مأمور ويژه
يکشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۴۰
احمد کشوری و حمیدضا سهیلیان دو دوست قدیمی و حمیدرضا همکار پروازی احمد بود. روایتی که می خوانیم شهادت حمیدرضا سهیلیان و شنیدن خبر شهادت و حال احمد کشوری است.
نوید شاهد: مرد مثل سايه با احمد بود. آرام و حساس به نظر ميرسيد. ولي در چشمهايش نگراني عجيبي ديده ميشد. مرد مأموريتي ويژه داشت. احمد نميبايست متوجهي موضوع ميشد. خود مرد دنبال راهي بود تا خبر به شكل غيرمترقبهاي به احمد نرسد. همه ميدانستيم كه اگر احمد آن خبر را ميشنيد، فرو ميپاشيد.
حميدرضا سهيليان دوست قديمي و همكار پروازي احمد بود كه در منطقهي سرپلذهاب حماسهها خلق ميكرد و باعث مسرت و خوشحالي همه به ويژه احمد ميشد. ولي حالا حميدرضا در منطقهي كوره موش سرپلذهاب به درجهي شهادت رسيده بود. دوستي حميد و احمد به اندازهاي بود كه مرد مأموريت ويژهاي داشت كه خبر شهادت را شخصاً و در يك موقعيت آرام و خوب به اطلاع او برساند.
آن شب ساعت 8، همه در اتاق جنگ استانداري جلسه داشتيم. احمد يك راديوي كوچک به همراه داشت. او هميشه اخبار جنگ در تمام مناطق جنگي را با دقت و وسواسي عجيب دنبال ميكرد. مرد كه مثل سايه با او بود، تلاش داشت به هر نحوي كه شده، راديو را در يك فرصت مناسب از دست احمد بگيرد. اخبار ساعت 8، معمولاً تمامي اخبار جنگ روزانه را به شكل جامع به اطلاع مردم ميرساند. مرد با هماهنگي كه با استاندار كرده بود، جلسه را رأس ساعت 8 برقرار كرد تا احمد مثل هميشه اخبار ساعت 8 شب راديو را نشنود. ولي احمد ضمن حضور به موقع در جلسه، آن راديو را با خود آورده بود تا يك تير و دو نشان كند. و جلسه و اخبار را با هم داشته باشد!
وقتي تيتر خبرهاي راديو اعلام شد، متأسفانه خبر شهادت حميدرضا سهيليان خلبان دلاور هوانيروز جزء اولين اخبار بود. احمد از خود بيخود شد. همه نگران او بوديم. بياراده با صورت روي ميز افتاد. استكان چاي شكست و صورت احمد را بريد. او در شوك خبر شهادت حميدرضا، بيهوش شد. جلسه شروع نشده به پايان رسيد. او را به بيمارستان رسانديم.
بالاخره به لطف خدا و همت دكترهاي بيمارستان بعد از مدتي، احمد به هوش آمد. هيچكس نميتوانست حرفي بزند. احمد خلوت كرده بود و عبادت و گريه ميكرد.
فردا صبح هيچكس مردي را كه مثل سايه دنبال احمد بود، نديد. او مأموريتش را نتوانست به خوبي انجام دهد، ولي اتفاق مهمي برايش افتاد. احمد بسيار بشاش و خندان بود و سرحال و شادمان به مأموريت رفت.
شب هنگام در جلسهي استانداري، وقتي از احمد علت شادياش را پرسيديم، گفت: ديشب، حميدرضا را در خواب ديدم، خودش به من گفت: به زودي به او ميپيوندم!
خانهاي كوچك با گردسوزي روشن، صفحه 106
حميدرضا سهيليان دوست قديمي و همكار پروازي احمد بود كه در منطقهي سرپلذهاب حماسهها خلق ميكرد و باعث مسرت و خوشحالي همه به ويژه احمد ميشد. ولي حالا حميدرضا در منطقهي كوره موش سرپلذهاب به درجهي شهادت رسيده بود. دوستي حميد و احمد به اندازهاي بود كه مرد مأموريت ويژهاي داشت كه خبر شهادت را شخصاً و در يك موقعيت آرام و خوب به اطلاع او برساند.
آن شب ساعت 8، همه در اتاق جنگ استانداري جلسه داشتيم. احمد يك راديوي كوچک به همراه داشت. او هميشه اخبار جنگ در تمام مناطق جنگي را با دقت و وسواسي عجيب دنبال ميكرد. مرد كه مثل سايه با او بود، تلاش داشت به هر نحوي كه شده، راديو را در يك فرصت مناسب از دست احمد بگيرد. اخبار ساعت 8، معمولاً تمامي اخبار جنگ روزانه را به شكل جامع به اطلاع مردم ميرساند. مرد با هماهنگي كه با استاندار كرده بود، جلسه را رأس ساعت 8 برقرار كرد تا احمد مثل هميشه اخبار ساعت 8 شب راديو را نشنود. ولي احمد ضمن حضور به موقع در جلسه، آن راديو را با خود آورده بود تا يك تير و دو نشان كند. و جلسه و اخبار را با هم داشته باشد!
وقتي تيتر خبرهاي راديو اعلام شد، متأسفانه خبر شهادت حميدرضا سهيليان خلبان دلاور هوانيروز جزء اولين اخبار بود. احمد از خود بيخود شد. همه نگران او بوديم. بياراده با صورت روي ميز افتاد. استكان چاي شكست و صورت احمد را بريد. او در شوك خبر شهادت حميدرضا، بيهوش شد. جلسه شروع نشده به پايان رسيد. او را به بيمارستان رسانديم.
بالاخره به لطف خدا و همت دكترهاي بيمارستان بعد از مدتي، احمد به هوش آمد. هيچكس نميتوانست حرفي بزند. احمد خلوت كرده بود و عبادت و گريه ميكرد.
فردا صبح هيچكس مردي را كه مثل سايه دنبال احمد بود، نديد. او مأموريتش را نتوانست به خوبي انجام دهد، ولي اتفاق مهمي برايش افتاد. احمد بسيار بشاش و خندان بود و سرحال و شادمان به مأموريت رفت.
شب هنگام در جلسهي استانداري، وقتي از احمد علت شادياش را پرسيديم، گفت: ديشب، حميدرضا را در خواب ديدم، خودش به من گفت: به زودي به او ميپيوندم!
خانهاي كوچك با گردسوزي روشن، صفحه 106
نظر شما