« شهيد ايثار» جان 80 نفر را نجات داد
شهيد حبيبالله کريمي فرمانده گروه 63 خاتمالانبيا(ص) بود که در پرونده جهادي خود حضور در عمليات بسياري را به ثبت رسانده است. از بدر گرفته تا والفجر8 ، کربلاي5 و.... دشمن بعثي طعم گلولهباران توپخانه حاجحبيب و همرزمانش را به خوبي چشيده بود. فرماندهاي مبتکر و توانمند که در اثناي عمليات کربلاي8 در مسير نجات جان همرزمانش به شهادت رسيد. به مناسبت سالروز شهادت اين فرمانده نامآشناي دفاع مقدس در 21 فروردين ماه 1366، گذري بر زندگي جهادي وي انداختهايم که از نظرتان ميگذرد.
بچه مسجدي
حبيبالله کريمي در اسفند ماه 1336 در
آبادان به دنيا آمد. پدرش اسماعيل، کارگر شرکت نفت بود و تمام تلاشش اين
بود که حبيب را متدين و مذهبي تربيت کند. او را به دبستان فرستاد و پس از
آن، در سال 48، در رشته طبيعي دبيرستان دکتر فلاح آبادان ثبتنامش کرد.
حبيب دانشآموز درسخواني بود، اما غيرتش اجازه نميداد بار زندگي و تحصيل
بر دوش پدر کارگرش بماند. هر طور بود در يک مغازه تعميرات لوازم خانگي کاري
يافت تا در کنار تحصيل، با دستمزد کمي که ميگرفت کمک حال پدر باشد.
از
همان دبيرستان به فعاليتهاي مذهبي کشش زيادي داشت. طوري که تعجب دوستان و
آشنايان را برانگيخته بود. اينگونه علاقه به مسجد و نماز و حسينيه و هيئت،
در آبادان آن روزها و در ميان خانواده کارمندان شرکت نفت کمتر سابقه داشت.
آباداني که پر بود از همه جور زن و مرد امروزي؛ کارمندان شرکت نفت و
انگليسيهايي که طبق فرهنگ خودشان زندگي ميکردند. در چنين محيطي حبيب اهل
مسجد شده بود و در کنار نماز و قرآن، دنبال کتابهاي مذهبي ميرفت. مطالعه
ميکرد تا بتواند جواب انتقادها و سؤالات دوستان جوانش را به درستي بدهد.
کميته شرکت نفت آبادان
سال
1356 ديپلم گرفت و رفت سربازي. مربيان دورههاي آموزشي، آنقدر از او
توانايي فکري و بدني و روحيه بالا ديدند که به درجه گروهباني ارتقا يافت و
براي خدمت او را به لشكر 92 زرهي اهواز فرستادند.
يک سال از سربازي
حبيب گذشته بود که انقلاب به اوج خود رسيد. سران ارتش که خود را موظف به
حمايت از شاه ميدانستند، جواب انقلاب مردم را با گلوله ميدادند اما وقتي
فرماندهان به حبيب و نيروهاي تحت فرمانش دستور آتش دادند، او هم مثل بسياري
ديگر از ارتشيها، هم خودش از اين فرمان سرپيچي کرد و هم دوستان و هم
قطارانش را از اين کار بازداشت. دوستانش ميگفتند استدلالها و کلام قاطع و
دلنشين حبيب خيلي از افسران و درجهداران لشکر 92 زرهي اهواز را از اطاعت
دستور مقابله با مردم بازداشت.
انقلاب اسلامي که پيروز شد، گروهک خلق
عرب در خوزستان فتنه ميآفريد و در مخالفت با انقلاب دست به هر کاري ميزد.
از جمله اينکه امنيت پالايشگاه آبادان را به خطر انداخته بودند اما حبيب و
دوستان مسجدياش،«کميته انقلاب اسلامي شرکت نفت آبادان» را تأسيس کردند و
حراست از پالايشگاه را به عهده گرفتند و تا وقتي جنگ شروع شد اين کار را
ادامه دادند.
مسئوليت حفاظت از خطوط لولههاي انتقال نفت در جاده
آبادان - ماهشهر را بر عهده داشتند که در آن زمان توسط منافقين بمبگذاري و
تخريب ميشد و اين کميته نقش مؤثري در خنثي کردن حرکتهاي خرابکارانه
گروهکها داشت. در دوران بعد از انقلاب گروهکهاي منافقين و کمونيستي
فعاليت گستردهاي داشتند و محل اصلي فعاليتشان در دانشکد نفت آبادان بود.
حبيبالله به اتفاق دوستان و جوانان انقلابي آبادان به افشاگري و مبارزه با
افکار منحرف و التقاطي آنان ميپرداخت ودر زمينه تبليغ و ترويج دستورات
ديني و آموزههاي قرآني و صيانت از ارزشهاي انقلاب اسلامي شبانه روز تلاش
ميکرد.
دوراهي جبهه يا سوئد!
حبيب معتقد بود که
با ادامه تحصيلات عاليه در زمينههاي مورد نياز کشور بيشتر ميتوان به مردم
و انقلاب خدمت کرد، لذا در ابتداي سال 59 با يکي از دوستانش که در کشور
سوئد مشغول تحصيل بود مکاتبات متعددي انجام داد و با همکاري او و با توجه
به رشته تحصيلياش که طبيعي بود تقاضاي ويزاي تحصيلي در رشته داروسازي در
مقطع دکترا را در يکي از دانشگاههاي سوئد ارائه کرد. بعد از انجام تشريفات
قانوني موفق به اخذ ويزا از سفارت سوئد در تهران شد اما درست در زماني که
مقدمات سفرش را فراهم ميکرد، با شروع جنگ تحميلي در 31 شهريور 59 بر سر دو
راهي سخت و سرنوشتسازي قرار گرفت. عقل حکم ميکرد پس از اين همه تلاش و
اخذ ويزاي تحصيل در يک کشور اروپايي برود اما ايمان در سراسر وجودش شعله
ميکشيد که بمان و از اسلام و انقلاب نوپا و کشورت دفاع کن. سرانجام مطمئن و
مصمم راه دوم را انتخاب کرد و به دفاع پرداخت و سرنوشت خود را آگاهانه
انتخاب کرد.
حبيبالله تا زمان شروع جنگ تحميلي در کميته 48
شرکت نفت آبادان مشغول به خدمت بود و از اولين روز جنگ تحميلي که اولين
گلوله دشمن بعثي عراق به شهر آبادان و خرمشهر اصابت کرد، حضور فعالي داشت.
حبيب در بخشي از خاطرات اولين روزهاي جنگ تحميلي مينويسد: «سلاح کلت کمري
را از ما تحويل گرفتند و به ما اسلحه ژ3 (جهت دفاع از شهر آبادان) دادند.»
تأسيس گروه توپخانه
از
همان ابتداي ورود به ميدان جنگ، حبيبالله نبوغ و شايستگياش را براي دفاع
جانانه به کار ميگيرد. به طوري که با همان عضويت بسيجي مسئوليت فرماندهي
آتشبار را ميپذيرد و سپس با عضويت در سپاه و گذراندن دورههاي تخصصي
توپخانه مسئوليتهاي خطيري به ايشان واگذار ميشود. با ادامه جنگ تحميلي و
اهميت توپخانه در جنگ، سپاه سعي بر تقويت توپخانه براي پشتيباني نيروها در
جنگ مينمايد. در اين وضعيت سردار سرلشكر حسن شفيعزاده فرماندهي کل
توپخانه سپاه تصميم ميگيرد مأموريت راهاندازي يک گروه توپخانه را به حاج
حبيبالله کريمي واگذار نمايد.
بعد از عمليات خيبر حاج حبيب با دريافت
حکمي کار خود را با مسئوليت فرمانده گروه آغاز ميکند. اين کار با شايستگي و
با سرعت تمام و به کمک و همراهي سردار شهيد کمال ذوالانوار و ديگر دوستانش
انجام شد و طي سال 1363 که يکسال تا عمليات بزرگ بدر وقت بود، گروه 63
خاتمالانبيا (ص) با چندين گردان توپخانه سنگين تشکيل ميشود. اين گروه در
عمليات بدر به عنوان قويترين و موفقترين يگان توپخانه سپاه و به عنوان
يگان عملکننده قرارگاه خاتمالانبيا(ص) مأموريتهاي محوله را انجام
ميدهد. همزمان با سازماندهي گروه، سپاه يکم تهران و شهرري به عنوان عقبه و
مسئول پشتيباني گروه تعيين ميشود.
با ارزيابيهاي صورت گرفته و بنا
به اظهار کارشناسان نظامي بدون حضور و فرماندهي حاجحبيبالله کريمي گروه
63 توپخانه هرگز چنين قوي و کارآمد شکل نميگرفت.
سکوي بتني وسط هورالعظيم
بعد
از سازماندهي و تشکيل گروه توپخانه 63 خاتمالانبيا اولين عمليات بزرگي که
حاج حبيب با گروه تازه تأسيس خود در آن نقش ايفا کرد، بدر بود. عملکرد اين
گروه در عمليات بدر زبانزد فرماندهان سپاه و ارتش شده بود. اين همه مديون
تلاش شهيد حبيبالله کريمي بود. بعد از عمليات بدر مسئوليت پشتيباني آتش
توپخانه از جزاير در وضعيت پدافندي به حاج حبيب و گروه قدرتمندش واگذار شد.
حبيبالله کريمي با دريافت مأموريت مقابله به مثل و زدن اهداف دشمن در
منطقه العماره متوجه کافي نبودن برد و عدم امکان زدن آن اهداف به وسيله
توپخانه ميشود. لذا بعد از بررسيهاي لازم، طرح ساخت يک سکوي بتني بزرگ در
وسط هورالعظيم در عمق 25 کيلومتري را تهيه و آن را به فرماندهان قرارگاه
ارائه ميکند که مورد استقبال قرار ميگيرد. بعد از ساخت اين سکو، يک سيستم
توپخانه دوربرد روي آن مستقر ميشود و براي اولين بار و در کمال ناباوري
دشمن، اهداف مهمي در استان العماره زير آتش قرار ميگيرند و تلفات و خسارات
زيادي به بعثيها وارد ميشود. اين اقدام موجب قطع بمباران و موشکباران
شهرهاي کشورمان تا مدتهاي مديدي ميشود چراکه بعثيها ضربات جبران ناپذيري
از آتش توپخانه دريافت ميکنند.
از فاو تا کربلاي5
از
ويژگيهاي منحصر به فرد عمليات فتح فاو دقت و حجم آتش توپخانه و تاکتيک به
کار گرفته در والفجر8 بود. تمرکز آتش و نيز زير آتش گرفتن عقبه مواصلاتي
عراقيها در عمق حدود 120 کيلومتري و نقش آتش توپخانه در انهدام بخش اعظم
قواي دشمن را طي عمليات والفجر8 شامل ميشود.
گروه توپخانه 63 به
فرماندهي حاج حبيب، مانند عمليات بدر نقشي محوري و اساسي در پشتيباني آتش
از عمليات والفجر8 را بر عهده داشت. بعد از فتح فاو، عراقيها طي عملياتي
که آن را دفاع متحرک ميناميدند شهر مرزي مهران را در استان ايلام تصرف
کردند که نيروهاي خودي در کربلاي1 آن را پس گرفتند. در اين عمليات نيز حاج
حبيب با دريافت مأموريت، طي زمان کوتاهي چند گردان توپخانه را از جنوب به
غرب ميآورد و با طرحريزي و اجراي آتشهاي پشتيباني قوي، نقشي محوري در
آزادسازي مهران ايفا ميکند.
سپس در عمليات کربلاي 5 مجدداً شهيد کريمي
با سازماندهي و بهکارگيري يگانهاي توپخانه در اختيارش موفق شد آتشي
بسيار پرحجم و قوي را براي پشتيباني از عمليات طرحريزي و اجرا نمايد. در
اين عمليات ارتش عراق حدود 70 هزار کشته و زخمي داد که بخش عمدهاي از آن
در اثر آتشهاي توپخانه خودي بود و گروه 63 به فرماندهي حاج حبيب همچون
گذشته عملکرد موفقي در اين عمليات داشت.
آخرين آوردگاه
کربلاي8
هنوز تمام نشده بود که ساعت 10 شب 21/1/1366 و نزديکهاي نهر عرايض در
منطقه عمومي شلمچه، وقتي که حاج حبيب داشت به همراه يکي از مسئولان توپخانه
از جلسه قرارگاه به طرف خط ميرفت، از نزديکي مقر تاکتيکي گروه توپخانه رد
ميشد. دقت کرد و ديد که نگهبان در ورودي مقر روي زمين افتاده است. وقتي
بالاي سرش رسيد ديد که شهيد شده است.
حاج حبيب خوب ميدانست که اين،
نشانه «گاز خون» است؛ کشندهترين گاز شيميايي که خيليها از اسمش هم
ميترسيدند. سه يا چهار بار تنفس در اين گاز، حتماً آدم را ميکشد. حتي با
ماسک و تجهيزات ضد شيميايي هم بايد از محوطه آلوده به اين گاز فرار کرد.
حبيب ماسک نداشت، فرار که نکرد هيچ، با صلابت و آرام از ماشين پياده شد و
دويد طرف سنگرهاي زيرزميني که توپچيهاي گروه 63 داخل آنها خوابيده بودند.
ميدويد و داد ميزد تا شايد آنها را بيدار کند. دوستي که همراهش بود دستش
را گرفت و نگهش داشت. ميخواست يادش بيندازد که محوطه آلوده است. اما حبيب
دستش را کشيد و گفت :« من چه فرماندهي هستم که نيروهايم در خطر هستند ولي
خودم به جاي نجات آنها از اينجا بروم؟ ممکن نيست اينها را تنها بگذارم. اما
تو برو و پدافند شيميايي را خبر کن.» دوباره دويد و داد زد. اين جوري گاز
بيشتري ميرفت توي ريههايش.
چند نفري که از فريادهاي او بيدار شده
بودند، هراسان از سنگرها آمدند بيرون و ماسک زدند و همينطور که خلاف جهت
باد ميدويدند، فرمانده گروه را ميديدند که ميدود و داد ميزند. آنها هم
همراه حبيب داد و فرياد ميکردند تا شايد کساني را که خواب ماندهاند،
بيدار کنند. اما همه اينها فقط در چند ثانيه بود و بعدش ديگر صداي حبيب
ضعيف شده بود و پر از سرفههاي شديد و نفسگير، تا جايي که افتاد وسط محوطه و
نفسش گرفت و فقط چند دقيقه بعد، در اثر استشمام گاز سيانور به شهادت رسيد.
حبيبالله کريمي فرصت داشت که با دوستش از منطقه خطر دور شود، اما
ماند و جان خود را فداي نيروهايش کرد، هرچند که فقط توانست تعداد اندکي از
آنها را نجات دهد.
هنوز صبح نشده بود که خبر شهادت حاج حبيبالله کريمي
را به قرارگاه رساندند. بدن حبيب را دوستانش به شيراز بازگرداندند و در
«دارالرحمه» کنار ديگر شهداي شهر به خاک سپردند.
نجات جان 80 نفر
ابوالقاسم
آقاجانيياسيني، مسئول اطلاعات نظامي تيپ 63 خاتمالانبيا و از همرزمان
شهيد حبيبالله است. او حضور شهيد حبيبالله كريمي در جبهه را نشان دو عامل
پايمردي و استقامت و تبعيت و پيروي او از ولايت فقيه ميداند. ياسيني در
تشريح نحوه شهادت حاج حبيب ميگويد: 20 فروردين سال 66 بود كه شهيد كريمي
به همراه آخرين همراهش سردار نوشادي به سمت اهواز راه افتادند. هوا تاريك
شده بود كه به اهواز رسيدند. فرداي آن روز اما انجام كارهايشان تا ظهر طول
كشيد. حاج حبيب آن روز حالت عجيبي داشت. حوالي غروب بود كه به قرارگاه
مركزي خاتمالانبيا(ص) رسيدند و بعد به سمت خرمشهر حركت كردند. چند
كيلومتري مانده به جاده مندوان، دشمن خرمشهر و اطراف آن را زير آتش شديد
توپخانه، كاتيوشا و ديگر ادوات گرفته بود. ناگهان بوي شديد بمبهاي شيميايي
منطقه را فرا گرفت. حاج حبيبالله از ماشين پياده شد و دواندوان به سمت
سنگرها رفت تا بچههايي را كه در سنگر خواب بودند، بيدار كند.
حاجحبيبالله كريمي بعد از بيدار كردن بچهها جلوي آخرين سنگر سرش به
تيرآهن يكي از سنگرها برخورد ميكند، از پا ميافتد و بر اثر تنفس زياد
گازهاي شيميايي به شهادت ميرسد. آن شب حاجحبيب جان 80 نفر را نجات داد.
شهادتش هم براي بچهها درس بود. او را بحق بايد شهيد ايثار ناميد. او
رزمندهاي خستگيناپذير بود كه در نهايت ايثار مزد مجاهدتهايش را از
خداوند گرفت.
تقدير مقام معظم رهبري
در تاريخ
15/11/1368 مقام معظم رهبري خطاب به خانواده شهيد حبيبالله کريمي فرمودند:
«. . . شجاعت و فعاليت وي به کسب فتوحات مهم در صحنه جنگ کمک کرده و سبب
اعتلاي کلمه اسلام و پايداري انقلاب و حفظ ميهن اسلامي گرديده است. »
حاج
حبيب وصيتنامهاي نداشت اما کاري که هنگام شهادت کرد، وصيت عملي او بود
براي همرزمان و دوستانش که «به خاطر خدا خود را فداي بندگان او کنيد.»
حبيبالله کريمي فرزندي هم نداشت اما خيلي از آنهايي که ميشناختندش، اسم
پسرانشان را حبيب گذاشتند تا نام حبيبالله کريمي و ياد حبيببنمظاهر(س)
هميشه زنده بماند؛ آنچنان که پدر حبيب نذر کرده بود و او را از خدا و حبيب
بن مظاهر خواسته بود.
منبع: روزنامه جوان