خاطرات شهید کاظم رستگار؛ من پاسدار هستم
شنبه, ۰۷ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۰۶
حاج کاظم گفت: «من یک پاسدار هستم و عاقبت کارم یا شهادت است یا اسارت و یا معلولیت. نمی خواهم وقتی در جنگ هستم شما را نگران و آزرده خاطر ببینم.»
اما کسی که مقابل حاج کاظم نشسته بود و قرار بود حرف های خصوصی او را بشنود، با خود عهده کرده بود تا پای جان همراه و همسر حاج کاظم بماند تا در ثواب جهاد او شریک باشد.
حاج کاظم رستگار گفت: «من یک پاسدار هستم و عاقبت کارم یا شهادت است یا اسارت و یا معلولیت. نمی خواهم وقتی در جنگ هستم شما را نگران و آزرده خاطر ببینم.» او در جواب گفته بود: «من هم یک مسلمانم و می دانم که باید به داشتن شوهری این چنین افتخار کرد.»
حاج کاظم تازه فهمیده بود که خداوند فرشته ای را در زندگی نصیبش کرده.
مراسم ازدواج آن ها خیلی ساده برگزار شد. اما درست روز بعد از عروسی بود که خبر شهادت دکتر بهشتی و یارانش را شنید. با آنکه قرار بود چند روزی را در مرخصی بماند، اما این واقعه او را مجبور کرد تا زودتر راهی جبهه شود.
نظر شما