شهید باکری روحی قوي داشت و جسمش تابع روح او بود
يکشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۰۴
گفت و گویی با بهزاد پروین قدس که با سلاح دوربین عکاسی خود در سالهای دفاع مقدس حاضر بود و در عملیاتهایی همراه شهید مهدی باکری بود انجام دادیم که با هم می خوانیم.
با تشكر از اينكه فرصت گفت وگو فراهم شد. در ابتدا خودتان را براي خوانندگان معرفي كنيد و بفرماييد چگونه به دفاع مقدس ورود كرديد؟
من از شما تشكر م يكنم به دليل اهتمامي كه براي ترويج و نشر افكار شهدا داريد. به خصوص شهيد بزرگوار مهدي باكري. من بهزاد پروين قدس جانباز جنگ تحميلي هستم. در طول دفاع مقدس در چندين عمليات حضور داشتم و چندين بار زخمي شدم.
در كنار رزمندگي علاقه خاصي به هنر داشتم كه شاخصترين آن عكاسي بود و یکی از افتخارات بنده عكاسي از جنگ است؛ و نويسندگي و نقاشي در سنگرها. البته در كار توليد فيلم هم بودم. در جنگ با دوربين سوپر هشت هم كار كردم و فيلمبرداري در حوزۀ تفحص شهدا را ادامه دادم.
مستندهاي زيادي كار شده و پخش شده است. در ارتباط با همراه يام با شهيد مهدي باكري عرض کنم که، در آن زمان من يك بسيجي ساده بودم و در محضر اين شهيد تلمذ كرديم. اولين ارتباطم به سالی برمي گردد كه در والفجر يك در محضر ايشان بودم. اينكه ايشان فرمانده لشكر بودند، اما همه جا هم حضور داشتند خود بحثي جداست. در دورهاي كه اطلاعات عمليات بودم - آقا مهدي علاقه اي به اطلاعات عمليات داشت - و در جلساتي كه برگزار مي شد، وجود اين بزرگوار را درك كردم و تا آخر و در طول عمليات هاي متعدد در خدمت ايشان بودم.
در ارتباط با نحوۀ آشنايي خود با شهيد مهدي باكري بگوييد؟
آقا مهدي فرمانده ملك دلها بود. نفوذ كلام داشت. ساختار وجودي آقا مهدي ای نطور بود؛ كه نه فقط براي مقطع انقلاب و جنگ بلكه قبل از انقلاب. آقا مهدي در دوران تبعيد مقام معظم رهبري با ايشان ديدار داشتند.
ايشان از قبل از انقلاب يك شخصيت بوده، كه در ضماير خود و در ساختار خود يك روح بزرگي داشت، و حتي در لشكر هم كه بود، نه فقط براي اينكه قالب نظامي ببيند يا فرمانده ببيند. آقا مهدي به ما درس مي داد. نوارهايش را داريم. براي رزمندگان تدريس مي كرد، يا دست نوشته هايي كه از ایشان داریم و تأملاتي که در قرآن داشته است. آقا مهدي به تعبير شخص بنده حافظ قرآن بود و از آيات قرآن كه مربوط مي شد به دوران جنگ تحميلي استفاده مي كرد. اینکه در رابطه با اسرا چه تدبيري انديشه شود، در قرآن آيه را استخراج مي كرد.
در رابطه با زندگي دنيوي و اخروي، ايشان سخنران يای در نماز جمعۀ تبريز دارد كه مبحث خیلی ژرفي است. او به ما زندگي دنيوي و اخروي را م يآموزد؛ و در رابطه با نهضت حضرت سيدالشهدا و تاملاتي كه براي اهل بيت داشته، مخصوصا حضرت سيدالشهدا. آقا مهدي در مورد
آنها تعابير زيبايي دارد كه م يگويد ما مثل حضرت سيدالشهدا بايد ذوب شويم. شعل هاي در دست كه ذوب شد تا به نتيجه رسید.
به وصيتنامه ايشان كه نگاه كنيد، نمي گويم خيلي متفاوت است، اما يك نگاه عجيبي دارد. خدايا ايكاش خون مي شدي در رگهايم و جريان مي يافتي تا قطرات خونم يارب يارب مي گفت. شهيد بزگوار محلاتي يك تبيين و تفسيري مي كنند اين وصيتنامه را كه مي گويد اين كمال معرفت است كه انسان به آن كمالات برسد و بگويد اي كاش خون مي شد؛ همان كه ما مي گوييم ثارالله، يدالله، عي نالله، اين همان كمال معرفت است.
نفوذ كلام آقا مهدي در همين راستاست. نفوذي كه در قلبها داشت، و بر قلبها فرماندهي مي كرد. من كه علاقۀ خاصي به عكاسي داشتم هر وقت پيش آقا مهدي مي رفتم يك خجلتي در من حاصل مي شد.
نه اينكه بگويم مي ترسيدم و نه اينكه اجازه نمي داد ولي گويي نورانيت و جذبۀ نگاه ايشان طوري بود كه من را از خود بی خود مي كرد. آدم وقتي يك جلي لالقدري را مي بيند، ذات فطرت او خودبه خود انسان را تحت تاثير قرار مي دهد. آقا مهدي هم همينطور بود. او فرماندهي نبود كه دستور بدهد، و اگر هم دستوري مي داد قبل از آن خودش عامل آن بود.
براي مثال مي گويم: هر عملياتي كه آقا مهدي فرمانده بود، خود ايشان پابه پاي بچه ها بود. اين يك امتياز است كه فرماندۀ لشكر پابه پاي نيروها پيشتاز باشد.
طوري بودند كه بچه ها شكوه داشتند: آقا مهدي شما چرا اينجا حضور داريد؟ شهادت ايشان هم كه در چند متري عراق و در خط مقدم بود. هنر ويژۀ شما عكاسي است. از عكاسي جنگ بگوييد و اينكه چه خطراتي شما را تعقيب مي كرد؟
عكاسي جنگ، عكاسي يك بحران است. آنجايي كه رزمنده بايد از خاكريز بنشيند و عكاس بايد بلند شود. آنجايي كه باید بخواهد حالت خودش را نگاه دارد و در تير و تركش بايد بلند شود. شما اگر به عك سها نگاه كنيد مشخص است كه چگونه است. همرزمان اعتراض مي كردند كه آخر الان وقت عكاسي است؟ واقعا اين صحنه ها را داشتيم، كه علاقۀ باطني است. ولي نكتۀ مهم و جالب اين بود كه رزمندگان از عكاسي من فرار مي كردند، چرا که نمي خواستند معامل هاي كه براي رضاي خدا و اطاعت از ولایت انجام می دادند در عكس ثبت شود.
جنابعالي چه خاطر ۀ ويژ هاي از شهيد مهدي باكري داريد؟
عمليات والفجر يك. جلس هاي بود بعد از پنج روز مانور، كه مانور عظيمي هم بود، و شهيد بزرگوار صياد هم حضور داشتند. بعد از این مانور با برادران ارتش در يك جلس هاي بوديم. خستگي مفرط بعد از مانور در چهرۀ همه مشهود بود. همۀ مسئولان، فرماندۀ دسته، گروهان، گردان و... مي خواستند از مانور گزارش بدهند. اينجا بود كه من ديدم جلسه طولاني شده و افراد حاضر در جلسه مي خواهند بخوابند.
در اين جلسه افراد بزرگواري مثل شهيد ني كپيران هم بود، شهيد محمدصادق فعلي آذري، شهيد مهدي داوودي هم بودند. در اين جلسه آقا مهدي روبه روي من نشسته بود و به كل صحبت ها گوش مي كرد. او كه كارش و مسئوليتش از همۀ ما بيشتر بود، خواب و استراحتش از ما كمتر بود، حتي غذايش. آقا مهدي با تأمل و دقت و ظرافت تمام به همۀ حر فهاي آنها گوش مي داد. آ نموقع شايد براي ما سؤال بود، اما امروز وقتي تعمق مي كنيم متوجه مپي شويم كه او روحی قوي داشت و جسمش تابع روح او بود؛
اما برعكس، روح ما تابع جس ممان بود؛ و به همين دليل بود كه احساس خستگي و كسالت داشتيم.
آقا مهدي به من اشاره کردند كه به بغل دستي و به بچه ها بگوييد نخوابند. من هم به بغل دستيام گفتم كه آقا مهدي مي گويند بيدار باشيد. نفر بغل دستي من مهدي داوودي بود. مهدي داوودي يك تكه كلام داشت كه هرچه مي شد به زبان آذري مي گفت «كيم كي مدي » يعني «كي به كيه ». وقتي گفتم كه آقا مهدي باكري مي گويد نخوابيد گفت: «كيم كي مدي » و بعد او به بغل دستياش گفت و همينطور تا نفر آخر...
بعد از جلسه آقا مهدي باكري، شهيد مهدي داوودي را صدا زدند. شهيد باكري از او پرسيد اين جمله را شما به دهان بچه ها انداختيد «كيم كيمدي »؟ بعد ايشان زيرچشمي به شهيد باكري نگاه كرد كه شهيد باكري ناراحت شد.
گفت كه اين كارها را نكنيد و اين حر فها را نزنيد.
ما هرچه م يشود و... جواب م يدهند كه «كيم كي مدي »! شهيد مهدي داوودي همان لحظه زير لب آرام تكرار كرد «كيم كي مدي ». شهيد باكري دويد دنبال او كه چرا اين كار را مي كند... آقا مهدي باكري با آن شكوه و عظمت با بچه ها راحت بود و مزاح لحظه اي هم داشتند.
سيره و منش شهيد باكري چه تاثيري در مجموعۀ بسيجيان داشت؟ چگونه مي توان او را به نسل امروز معرفي كرد؟
ما اگر شهدا را همانطور كه بودند معرفي كنيم، نسل جوان استقبال خواهند كرد. اگر واقعيتها را بگوييم، همان اسناد و عك سها نمايانگر شرايط واقعي جنگ است، که در لحظۀ شهادت اين سخنان رد و بدل شد، لذا مي بينيم كه چقدر موثر خواهد بود. اگر مهدي باكري را همانطور كه بود تعريف كنيم، خشم او، محبت، لطافت و زيباي يها و اخلاصش را، همه را اگر همانگونه كه بود بگوييم، قطعا تاثيرگذار خواهد بود.
يك روز در پادگان پدافند اهواز، ديدم بچه ها دارند در يك حوضچه هايي وضو مي گيرند. ديدم كه آب لبالب پر شده و يك رزمند هاي آستين خود را بالا
زده و تاش مي كند كه چاله را باز كند تا آب رها شود. از دور نگاه مي كردم، پيش خودم مي گفتم كه عجب دلي دارد، حالش به هم نمي خورد. او چطور اينجا را تميز م يكند؟ آمدم از آن طرف وضو بگيرم كه متوجه شدم آن رزمنده شهيد باكري است.
جا خوردم. يك تعارفي هم كردم كه آقا مهدي اجازه بدهيد اينجا را من باز كنم، اما در دلم اين موضوع جدي نبود. گفت كه نه من باز كردم. شهيد باكري چنين شخصی بود. همين صحنه را وقتي مي گوييم براي همه ملموس است كه آقا مهدي از همان ابتدا آسمانی نبودند و مثل بقيۀ مردم بود، اما خودش را به آن جايگاه رساند.
در خصوص حضرت امام، شما اگر در دست نوشته هاي ايشان تامل كنيد می بینید که نگاه ايشان به جايگاه روحانيت، به ولايت، و نگاه ايشان
به حضرت امام، يك مبحثي دارد.
ايشان از ليبرالها اسم مي آورد، اسم بازرگان را مي آورد. بحث صباغيان را مي آورد. مثلا چمران و... مصدقها را مطرح مي كرد. او مي گفت ما براي
پيروزي نمي جنگيم بلكه براي اطلاعت از ولايت مي جنگيم. براي ايشان مهم نبود. ايشان مي گويند اگر برويم يك جايي را بگيريم يا يك جايي را
تصرف كنيم و امروز هم در محاصره بمانيم شدني است، اما خاكريزي را كه به نام فرهنگ و تبليغات است و هيچكس نمي تواند تصرف كند، اين سنگر است.
شهيد باكري مي گفت حضرت پيامبر(ص) بحث رسالت را با تبليغات شروع كرد. شهدايي كه مي دادند در راستاي تبليغات بود، اما بعد مجبور
شدند شمشير به دست بگيرند. نگاه مهدي باكري اين بود و نگاه ايشان به حضرت امام اين بود. نگاه به اسلام بود. ولايت پذيري بود و امام در جايگاه
ولي امر است و ما بايد اطاعت كنيم و دنبال نتيجه نباشيم.
مهدي باكري در سن 30 سالگي به شهادت مي رسد.
اين انسان در 30 سالگي به كمال مي رسد. به اوج مي رسد. ما كه آقا مهدي را ديديم، الان اگر يك تاملي كنيم، احساس مي كنيم كه كم آورده ايم. يعني ظرفيت ما اين توان اوج گيري را نداشت. رسيدن به اين كمال هم به خاطر عشق به اسلام و ولايت بود.
اگر آقا مهدي را در دست نوشته هايش و مطالبش تعمق كنيم كه نگاه او به اهل بيت چگونه بود، چرايي اين عشق و محبت را هم در نوشته هاي
او مي بينيم كه چرا ما بايد به ائمه عشق بورزيم.
چرا بايد اطاعت كنيم. وقتي جنگ را تحميل مي كنند مي گويد جنگ تا كي ادامه خواهد داشت.
با شهيد بزرگوار احد مقيمي، گفت وگويي دارند كه خوشبختانه من ضبط كردم. شهيد احد مقيمي، در بدر يك اتفاقي مي افتد. لودر نمي توانست
پيش برود، كه آقا مهدي مي آيد لودر و راننده را برمي دارد. به حدي آنجا تير و تركش است، و ديگر است كه مثل حميد باكري زيرمجموعه اش
بوده است. بعد از شهادت حميد، آقا مهدي يك سال به ديدار خانواده نرفت. حتي در عمليات خيبر رفتند که پيكر آقا حميد را بياورند، اما آقا مهدي گفتند كه اگر پيكر همۀ بچه ها را برگرداندید پيكر آقا حميد را هم برگردانيد. فقط يك تعبيري آقاي سفيدگرمي دارد كه در كنار آقا مهدي بوده است. مي گويد كه برای چهرۀ غبارگرفتۀ آقا مهدي دو قطعۀ شعري گفته اند. و آقاي حاج صمد قاسمپور از رزمندگان جنگ كه در وصف شهيد مهدي باكري مجموعه شعري تحت عنوان مهدينامه دارد. هر بيت آن مصداق عيني شخصيت آقا مهدي است. آقا مهدي از فرط خستگي وزن كم مي كرد. در والفجر يك در حال راه رفتن افتاد. در بدر هم شهيد مقيمي مي گويد آنقدر خسته بود كه با لذت ترين لحظۀ عمرم آن لحظه اي بود كه با آقا مهدي بودم. گفتم يك لحظه استراحت كنيد، و بعد زانوي خود را مي گذارد و آقا مهدي سرش را بر زانوي شهيد مقيمي مي گذارد و مي خوابد. بعد از آن هم خمپار هاي م يافتد و بر اثر آن انفجار از خواب بيدار مي شود. اين بود آقا مهدي، كه در خط مقدم و جلوتر از همه بود.
گفته مي شود رهبر معظم انقلاب علاقۀ ويژه اي به شهيد باكري دارند؟ جنابعالي چه خاطره اي داريد؟
آنها در محاصره بودند. براي همين نمي توانست برود، اما او با لودر مي آيد و به بچه ها مي رسد، و در «پاكت بیل » اين شهيد بزرگوار احمد مقيمي با مهدي باكري در خصوص اين مطلب كه جنگ تا كي ادامه خواهد داشت صحبت كردند.
به عنوان مثال حميد باكري كه خودش يلي بود، اما در افق آقا مهدي پنهان بود، بارها در والفجر حضور داشت. اصلاً نگاهشان نگاهي ژرف و دورانديشانه بود.
وقتي حميد آقا مي آمد ترس به جان من مي نشست، يک مورد در عمليات مسلم بن عقيل در سومار بود. گردان شهيد مصطفي خميني فرمانده نداشت، من يك لحظه به لبم آمد كه: آقا مهدي اجازه مي دهيد كه حميد آقا را براي اين گردان معرفي كنيم؟ آقا مهدي يك نگاه تام لبرانگيزي كرد و گفت: اين حرف از طرف خودت نيست، حميد فرمانده من است.
اين خيلي كلمۀ بزرگي است آ ن هم در مورد شهيد حميد باكري كه معاون لشكر عاشوراست. مديريت حميد يك بحث و مديريت آقا مهدي يك بحث
كه فقط براي دستور دادن نبود، اصلاً عشق بچه ها اين بود كه ايشان مي آمدند و بچه ها از ديدنشان با نشاط مي شدند. ديدن او براي بچه ها مهم بود. اگر به من يك دستوري مي دادند برايم فخر و مباهات بود. در يك مقطعي از اطلاعات عمليات آمدم بيرون كه مي خواستم بروم جلوتر، براي شناسايي و قصد گرفتن انتقال را داشتم. آقا مصطفي مولوي هم نامه اي زدند به گردان. تا آن معرفي نامه را بردم، رفتم و يك ماشين را تحويل گرفتم و رانندگي كردم. يك دفعه آقا مهدي من را ديد و بعد با ناراحتي خطاب به من گفت: مومن! بعد من را با اسم صدا كرد.
گفتم: بفرماييد آقا مهدي! ايشان گفت: اين ماشين چرا دست شماست؟ تبليغات نمي روي؟ اطلاعات نمي روي؟ گردان نمي روي؟ چه كسي گفته شما رانندگي كنيد؟ راننده ها در ترابري خوابيدند. من جوابي نداشتم و بعد از آن اجازه ندادند كه من جاي ديگري بروم.
حضور شهيد باكري در عمليا تها به گون هاي بود كه من در ديدارهايي كه با رهبري داشتم، دیدم که ايشان در ارتباط با معرفي شخصيت شهيد مهدي باكري اصرار دارند. حتي به اين تعبير فرمودند كه آقا مهدي قبل از عمليات بدر خدمت امام آمده بودند، و آرزوي شهادت كردند و در سفر مشهد هم از امام رضا طلب شهادت كردند.
از لبان مهدي هرچه درآمد من در سررسيدم نوشتم.
حضرت آقا مي گفت هنوز هم اين سررسيد را دارم.
مي گفتند خيلي از فرماندهان لشكر بودند، اما من هرچه از دهان آقا مهدي بيرون آمد آنها را نوشتم.
در مقايسۀ عملكرد شهيد باكري در دوران شهرداري و دوران فرماندهي لشكر چه تفاوتي مشاهده مي كنيد؟ آيا اساسا تفاوتي داشته است؟
شما وقتي در دورۀ شهردار بودن ايشان تامل كنيد، مي بينيد خودروي بنزي كه ماه ها در پاركينگ خاك مي خورد، ایشان وقتي مي شنود كه آنجا يك كارگري دخترش را عروس كرده، مي گويد بنز را شس توشو دهيد و با آن عروس را ببريد. در جاي ديگري وقتي سيلي مي آمد يا مشكلي پيش مي آمد، خود ايشان مي رفتند و با كارگران كار مي كردند. پيرزني مي گويد اي كاش شهردار مي آمد اين جوان را مي ديد كه دارد اينطور كار مي كند. بعد به ايشان مي گويند كه شهردار خود ايشان هستند.
وقتي همۀ مقاطع و همۀ مسئوليت هاي ايشان را مورد مطالعه و تعمق قرار مي دهيم، مي بينيم كه اين شخصيت سكون نداشته و دنبال جايگاه و درجه نبوده است. اگر دنبال درجه هم بود همان تكليف و همان رسالت را داشت. باور داشت كه باید براي اسلام و قرآن كار كند. به همچنین نيروهايي كه در کنار شهید باکری پرورش يافته بودند. البته برخی مسئولان هم هستند که امروز عملكردي متفاوت دارند. البته باب گلايه را نمي خواهم باز كنم، ولی اگر ما از راه شهدا تبعيت كنيم، هرچه به شهدا نزديكتر شويم خودمان راه سعادت را پيدا مي كنيم و هر جا هم بخواهيم شهدا را حذف كنيم، خودمان حذف مي شويم. هرچه به شهدا نزديكتر شويم فيوضات و بركات را حس مي كنيم. به قول مقام معظم رهبري كه مي فرمايند شهدا مثل ستار هها هستند. معتقدم شهدا راه و رسم هستند.
در اين سا لها تلاش زيادي براي حفظ آثار شهدا شده است. جنابعالي هم در اين مسير تلاش زيادي كرده ايد. به نظر شما براي حفظ اين آثار چه بايد كرد؟
آرشيوي كه امروز بنده دارم پر است از دست نوشته ، خون نامه، وصاياي شهدا، اسلايد شهدا، نگاتيو شهدا، عكس و.. من آن روزها از هر كدام از بچه ها يك دست نوشت هاي مي گرفتم.
الان اين دست نوشته ها يك عالم است. بعد از جنگ هم مردم روي كفن ها دلنوشته هاي خود را ثبت مي كردند و من آن دلنوشته ها را دارم. تصاوير آنها را دارم. البته برخي نگاتيوها در حال از بين رفتن است. انجمن هايي تشكيل شده كه جلوي تخريب اينها را بگيرند. الان از آقا مهدي باكري
كدام نگاتيو را نگه داشتند. همۀ اين نگاتيوها برگ خزان شد و رفت، در حاليكه ما دغدغه داشتيم كه وقتی آقا مهدي نيست - آن موقع هم نگاه حرف هاي و هنري نبود - لااقل يك سري عكس هايي هست که ثبت شده.
الان اگر بگوييم براي آقا مهدي چه كاري انجام گرفته، پاسخ این است که متاسفانه كاري انجام نشده است. الان جوان امروزي با تكنولوژي قبلي نيست.
الان سلاح ما رسانه و سايت و خبر و اينهاست. متاسفانه نسل جنگ رو به سراشيبي و رو به رفتن است. اين خاطرات در سينه ها به خاك مي رود. اين اسناد تنها در دل خانواده ها بوده، اين نگاتيوها و... البته بنياد شهيد و برخي از دستگا هها تلاش هاي خوبي در اين باره كرده اند. اما اقناع كننده نيست. آ ن هم از چنین جنگي كه هشت سال طول کشید، هشت سال دفاع مقدس؛ و ما از 34 كشور اسير گرفتيم.
شهيد مهدي باكري همواره تاكيد مي كرد كه بسيجي ام نه فرمانده. شما چه تحليلي از اين جملۀ ايشان داريد؟
فرماندۀ لشكر بود ولي در كسوت بسيجي. در كسوت بسيجي بودن نشانۀ روح بزرگ و اخلاقي آقا مهدي بود. همرنگ و همراه بچه ها بود. اگر در
اين آدم تعمق كنيد مي بينيد كه: غذایش را با بچه ها مي خورد، خوابش را با بچه ها ميکرد، نشست و برخاستش با بچه ها بود. برای خودش امتياز
ويژه اي قائل نبود. هرچه امتياز بود بچه ها به آقا مهدي مي دادند. تعابيري هست؛ شما ببنيد: سردار سرلشكر مهندس مهدي باكري براي ما آقا مهدي بود. نگا هشان، رفتارشان، سیره من ششان خاطره هاي ما از ايشان است.
حيف است در اين شماره نشریه «شاهد ياران » به عمليات بدر نپردازيد و اینكه شهيد مهدي باكري در آخرين لحظات چه گفته است، و چه نيروهايي دور و بر ايشان بودند. در آن عمليات از نوجوان 14 ساله (شهيد يوسفي منير، شهيد ساجد كاظمي راشد) تا مسن ترين رزمندگان بودند.
من به اين نتيجه رسيدم كه: اگر عملیات بدر مشكلات حاشي هاي نداشت و فشار دشمن نبود، جنگ همانجا تمام شده بود. بدر بزرگ بود. آقا
مهدي بزرگ بود. نيروهاي آقا مهدي بزرگ بودند.
اگر ما فقط بتوانیم بدر را به مردم بشناسانيم، برای همۀ دفاع مقدس كفايت مي كند. البته عمليات هاي بزرگ ديگری هم داشتيم مثل والفجر 8 كه در آن فاو را گرفتيم.
شکست عراق در عمليات بدر قطعي مي شد، نه براي اين كه چون ما اينجا را گرفتيم پس تمام شد؛ نه براي اين كه آن هيمنۀ عمليات بدر و بزرگاني چون باكري و همراهان زبانزد بودند. لازم است به طور خاص در اين نشريه به عمليات بدر بپردازيد.
باید ببينیم كه چرا آقا مهدی و شخصیت شان نیاز به تعمق زیادی دارد؛ با اينكه در كنار آقا محسن فرماندهان زيادي بودند.
نظر شما