه ايران ميدانند پس از معامله اخير يك ميليارد توماني اسلحه با انگلستان و دريافت حق و حساب به وسيله (بي.بي.سي)، لحن اين دستگاه سخنپراكني استعماري، كاملا تغيير يافته است و هدف عمده آنان حفظ منافع ويژه اربابان است و اصولا در جايي كه (بي.بي.سي) بهدروغ از مذاكرات محرمانه بين روحانيت و دولت خبر ميدهد و بدين ترتيب با نشر اكاذيب به سود محافل رستاخيزي ميپردازد، طبيعي خواهد بود كه مردم مسلمان ايران ديگر كوچكترين ارزشي براي خبرها و گزارشهاي آن قائل نشوند و بهوضوح ببينند كه منطق همه زورگويان و استعمارگران شرق و غرب، اعم از اردوگاه سرمايهداري و اردوگاه به اصطلاح سوسياليسم، بهطور مطلق و بدون استثنا بر محور دريافت نفت يا گاز و فروش اسلحه ميچرخد و هرگز هم باوركردني نيست كه عوامل فساد و تباهي و بدبختي ملتي به فكر رهايي و آزادي و نجات آن ملت باشند.

اما نكتهاي كه در مصاحبه شما جلب توجه ميكرد- قبل از بررسي گفتار بالا- اين بود كه جنابعالي هرگز به كشته شدن صدها انسان مسلمان اعم از كوچك و بزرگ، زن و مرد كه در خيابانها و هنگام خروج از مساجد در شهرهاي قم و تبريز، يزد، جهرم، اهواز، خمين، نجفآباد و غيره ... به وسيله مامورين مسلح شما ناجوانمردانه و بدون هيچ گناهي به قتل رسيده و يا بر اثر اصابت گلوله ناقصالعضو گشتهاند، حتي اشارهاي هم نكردهايد و فقط از آمار مجروحين، زندانيان و تبعيديها سئوال نمودهايد؟ شما ظاهرا به عنوان رعايت حقوق بشر نوظهور، در مصاحبه خود گفتهايد كه در دوران حكومت شما شكنجه هم برداشته شده است، ولي هيچ اشارهاي نكردهايد كه تظاهرات مسالمتآميز مردم مسلمان ايران را در سراسر كشور به حوادث خونين مبدل ساختهايد و به جاي آنكه طبق دستور رهبر جناح به اصطلاح سازنده- حزب فراگير- پاسخ مردم را با چوب و چماق بدهيد، پاسخ درخواستهاي آنان را با رگبار مسلسل دادهايد و مامورين تا بن دندان مسلح شما در همه جاي ايران، بالاخص در حوزه علميه قم و حتي در داخل حرم مطهر، مردم بيگناه و بيسلاح را آن چنان مجروح و مضروب ساختهاند كه در تاريخ قرون وسطي هم نظير آن را نميتوان سراغ گرفت... و سپس افراد مجروح و زخمي را به جاي درمان و معالجه، در شهرباني و ساواك قم، يزد، اصفهان آن چنان مورد تعرض و شكنجه بدني و روحي قرار دادهاند كه از ذكر چگونگي آن شرم داريم.

آقاي نخستوزير!

شما گويا براي حفظ مقام چند روزه خود نخواستهايد در مقابل خبرنگار خارجي اعتراف كنيد كه مامورين مسلسل به دست شما به دستور مركز، به قم آمده و پس از قتل عام طلاب و مردم شهرستان قم حتي حريم منازل مراجع عظام تقليد را هم رعايت نكرده و در داخل خانه آنها به كشتار روحانيون جوان بيسلاح و بيگناه دست زدهاند... و در اعلاميه به اصطلاح رسمي دولت با عذري بدتر از گناه اعتراف كردهايد كه اين جنايت گويا به علت عدم آشنايي مامورين مسلح اعزامي شما از مركز انجام شده است، ولي تاكنون حتي به سئوال نمايندگان مجلس هم پاسخ نگفتهايد كه اين مامورين مسلح اولا به دستور چه مرجعي به منازل مراجع تقليد قم حمله كردهاند؟ و ثانيا مامورين در اين جنايت چه نقشي داشتهاند؟ و چرا به علت تقصير در انجام وظايف تاكنون محاكمه و مجازات نشده‌‌اند؟


يادها و يادگارهائي از سومين شهيد محراب ...



آقاي نخستوزير!

جالب است كه رهبر گروه بررسي مسائل ايران جناح سوم حزب فراگير برخلاف نظر سخنگوي رسمي شما و نمايندگان مجلس شما، رسما اعلام داشت كه آنهائي كه مردم تبريز و قم را بيگانه اعلام كردهاند، از جامعهشناسي ايران آگاهي نداشتهاند و تصريح نمود كه آنها گويا به علت نارضائيهاي اقتصادي قيام كرده بودند و فقط طبقه كمدرآمد هستند كه دست به اين اقدام زدند. اين ارزيابي كه مورد تاييد راديو مسكو هم قرار گرفت، خود نشاندهنده آن است كه گروه بررسي مسائل ايران نيز از جامعهشناسي ايران آگاهي ندارند و همه چيز را از ديدگاه مادي مورد بررسي قرار ميدهند و از واقعيتهاي عيني جامعه ما كاملا به دور هستند، با اين حال بايد پرسيد پس چرا كساني كه مردم ناراضي، كم درآمد قم و تبريز را به رگبار مسلسل بستهاند و يا دستور چنين كشتار دستهجمعي و وحشيانهاي را صادر كردهاند، به پاي ميزمحاكمه كشيده نميشوند؟ مگر آدمكشي گروهي، به دستور و به وسيله مقامات رسمي و مسئول دولتي جنايت و جرم به حساب نميآيد؟ به علاوه چرا كساني كه از جامعهشناسي ايران آگاهي ندارند، همچنان بر مصدر كار به رتق و فتق امور جاري كشور مشغولند؟

جالبتر آنكه آقاي رهبر گروه بررسي مسائل ايران ميگويد: «حزب ايران نوين در طول دوران قدرت خود به بهانه سركوبي ضدانقلاب از روشهاي ناجوانمردانه استفاده كرده و همه نيروها را كوبيده و خلاء سياسي به وجود آورده است». در اينجا باز اين سئوال پيش ميآيد كه اگر اين گزارشها و بررسيها واقعا براي حل مشكلات كشور بوده و داراي ارزشي است، پس چرا مسئولين آن سركوبيها و نخستوزير و دبيركل آن حزب را به جاي انتقال به مقام وزارت و سفارت به دادگاه نميكشند؟ آيا به نظر شما كيفر ظلم و ستم و خيانت را با ارتقاء مقام بايد داد؟ ... آيا بدون مجازات قاتلين و آمرين، بدون مجازات خائنين و غارتگران اموال مردم و بيتالمال عمومي، انتظار داريد كه مردم ناراضي، معركهگيري سياسي جديد را باور كنند و به وعدههاي تازه دولت شما ايمان بياورند؟ آيا كساني كه سالهاي متمادي وعده دروغ شيندهاند، حالا با زور و نيزه و رگبار مسلسل راضي ميشوند به صفوف حزب فراگير بپيوندند؟ چرا امروز كساني را كه عليه حزب رستاخيز واحد كه برخلاف قانون اساسي كشور است، حرف ميزنند، مورد تهديد و تبعيد قرار ميدهيد و به وسيله كميته انتقام، محل اقامت و يا دفتر كار آنها را منفجر ميكنيد؟ آيا فردا رئيس جديد گروه بررسي مسائل در يك اجتماع ديگر اعلام نخواهد كرد كه مسئولين حزب واحد رستاخير در مبارزه خود روش ضد انساني و ناجوانمردانهاي را به كار برده و با كوبيدن همه مردم و از بين بردن احزاب موجب گسترش نارضايتيها شدهاند؟ چرا كه واحد بودن حزب در

ايران حتي برخلاف قانون اساسي موجود است...

آقاي نخستوزير!

شما در مصاحبه ديگري كه در كيهان درج شده، اعلام داشتهايد: «آشوبهاي ايران براي هميشه پايان يافت.» ما نميدانيم مراد شما كدام آشوبهائي است؟ حتما مراد شما تظاهرات آرام و مسالمتآميز مردم مسلماني است كه خواستار اجراي قانون و برقراري حكومت عدل و تحقق افكار عالي مراجع تقليد عظام شيعه در راه رهايي مردم بودهاند و دولت، آن تظاهرات را تبديل به آشوب و بلوا كرده و مردم را به خاك و خون كشيده است ... ولي ما فكر نميكنيم كه مردم از حق مسلم و قانوني خود كه اعتراض به اعمال خلاف قانون و به راه انداختن تظاهرات مسالمتآميز است، دست بردارند، چنانكه يك هفته پس از مصاحبه شما در شيراز و كرمانشاه، آن تظاهرات عظيم برپا شد و به يقين در هفتههاي آينده، در ماه مبارك رمضان، هم شما شاهد تظاهرات يوميه مسلمانان سراسر ايران خواهيد بود و سپس در ماه محرم و صفر هم ياران نهضت حسين(ع) و شيعيان راستين رهبر آزادگان اين برنامه را ادامه خواهند داد تا اهداف مراجع عظام تحقق يابد و بساط ظلم و ستم برچيده شود و حكومت حق و عدالت برقرار گردد.

آقاي نخستوزير!

اگر واقعا دموكراسي و فضاي باز سياسي به وجود آمده و آزاديها توسعه يافته است و اين سروصداها، خيمهشببازي تازه براي سرگرم كردن مردم نيست، مايل بوديم كه حقايق پشت پرده را براي مردم بازگو كنيد و تضاد دروني دستگاه حاكم را كه باعث اين همه فجايع شده است، روشن سازيد و همه آمرين و مامورين حادثهآفرين حوادث خونين شهرستانها، بالاخص مركز روحانيت شيعه، قم را در يك دادگاه صالح به پاي ميز محاكمه بكشانيد، بلكه منتظر بوديم كه لااقل در روزنامههاي شما اسامي مجروحين، زندانيان، تبعيديان و شهداي شهرهاي ايران را در شش ماه گذشته بخوانيم و از نوع اتهامي كه توسط مامورين مجرم شما به آنها نسبت داده شده است، آگاه شويم.

آقاي نخستوزير!

ظاهرا در هيچ جاي دنيا حتي در افريقاي جنوبي هم سابقه ندارد كه پاسخ اعتراض و تظاهرات آرام مردم را با سرنيزه و رگبار مسلسل بدهند و افراد بيگناهي را به قتل برسانند و مركز روحانيت را با توپ و تانك در هم بكوبند و بعد هم همان آمرين و ماموريني كه بايد طبق قانون محاكمه شوند، خود براي افراد مجروح و زنداني شده پرونده بسازند و براي گروه ديگري هم كه جرمي جز آزادگي و دفاع از حق و قانون و حريم اسلام و قرآن ندارند، حكم تبعيد سه ساله به نقاط بد آب و هواي كشور را صادر و اجرا كنند: مظهري از وحدت قواي سه گانه كشور در ساواك !!!

به نظر شما در كجاي دنيا سابقه دارد كه مجرمين واقعي بر كرسي قضاوت بنشينند و حكم صادر كنند كه فلان افراد بايد تبعيد يا زنداني شوند؟ چرا براي افرادي كه هم اكنون در زندانها و تبعيدگاهها به سر ميبرند و سلامتي اغلب آنها به خطر افتاده است و بعضي از آنها بالغ بر 90 سال دارند، اجازه تشكيل دادگاه با حضور هيئت منصفه داده نميشود؟ اگر اتهام آنها سياسي است كه بايد طبق قانون با حضور هيئت منصفه به پرونده آنها رسيدگي شود، ولي ما ميبينيم كه نه تنها دستگيرشدگان در شهرستانها همچنان در اين گرماي سوزان بلاتكليف در زندانها به سر ميبرند، بلكه پرونده آقايان تبعيد شده هم پس از ماهها هنوز به جريان نيفتاده است... آيا مفهوم اين نوع حكومت همان حكومت قرون وسطايي و سلطه قانون جنگل در كشور نيست؟ رهبر گروه بررسي مسائل به ما ميگويد: «هزاران ايراني گاهي هم شايد عقايد خيلي مخالفي داشته باشند، ولي از بسياري از موافقين دروغگو بهترند و بايد احترام بيشتري به آنها گذاشت» (كيهان اول تيرماه 57 (1/4/1357) آيا اين بيشترين احترام است كه علماي بزرگ كشور و مردم آزاده ديگر در تبعيدگاهها به سر ببرند؟

راستي منطق عصر رستاخيزي عجب منطقي است و مانند همه چيزش در هيچ جاي دنيا نمونه ندارد!


يادها و يادگارهائي از سومين شهيد محراب ...


آقاي نخستوزير!

با اينكه با تبعيد بيش از پنجاه نفر از علماي بزرگ، روحانيون عاليقدر، خطباي معروف و اساتيد حوزه علميه قم به شهرهاي مختلف، همه مردم ايران فهميدهاند كه ظلم و ستم و قانونشكني و زورگويي به چه مرحله انفجارآميزي رسيده است، ولي ما براي آگاهي جنابعالي كه گويا هنوز مايل هستيد اسامي افراد بيگناهي را بدانيد كه در دوره حكومت شما تبعيد شدهاند و در شرايط نامساعد و غير انساني به سر ميبرند و از هرگونه آزادي عمل و حقوق انساني محروم شدهاند و خانوادهها و كودكان آنها هم همراه پدران خود در تبعيدگاههاي سوزان از ظلم و ستم فراگير رستاخيزي بهرهمند ميشوند، اسامي آنها را در ضميمه اين نامه سرگشاده منتشر ميسازيم كه علاوه برآگاهي شما، در تاريخ نيز ثبت گردد و نسل آينده، ماهيت تمدن بزرگ موعود را خود ارزيابي كند.آري، اين علماي بزرگ و روحانيون عاليقدر همراه ديگر طبقات اجتماع ما كه براي برقراري حكومت حق و عدالت و استقرار نظام اسلامي و انساني ميكوشند، هم اكنون بدون هيچ گونه مجوز قانوني در تبعيدگاهها به سر ميبرند و البته در هرجا كه هستند، به بيدار ساختن مردم مسلمان ايران مشغولند.

1 - حضرت آيتالله‌‌العظمي نائبالامام(الامام خميني) دامه ظلهالوارف، بزرگ مرجع عاليقدر شيعه 15 سال است كه به حال تبعيد در خارج از كشور به سر ميبرند.

2 - حضرت آيتالله آقاي حاج آقا حسن قمي دامت بركاته از مراجع مشهد از 12 سال پيش در منزل كوچكي در كرج، بدون ملاقات با احدي در حال تبعيد وبازداشت به سر ميبرند.

3 - حضرت آيتالله آقاي حاج سيد محمد صادق روحاني، دامت بركاته، از مراجع قم، پس از حوادث اخير در منزل خود در قم به حال بازداشت هستند؛ حتي تلفن منزل ايشان را قطع كردهاند و رفت و آمد اقوام و نزديكانشان نيز ممنوع شده است.

4 - تعداد دستگيرشدگان زنداني از فضلا و طلاب حوزه علميه قم و محترمين بازار در همه جا بيشمار است و فعلا آماري در دست نيست. از جمله جنايات دوره زمامداري شما اگر مايل باشيد بدانيد، انداختن ي ك عده رذل و چاقوكش به جان زندانيان به اصطلاح سياسي اصفهان است كه آن بيگناهان را با ضربه چاقو مجروح و شديدا زخمدار كردهاند كه خدا ميداند در چه حالي به سر ميبرند و شايد بعضي هم تلف و نابود شده باشند. مادرهاي آنها چندي در منزل يكي از آيات اصفهان در حال تحصن بودند و عاقبت چه شده؟ نميدانيم. اگر مايل باشيد جنايات ديگر دوران شما را كه از شمار بيرون است شرح ميدهم، ولي به همين مختصر اكتفا مي‌‌نمايم.

ولا تحسبنالله غافلا عما بعمل الظالمون

و سيعلمالذين ظلموا اي منقلب ينقلبون

و لعلالله يحدث بعدد ذالك امرا

محمد الصدوقي

يزد- مورخه رجب 1398 2/4/1357

*****

اين اعلاميه پس از تكثير، براي علماي بلاد در نقاط مختلف كشور ارسال شد... و در «قم» و «تهران» نيز توسط دوستان تكثير و توزيع گرديد... ولي نسخههاي ارسال شده از يزد، توسط مامورين از ساواك در اداره پست يزد، ضبط و از توزيع و ارسال آنها جلوگيري شده است كه از جمله در گزارشي چنين آمده است:

"چهار فقره پاكت محتوي نامه سرگشاده آيتالله صدوقي به آقاي جمشيد آموزگار در شش برگ كه در برگ آخر آن صورت اسامي روحانيون تبعيدي قيد گرديده از يزد جهت چهار نفر از روحانيون سبزوار ارسال و از طريق منبع 9111 بدست آمده كه از توزيع آن خودداري گرديد».

*****

اتفاقا يكي دو روز پس از تشريف آوردن آيتالله صدوقي و اخذ نامه سرگشاده براي نشر، مرحوم مهندس بازرگان همراه مرحوم دكتر سحابي براي ملاقات تبعيديها به انارك آمدند... آيتالله پسنديده از نامه سرگشاده من تعريف كرد و آن را يك اعتراض منطقي همه تبعيديها ناميد... مرحوم بازرگان نسخهاي از آن را خواستند كه من به ايشان دادم و ايشان آن را همراه خود بردند...

و عجيب آنكه بلافاصله پس از ورود به تهران، آن را به آقاي احمد بني احمد كه نماينده تبريز در مجلس شوراي ملي بود، تحويل داده و گفته بودند كه اين را همشهري شما كه در تبعيد است، نوشته و شما هم اگر جرئت همشهري خود را داري، با استفاده از مصونيت پارلماني! آن را به عنوان شكوائيه تبعيديها در مجلس بخوان!... و به دولت اعتراض كن، وگرنه صرف داشتن نام نماينده كه ارزشي ندارد (اين مطالب را آقاي بازرگان بعدها براي من نقل كرد).

آقاي احمد بني احمد كه با ايشان از تبريز سابقه آشنائي داشتم و حتي در هفته نامه وي به نام «عصر جديد» گهگاهي كه به تبريز ميرفتم، مقاله مينوشتم و نسخهاي از آنها البته در آرشيو حقير موجود است- اين نامه سرگشاده را با مقدمهاي كوتاه در مجلس قرائت كرد و آن را منتشر ساخت و سپس در نشريه «كميته براي دفاع از حقوق بشر و پيشبرد آن در ايران» شماره 14 مورخ 10 شهريور 1357، صفحه 50-54، چاپ پاريس- فرانسه، درج و منتشر گرديد.

مقدمه و متن منتشره اين آقايان در آن نشريه به قرار زير بود:

جناب آقاي نخست وزير

پيوست اسامي علما و روحانيون وعاظ اساتيد حوزه علميه قم را كه در چند ماه گذشته تبعيد شدهاند، ارسال ميدارد.

به طورحتم اطلاع داريد كه از بركت فضاي آزاد سياسي، گروه بيشماري از روشنفكران، روحانيون و افراد عادي صرفا به دلايل مخالفتهاي فكري و حتي ذهني با دولت، گرفتار زندان و تبعيد شده و دهها هزار نفر با سيستم اعمال فشار معنوي روبرو هستند.

آزادي اعطائي دولت جنابعالي به ملت محروم از حقوق انساني، نتايج بسيار فلاكتباري با خود بارمغان آورده است، بهطوري كه معتقدين به مباني آزاديهاي فردي و اجتماعي را متقاعد كرده است كه نداشتن آزادي به مراتب از داشتن اين نوع به اصطلاح (آزادي) بهتر است. روحاني، دانشجو، روشنفكر، كارگر درگذشته به علت شناخت شرايط حاكم بر جامعه، در مقام ابراز عقايد خود بر نميآمد، اما امروز با اعلام فضاي باز سياسي، مردم ايران كه خود (به صراحت و صداقت) گرايش دارند، اعلام دولت را در سطح بينالمللي مبني بر تحمل افكار مخالف، صادقانه تلقي و مخالفتهاي ذهني و قلبي خود را بر زبان جاري ميسازند، ولي پاسخ آن را با كمال تاسف با گلوله يا زندان و يا تبعيد دريافت ميدارند.

جناب آقاي نخستوزير، در كمال تاثر ولي با افتخار و ايمان به سرافرازي زندگي يك ملت به اطلاع شما ميرسانم كه پزشك قانوني و پزشكان بيمارستان پهلوي هنگام معاينه يكي از دانشجويان مقتول دانشگاه آذرآبادگان در واقعه 18 ارديبهشت ماه گذشته، هاي هاي گريستهاند.

چرا؟بيوگرافي اين جوان كه هيچ گناهي جز وطنپرستي نداشته، عبارت بود از كارگري و عملگي در تابستان و اندوختن 2هزار تومان براي تحصيل در بقيه ايام. زيرپوش وصلهدار  و پاره او و پول خردهائي كه در جيب داشته و تقسيمبندي 42 ريال براي هزينه روزمره آيا جاي تاثر و گريه را نداشت؟

اين است برخورداري اين دانشجو از آزادي اعطائي دولت شما و فضاي باز سياسي كشور!

اينك اگر از وقت گرانبهايتان كه حتي بخشي از آن به مذاكره با دختر برگزيده واگذار ميشود و قسمتي از آن به چند تن عضو هيئت تحريريه روزنامه رستاخيز به عنوان نمايندگان مطبوعات كشور براي نفي سانسور به مصرف ميرسد، دقايقي باقيمانده باشد، بهتر است گوشه هائي از نامه حجتالاسلام آقاي آقا سيد هادي خسروشاهي را بخوانيد كه خطاب به شما و دولت شماست:

... جالب است كه آقاي نخستوزير در مصاحبهاي كه از بي.بي.سي پخش شد و سپس خلاصه آن در اطلاعات 20 خرداد درج شد، ميگويد: «مايلم بدانم كدام فرد بيگناهي مجروح، تبعيد يا زنداني شده است» كه من در اين نامه، كاري به بيگناهان مجروح و مقتول و زنداني شده ندارم، ولي طبق صورت پيوستي، به عنوان يك انسان آزاد ميتوانم توسط شما به آقاي نخستوزير بگويم كه فقط در چند ماه گذشته دوران حكومت شما، 50 روحاني عاليقدر و استاد حوزه علميه، يا واعظ معروف و عالم پرهيزكار، بدون هيچ مجوز قانوني از حوزه علميه با ديگر شهرهاي ايران، به نقاط بد آب و هواي كشور تبعيد شدهاند كه گناه بعضي از آنها انتقاد از روزنامه اطلاعات بوده است كه بههمين جرم از طرف مامورين حادثهآفرين قم و مجرمين اصلي همه حوادث خونين كشور به سه سال تبعيد محكوم شدهاند؟

جالب توجه آنكه دو نفر از روحانيون تبعيد شده در سن 85 و 90 سالگي هستند كه ظاهرا در هيچ كجاي دنيا روحاني 90 ساله را تبعيد نميكنند، آن هم به جرم اينكه به امر مطاع مراجع عظام قم، مجلس ترحيمي در مسجد خود در (جهرم) برپا داشته است...

شاهكار جرمهاي عصر رستاخيزي شايد جرم من باشد كه معلوم نيست چيست. گويا شركت در چند جلسه مصاحبه حضرت آيتالله العظمي آقاي شريعتمداري مرجع عاليقدر شيعه با خبرنگاران خارجي- كه به امر معظمله در خدمت معظمله بودهام، نوعي ( تحريك آشوبگران) بوده كه باز به حكم غيابي! مجرمين واقعي - مامورين حادثه آفرين قم - به سه سال تبعيد به انارك در وسط دشت كوير محكوم شدهام! در جائي كه بهحق بايد همان مجرمين حادثهساز را تبعيد كرد...

در اين ميان آقاي دادستان كل كشور و رئيس دادگاههاي مركز هم كه طبق تصريح قانون بايد پروندههاي ما را (خارج از نوبت) مورد رسيدگي قرار دهد، اصولا پاسخي به تلگرافهاي اعتراضآميز ما ندادهاند تا چه رسد به مطرح ساختن پرونده ها در دادگاه... و ظاهرا استقلال قضائي حضرات هم فقط نامي است و بس كه: بيله ديگ و بيله چغندر!...».

بله جناب آقاي نخستوزير!

شما كه حكومت خود را بر پايه صراحت و صداقت اعلام كرديد، چنين است مفهوم (صريح بودن) و (صديق بودن) و چنان است سزاي مردمي كه به گفتهها و اعلاميهها و بيانات رئيس دولت در مراجع رسمي اعتماد ميكنند.

به جنابعالي اطمينان ميدهم كه عليرغم فضاي تنگ و تنگتر سياسي، مردم دچار زودباوري نشدهاند. آنها با جان و دل عواقب اين مبارزه را پذيرفتهاند و با دانائي فكري و توانائي روحي وارد اين مبارزه شدهاند.

از جنابعالي مصرانه ميخواهم كه از مداخله بيش از پيش قوه مجريه در تصميمات قوه قضائيه جلوگيري فرمائيد و مطمئن باشيد كه اعتقاد مردم در حقانيت مبارزه حق عليه باطل روز به روز استوارتر خواهد گرديد.

با احترام

احمد بني احمد نماينده مجلس شورايملي

*****

... آخرين باري كه آيتالله صدوقي را پيش از انقلاب در قم، و در منزل فرزند برومندشان جناب شيخ محمدعلي صدوقي در خيابان صفائيه- روبروي كوچه ممتاز كه منزل حقير نيز آنجا بود- ديدم و از ايشان خواستم كه براي دفاع از بقيه زندانيان آزاد نشده، از علما و مردم، اعلاميهاي بدهند... آيتالله صدوقي باز فروتنانه گفتند: «شما كه الحمدلله قلم خوبي داريد، آنچه را كه ميخواهيد و مدنظر داريد، بنويسيد من امضا ميكنم و شما چاپ كنيد... الان كه ديگر در تبعيد نيستيد و الحمدلله دستتان هم باز است...»

من به فرموده ايشان اعلاميه كوتاهي نوشتم و معظم له جملاتي از آن را مانند نامه سرگشاده قبلي- اصلاح و تكميل كردند و با خط خود، مجددا تمام آن را نوشتند كه كپي آن را به يكي از روزنامههاي تهران فرستادم و در آن روزنامه چاپ و منتشر گرديد و اصل نسخه معظمله همچنان در آرشيو ما به يادگار ماند كه متن آن به قرار زير است:

بسماللهالرحمنالرحيم

قالالله تعالي و ما كيد الكافرين الا في ضلال

در فضاي باز بهاصطلاح سياسي كه همه روزه كشتار بيرحمانه مردم مسلمان و بيگناه در تمام شهرهاي ايران ادامه دارد براي تسكين آلام و دردهاي فراوان مردم، گروهي از زندانيان بيپناه را كه ساليان دراز در سياهچالهاي قرون وسطائي نظام حاكم بهسر ميبردند، آزاد كردند و وعده هم دادند كه گروه بيشتري را آزاد خواهند كرد، ولي مسئلهاي كه هم اكنون براي عموم مردم مسلمان ايران و بهويژه جامه روحانيت شيعه مطرح است، ادامه بازداشت و تبعيد دهها نفر از علماي بزرگ روحاني و صدها تن از جوانان برومند مذهبي است.

براي متهم ساختن نهضت اسلامي ايران به رهبري مراجع بزرگ تقليد خاصه حضرت آيتالله العظمي الخميني دام ظله العالي، بهگروههاي چپ نماي قلابي اجازه هرگونه فعاليتي را ميدهند، ولي عدهاي از روحانيون بزرگ و مورد توجه مردم ايران مانند حضرت آيتالله آقاي سيد محمدصادق روحاني دامتبركاته هنوز در بازداشت غيرقانوني در تهران بسر ميبرند و علماي عاليقدري چون آيتالله طالقاني و آيتالله منتظري و حجتالاسلام و المسلمين حاج شيخ يحيي نوري و حجتالاسلام آقاي حاج شيخ محمد مفتح و حجتالاسلام آقاي لاهوتي و ديگر روحانيون مبارز و جوانان غيور و ارزنده مسلمان، در زندان‌‌ها نگه داشته شده‌‌اند.

همه اين حوادث نشان ميدهد كه نظام حاكم به غلط دم از آشتي ملي ميزند و اين آشتي نيرنگ جديدي براي ضربه زدن به نهضت اسلامي و مردم ايران است. روحانيت شيعه و جامعه علماي يزد خواستار آزادي فوري همه زندانيان بيگناه هستند و ادامه بازداشت آنان را نوعي دهن كجي به همه مردم مسلمان و مجاهد ايران ميدانند.

از خداوند تبارك و تعالي رفع شر اشرار و قطع ايادي استعمار و نصرت و پيروزي اسلام و مسلمانان را خواستاريم.

ربنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلك

والسلام علي من اتبع الهدي

محمد الصدوقي

20 ديالقعده الكرام 1398

*****

در پايان اين بحث، بيمناسبت نيست اشارهاي هم به زندگي و مبارزات و شهادت آيتالله صدوقي داشته باشيم.

آيتالله شهيد شيخ محمد صدوقي در سال 1327 هجري قمري- يك قرن پيش- در شهر يزد در خانداني روحاني وابسته و منتسب به شيخ جليل، ابوجعفر محمد بن عليب ن حسين بن موسي بن بابويه قمي، معروف به شيخ صدوق، به دنيا آمد. پس از دوران كودكي به تحصيل پرداخت و ادبيات عرب و مقدمات و شرح لمعه را در يزد- در مدرسه عبدالرحيم خان- فرا گرفت و در سال 1348 براي ادامه تحصيل راهي اصفهان شد و ساكن مدرسه چهارباغ گرديد... و سپس در سال 1349 هجري براي تكميل تحصيلات عازم قم شد و به تعليم و تعلم و تدريس مشغول گرديد و مدت اقامتش در اين شهر بيش از بيست سال طول كشيد.

در اين دوران پس از طي مراحل لازم، به درس مرحوم آيتالله شيخ عبدالكريم حائري يزدي، موسس حوزه علميه قم، راه يافت و مورد توجه و عنايت ايشان قرار گرفت و پس از رحلت آيتالله حائري، در دوره مراجع ثلاث: آيتالله صدر، آيتالله خوانساري و آيتالله حجت، بخشي از كارها و اداره حوزه علميه و رسيدگي به وضع طلاب ، به عهده ايشان گذاشته شد...

پس از آمدن آيتالله بروجردي به قم، به دعوت علماي عظام و تاكيد و اصرار امام خميني(ره) بر اين امر، آيتالله صدوقي همچنان به اداره امور و چهار پنج نوبت تدريس روزانه، يكي از معاريف فضلا و علماي قم به شمار آمد...

اتفاقاً در همين دوران كه مسئله آوردن جنازه رضاخان به ايران و از طريق قم مطرح شد، آيتالله صدوقي فعاليت چشمگيري در جلوگيري از اين امر داشتند و در همين راستا هم روابط صميمانهاي را با فدائيان اسلام برقرار كردند تا آنجا كه طبق نقل شاهدان و معاصران، در تظاهرات مدرسه فيضيه عليه ورود جنازه رضاخان به قم، آيتالله صدوقي در پشتيباني از فدائيان اسلام، نقش خاص و هدايتكنندهاي داشت...

پس از اين حوادث، منزل ايشان به پناهگاه و يا «خانه امن» شهيد نواب صفوي و شهيد سيد عبدالحسين واحدي تبديل شد و هر وقت آن شهيدان تحت تعقيب قرار ميگرفتند، به اين خانه امن پناه مي بردند...

آيتالله صدوقي باز در همين دوران، علاوه بر تدريس و اداره امور حوزه، در منطقه عباسآباد قم به كشاورزي مشغول بود تا در تامين امور معيشت و زندگي خود، نيازي به هزينه كردن وجوهات شرعيه نداشته باشد...آيتالله صدوقي سرانجام در سال 1330 هجري شمسي به اصرار علماي يزد، بهويژه عالم فرهيخته، مرحوم سيد عليمحمد وزيري- صاحب كتابخانه معروف وزيري يزد- و موافقت مرحوم آيتالله بروجردي و تاكيد امام خميني(ره) كه از دوستان و ياران نزديك ايشان به شمار ميرفتند، به يزد بازگشتند و در آنجا اقامت نمودند.

آيتالله صدوقي در مدت اقامت در يزد، در همه زمينهها باني و باعث اصلي بسياري از خدمات عامالمنفعه و امور خيريه و اقدامات ارزشمند براي رفاه حال قشر آسيبپذير بودند و آثار بركات وجودي ايشان در امور فرهنگي و مدرسهسازي و بهداشتي و غيره نيز همچنان شاهد تلاشهاي پيگير و خستگيناپذير ايشان در يزد به شمار ميآيند.

با آغاز مبارزات مراجع عظام و اوجگيري نهضت به رهبري امام خميني(ره) كه طبق نوشته آيتالله صدوقي از هنگام ورود به قم، در سال 1349 هجري قمري با ايشان آشنا شده و كمكم «اين آشنائي بالا گرفت و به رفاقت كشيد و گاه در تمام مدت شبانهروز با ايشان» بودهاند- آيتالله صدوقي در پشتيباني نهضت و در كنار امام خميني(ره) بودند... و اين امر از آغاز مسئله انجمنهاي ايالتي و ولايتي تا پيروزي انقلاب اسلامي، ادامه يافت... و پس از پيروزي انقلاب هم ايشان در مراسم استقبال از امام و تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نقش خاصي را به عهده داشت و سپس به نمايندگي امام و امامت جمعه در يزد منصوب شده و در اين شهر به خدمات خود در همه زمينهها، بهويژه در كمكرساني به جبهههاي دفاع مقدس و حضور در ميان سربازان و نيروهاي مسلح فداكار، در خطوط اوليه جبههها، ادامه داد كه شرح چگونگي آن نياز به تاليف كتابي خاص دارد...

و اين خدمات همچنان ادامه داشت تا ايادي مزدور امريكا طرح به قتل رساندن ايشان را آماده كردند و سرانجام ايشان در ظهر جمعه يازدهم تيرماه 1361 مصادف با ماه مبارك رمضان- در محراب نماز جمعه به شهادت رسيدند...

*****

اشاره به چگونگي طرح توطئه و اجراي آن براي روشن شدن حقايق تاريخي و شناخت ماهيت ضد بشري دشمن، براي تكميل اين يادداشتها ضروري است.

...مجري اصلي اين توطئه شخصي به نام «نقدي» بود كه پدرش از اصحاب مسجد آيتالله صدوقي به شمار ميرفت...و در امور نهضت و پيشبرد اهداف انقلاب در كنار ايشان قرار داشت. ساواك در گزارشي به مركز در باره اين فرد ميگويد: «فردي به نام حاجي نقدي پس از كسب اجازه از صدوقي ميخواهد مبالغي براي كمك به كارگران اعتصابي صنعت نفت ارسال دارد».

اين نشاندهنده بخشي از همكاري حاجي نقدي با نهضت و ارادت وي به آيتالله صدوقي است.

حاجي نقدي چند فرزند داشت كه دو نفر از آنان، تسبيح به دست، همراه پدر، پشت سر آيتالله صدوقي به نماز ميايستادند! اين دو فرزند تسبيح به دست مسجدي! با حضور دائم در مسجد آيتالله صدوقي و اظهار مذهبي بودن، مورد توجه ايشان واقع شدند تا آنجا كه مرحوم آيتالله صدوقي، يكي از آن دو نفر را- به نام محمدحسن نقدي- براي خدمت در وزارت امورخارجه، معرفي و توصيه كردند و نامبرده هم با توجه به سابقه تحصيل در ايتاليا، به عنوان نفر دوم سفارت ما در ايتاليا، به «رم» اعزام شد! نامبرده پس از ورود به «رم» به ديدار اينجانب آمد و ضمن معرفي خود، از پدرش نام برد كه «مريد حاج آقا صدوقي است و خانواده ما همه جزو ارادتمندان ايشان هستيم، بهويژه اينجانب و اخوي كه هميشه در مسجد حاجآقا حضور داشتيم و پس از اقامه نماز از مواعظ و محضر ايشان استفاده ميكرديم و من با توصيه ايشان به وزارت خارجه آمدم تا بتوانم در خدمت به اهداف انقلاب اسلامي و امام خميني در خارج از كشور و در خدمت شما فعال باشم؟!...»

اين بخشي از ادعاهاي «نقدي» بود، اما در سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي كه در محل سفارت ما مراسمي بر پا شده بود، پس از سخنراني اينجانب، نامبرده اعلام آمادگي كرد كه سخناني را ايراد كند! اما بهمحض اينكه پشت تريبون قرار گرفت، ضبط صوت را خاموش كرد و سخناني در باره «خط امام» بودن خود و خانوادهاش مطرح نمود...

اين امر از نظر من مشكوك بود و آن را با برادران انجمن اسلامي آقايان محمود محمدي و محمد حسين قديري و حسن قرباني كه از دانشجويان شاغل در سفارت ايران در «رم» و «واتيكان» بودند، مطرح كردم.. يكي از آنها گفت كه از اين مهمتر اين است كه نامبرده شبها در «رزيدانس»- اقامتگاه سفير- نميخوابد و بيرون ميرود؟... و البته اين اشكال بزرگي بود...قرار شد بچهها بررسي كنند و پس از چند روز نتيجه را اعلام كردند كه او در دوره تحصيل يك «دوست! دختر ايتاليائي»! داشته و اكنون يك آپارتمان گرفته و با او زندگي ميكند!

نتيجه به مركز گزارش شد و چون با عكسالعمل منفي مركز روبرو گرديد، سرانجام «بچهها» او را در «محل سفارت رم» محبوس! كردند و خواستار «عزل وي» شدند، ولي مركز توسط اينجانب به برادران ابلاغ كرد كه نامبرده «مورد اعتماد است» و صلاح نيست كه عزل شود... و اينجانب نيز براي اينكه موضوع در مطبوعات ايتاليا منعكس نشود، از دوستان خواستم كه غائله را ختم كنند...

يكي ديگر از مواردي كه موجب سوءظن شديد اينجانب نسبت به او گرديد، اين بود كه به دعوت اسقف كاپوچي قرار بود در «كنفرانس قدس» كه از طرف هواداران مسئله فلسطين در «رم» برگزار شد، سخنراني داشته باشم...نقدي به من تلفن زد كه من سر راهم، جنابعالي را هم برميدارم تا با هم به كنفرانس برويم...در ساعت موعود هر چه صبر كردم، او نيامد تا اينكه برادرمان آقاي محمود محمدي از مقر كنفرانس تلفن زد كه نام شما براي ايراد سخنراني اعلام شده و شما هنوز نيامدهايد؟ گفتم منتظر آقاي نقدي هستم. آقاي محمدي گفت: نقدي كه اينجا نشسته است! من مجبور شدم با تاكسي خود را به محل كنفرانس برسانم و سخنراني خود را ايراد كنم. متن آن را هم كه در چاپخانه سفارت واتيكان چاپ شده بود و بچهها توزيع كردند كه «نقدي» آمد كه چرا اين اعلاميه!! را پخش ميكنند؟ قرار بود كه فقط شما سخنراني كنيد. البته معلوم نشد كه اين امر به او چه ارتباطي داشت؟ ولي وقتي من پرسيدم كه قرار بود شما سر راه، مرا هم برداريد تا با هم به كنفرانس بيائيم، چه شد كه نيامديد؟ نامبرده با كمال بيشرمي گفت: «فراموش كردم!»...ولي اين امر نشان داد كه او در راستاي اهداف انقلاب اسلامي گام برنميدارد و براي ديگران كار ميكند.

...مدتي گذشت و آيتالله صدوقي طي توطئه اي كه باني اصلي آن برادرِ نقدي در يزد بود، به شهادت رسيدند...و «مركز» از محمدحسن نقدي خواست كه «سفارت رم» را به اينجانب بهطور موقت- تحويل دهد و براي مذاكره به تهران بيايد!...اما نامبرده كه از موضوع آگاه شده بود، از سفر به تهران خودداري كرد و پس از سرقت اسناد سفارت «رم» و بخشي از اسناد سفارت واتيكان كه براي ارسال به تهران،- با پست سياسي سفارت رم به آن سفارت تحويل شده بود، اعلام پناهندگي كرد و به «مقاومت!»- نام ديگر سازمان منافقين در خارج- پيوست... و سپس به اصطلاح به «افشاگري عليه نظام اسلامي آخوندها» پرداخت... و به نشر مقالاتي در مطبوعات اقدام نمود و اعلام كرد كه بهزودي اسناد خريدهاي تسليحاتي ايران را منتشر خواهد نمود، اما روزي كه براي اداي شهادت و ارائه اسناد در دادگاه رم به آنجا ميرفت، در وسط خيابان به قتل رسيد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره 34
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده