فقط پزشک ایرانی
سهشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۲۹
ششم خرداد سال 1359 بود که خبری ویرانم کرد. در پایگاه آرام و قرار نداشتم، بالاخره بالگرد 214 در آسمان پایگاه نمایان شد...
نوید شاهد: ششم خرداد سال 1359 بود که خبری ویرانم کرد. در پایگاه آرام و قرار نداشتم، بالاخره بالگرد 214 در آسمان پایگاه نمایان شد. به محض آن که اسکید بالگرد با زمین تماس گرفت، به سویش دویدم و خودم را به احمد رساندم. وقتی بدنش را خونآلود دیدم، از وحشت، رنگ از چهرهام پرید. به جای آن که من تسلیاش دهم، احمد آرامم میکرد: «ناراحت نباش، اتفاقی نیفتاده!»
و از من خواست تا کاپشن پروازش را رویش بیندازم تا دیگران متوجه مجروح شدنش نشوند تا مبادا در روحیهی نیروها تأثیر منفی بگذارد.
احمد و گروه آتشش از عملیاتی در غرب کشور برمیگشتند که از میان درختزارهای تپهای به سوی بالگردش شلیک شده و آنطور که خلبان عبدالحمید شیخ حمیدی ـ همکار پروازیاش ـ میگفت: احمد از ناحیه گردن، بازو و سینه زخمی شده بود!
علیاکبر شیرودی هم به جمع ما ملحق شد و احمد را به خانهاش بردیم. همان شب، من و پزشک بهداری پایگاه، شیرودی و سرهنگ سعدی نام (فرماندهی وقت پایگاه) به ملاقاتش رفتیم.
پزشک بهداری پس از معاینهاش گفت: «زخمتون عمیق و خطرناکه، برای مداوا و جراحی باید بری تهران.»
احمد مخالفت میکرد اما بالاخره با اصرار پزشک و خواهش دوستان پذیرفت. صبح فردا، هواپیمای حامل احمد که من نیز همراهشان بودم، به سمت تهران حرکت کرد.
او را در بیمارستان 502 ارتش بستری کردیم و بلافاصله، تحت چندین عمل جراحی قرار گرفت و اکثر ترکشها را بیرون کشیدند جز یک ترکش که در گردن و نزدیک نخاعاش جا خوش کرده بود.
پزشکان اعلام کردند که اگر بخواهند آن ترکش را در ایران جدا کنند، احتمال فلج شدن احمد زیاد است، پس باید به فرانسه اعزام شود که احمد این سفر را نپذیرفت.
بنابراین برای مجاب کردنش، تیمسار فلاحی که دوستیاش با احمد در عملیات نجات پاوه شکل گرفته بود، شخصاً به ملاقاتش آمد تا تشخیص پزشکان را به او اعلام کند و خواهان اطاعت او از دستوران پزشکی شود، اما هرچه اصرار کرد، احمد گفت: «انشاءالله پزشکان ایرانی میتوانند، معالجهام کنند و نیازی به غیر نیست.!»
چند روز بعد، پس از مطالعهی کامل پروندهاش، پرفسور سمیعی پذیرفت تا او را در همان بیمارستان ارتش جراحی کند.
پروفسور سمیعی میگفت: هنگام جراحی، کشوری اجازهی بیهوشی به من نداد و من بدون بیهوشی، جراحی را روی گردنش انجام دادم. هنگامی که من مشغول کار بودم، آن جوان مشغول خواندن دعا و راز و نیاز با خدایش بود. بعد از عمل جراحی کشوری به من گفت: دکتر، چقدر لذت داشت صدای تیغ جراحی شما، وقتی که ترکش هایی رو از بدنم جدا میکرد که برای رضای خدا داخل بدنم شده بود!
خانهای کوچک با گردسوزی روشن، صفحه 63
و از من خواست تا کاپشن پروازش را رویش بیندازم تا دیگران متوجه مجروح شدنش نشوند تا مبادا در روحیهی نیروها تأثیر منفی بگذارد.
احمد و گروه آتشش از عملیاتی در غرب کشور برمیگشتند که از میان درختزارهای تپهای به سوی بالگردش شلیک شده و آنطور که خلبان عبدالحمید شیخ حمیدی ـ همکار پروازیاش ـ میگفت: احمد از ناحیه گردن، بازو و سینه زخمی شده بود!
علیاکبر شیرودی هم به جمع ما ملحق شد و احمد را به خانهاش بردیم. همان شب، من و پزشک بهداری پایگاه، شیرودی و سرهنگ سعدی نام (فرماندهی وقت پایگاه) به ملاقاتش رفتیم.
پزشک بهداری پس از معاینهاش گفت: «زخمتون عمیق و خطرناکه، برای مداوا و جراحی باید بری تهران.»
احمد مخالفت میکرد اما بالاخره با اصرار پزشک و خواهش دوستان پذیرفت. صبح فردا، هواپیمای حامل احمد که من نیز همراهشان بودم، به سمت تهران حرکت کرد.
او را در بیمارستان 502 ارتش بستری کردیم و بلافاصله، تحت چندین عمل جراحی قرار گرفت و اکثر ترکشها را بیرون کشیدند جز یک ترکش که در گردن و نزدیک نخاعاش جا خوش کرده بود.
پزشکان اعلام کردند که اگر بخواهند آن ترکش را در ایران جدا کنند، احتمال فلج شدن احمد زیاد است، پس باید به فرانسه اعزام شود که احمد این سفر را نپذیرفت.
بنابراین برای مجاب کردنش، تیمسار فلاحی که دوستیاش با احمد در عملیات نجات پاوه شکل گرفته بود، شخصاً به ملاقاتش آمد تا تشخیص پزشکان را به او اعلام کند و خواهان اطاعت او از دستوران پزشکی شود، اما هرچه اصرار کرد، احمد گفت: «انشاءالله پزشکان ایرانی میتوانند، معالجهام کنند و نیازی به غیر نیست.!»
چند روز بعد، پس از مطالعهی کامل پروندهاش، پرفسور سمیعی پذیرفت تا او را در همان بیمارستان ارتش جراحی کند.
پروفسور سمیعی میگفت: هنگام جراحی، کشوری اجازهی بیهوشی به من نداد و من بدون بیهوشی، جراحی را روی گردنش انجام دادم. هنگامی که من مشغول کار بودم، آن جوان مشغول خواندن دعا و راز و نیاز با خدایش بود. بعد از عمل جراحی کشوری به من گفت: دکتر، چقدر لذت داشت صدای تیغ جراحی شما، وقتی که ترکش هایی رو از بدنم جدا میکرد که برای رضای خدا داخل بدنم شده بود!
خانهای کوچک با گردسوزی روشن، صفحه 63
نظر شما