خاطرات پرتقالی (16)؛ مترسک به جای نگهبان
دوشنبه, ۱۹ تير ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۳۴
آن وقت ها تو جبهه ی «چنگوله»، نیروی کمی بود. بچه ها مجبور بودند برای جبران کمبود نیرو، شب ها چند ساعت بیشتر نگهبانی بدهند. آن شب نوبت من بود. فکر این که آن همه ساعت را باید از خواب شیرین بزنم و نگهبانی کنم، کلافه ام کرد.
آن وقت ها تو جبهه ی «چنگوله»، نیروی کمی بود. بچه ها مجبور بودند برای جبران کمبود نیرو، شب ها چند ساعت بیشتر نگهبانی بدهند. آن شب نوبت من بود. فکر این که آن همه ساعت را باید از خواب شیرین بزنم و نگهبانی کنم، کلافه ام کرد. نوبت نگهبانی من همیشه بعد از «سعید بخشی کیادهی» بود. بنده خدا، سعید وقتی می دید، به موقع سر پستم حاضر نمی شوم، خودش می رفت جای من نگهبانی می داد.
سعید که متوجه شد دارم به تنبلی عادت می کنم، دست به یک ابتکار زد، مترسکی با سلیقه ی خودش درست کرد و هر بار که نوبت پست من می شد و می دید سرپستم نیامدم، مترسک را جای من می کاشت بالای خاک ریز.
ا شانس بد من و سعید، یک روز فرمانده گردان متوجه شدو حسابی هر دویمان را تنبیه کرد.
منبع: خاطرات پرتقالی/ خاطرات طنز دفاع مقدس/ جواد صحرایی/ 1392
نظر شما