زندگی در کنار مردم ایلام
سهشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۵
طبقهی زیرین زیاد جالب نبود، فقط دو تا اتاق متروک و غیر قابل استفاده داشت. ولی وقتی آنجا را به کشوری نشان دادیم، لبخندی زد و قبول کرد. او واقعاً تصمیم گرفته بود تا آخر در ایلام بماند.
گفت: «مسألهای شخصی داشتم، اگه اشکالی نداراه اونو مطرح کنم؟»
استقبال کردم، چون ندیده بودم که او در این مدت چیزی بخواهد و تقاضایی برای خود بکند.
کشوری گفت: «میخواهم زن و بچهام را بیاورم ایلام!»
این خواسته برایم غیر قابل باور بود، چون با توجه به این که جنگ شروع شده بود و بخشی از مناطق کشور به اشغال دشمن درآمده بود و از هر جهت احساس خطر میشد، روال معمول و منطقی این بود که اکثر مردم از مناطق ما به نقاط امن نقل مکان میکردند. وقتی سکوتم را دید، ادامه داد: «اگه امکانش هست اتاقی برام تهیه کنین، میدونید چرا؟! راستش من فکر میکنم یک ماه دیگه بیشتر زنده نیستم و اگر سعادت یارم باشه و لیاقت نصیبم بشه، رفتنیام، شوخی نمیکنم!»
گفتم: «اکثر مردم ایلام و شهرها همجوار آواره شدند و همهی ساختمانهای دولتی و خصوصی، مدارس و حتی مرغداری ها هم پر شده، بعید میدونم جایی برای شما پیدا بشه! ولی شاید... شاید بتونیم در محل اقامتگاه استانداری که من و خانوادهام آنجا هستیم، دو تا اتاق تهیه کنیم و با هم باشیم!»
ابتدا قبول نکرد و با خجالت و شرمندگی و احساس این که شاید پذیرش این پیشنهاد و زندگی با ما صحیح نباشد، عذر خواهی کرد، ولی با اصرار زیاد من پذیرفت و رفت. ولی در حقیقت ما پیشنهاد احمد را زیاد جدی نگرفتیم و فکر میکردیم که پس از مدتی این مسأله خود به خود فراموش میشود. ولی وقتی دوباره پیشنهادش را مطرح کرد، تصمیم گرفته شد که طبقهی زیرین ساختمان استانداری را برای خانوادهاش آماده کنیم.
طبقهی زیرین زیاد جالب نبود، فقط دو تا اتاق متروک و غیر قابل استفاده داشت. ولی وقتی آنجا را به کشوری نشان دادیم، لبخندی زد و قبول کرد. او واقعاً تصمیم گرفته بود تا آخر در ایلام بماند.
منبع: خانهای کوچک با گردسوزی روشن، صفحه 79
نظر شما