یادی از روحانی شهید آیت الله محمد صادق صدوق گلپایگانی
يکشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۱۷
شهید آیت الله محمدصادق صدوق گلپایگانی از پیش قراولان نهضت امام خمینی و اولین مجتهدی است که در این راه شهید شدو هنور نشانی از پیکر آن شهید والامقام نیست و قبر و پیکر مطهر او همچنان بی نشان است.

نویدشاهد؛ ناهید شفیعی : شهید آیت الله محمدصادق صدوق گلپایگانی از پیش قراولان نهضت امام خمینی و اولین مجتهدی است که در این راه شهید شد و هنور نشانی از پیکر آن شهید والامقام نیست و قبر و پیکر مطهر او همچنان بی نشان است.

مجتهد بی نشان همچنین اولین شهید روحانی شهرستان گلپایگان است که پس از چندین سال مبارزه با رژیم پهلوی در آبان سال 1330 در سن 37 سالگی دستگیر شد و پس از تحمل شکنجه های رژیم طاغوت به شهادت رسید. آنچه پیش رو دارید، گوشه ای از زندگی نامه شهید آیت الله محمدصادق صدوق گلپایگانی از زبان فرزندش محمدرضا صدوق است.



اولین مجتهد بی نشان نهضت امام خمینی (ره)

از تولد و دوران کودکی پدر چه خاطراتی شنیده اید؟

شهید آیت الله  صدوق گلپایگانی در سال 1303 در روستای تکین از توابع شهرستان گلپایگان به دنیا آمد. پدرش آیت الله حاج شیخ فرج الله تکینی از روحانیون با سواد و عالم دوران خود بود و ملای منطقه عربستان ( عربستان به روستاهای تیکن، شورچه از توابع گلپایگان می گویند) بود. این مرد خدا آن زمان که فقر و قحطی در کشور بی داد می کرد وضع مالی خوبی داشت. درآمدش از کشاورزی تامین می شد و تا می توانست گرفتاری های مالی مردم را رفع می کرد. زمانی که محمدصادق (آخرین فرزنده خانواده شیخ فرج الله) در سال 1303  به دنیا آمد، پدرش چند بار گریه کرد.
دستهای خود را به آسمان بلند کرد و از خدا خواست که فرزندش را در پناه خودش حفظ کند. فرزندان دیگرش، از پدر سئوال کردند: «برادرمان که سالم است و اتفاقی نیفتاده؛ چرا ای نقدر گریه می کنی؟ شیخ فر ج الله در جواب می گوید: «بنده، خواب دیده ام خدا به من فرزندی داده که به زودی یتیم خواهد شد و عمرش از دیگر برادرانش کوتاه تر است؛ ولی آینده ی درخشانی دارد. او در آینده، مرد فاضل و باخدایی خواهد شد .»

مادرش زن بسیار مومن و با خدا و باتربیتی بود. نماز شب و عبادتش ترک نمی شد. هر روز نماز را در مسجد با جماعت می خواند. همیشه به همراه شوهر، جزءاولین کسانی بودند که برای نماز در مسجد آبادی حاضر می شدند. هر بار هم که روحانی آبادی دیر می کرد یا نمی آمد، با اصرار مردم پدر محمدصادق به جای او نماز را اقامه می کرد. محمد صادق در شش سالگی به مکتب رفت، بعد از فوت پدر و در دوران نوجوانی، مادر ایشان تصمیم گرفت او را به روستای اسفرنجان، از روستاهای اطراف گلپایگان بفرستند که به مدیریت آقای محمد گلپایگانی پدر آیت الله گلپایگانی که رئیس دفتر مقام معظم رهبری هستند اداره می شد. در دورانی که آنجا گذراندند. ذوغ و استعداد خود را نشان داد و توسط آیت الله صدرا که عموزاده مادر ایشان بود به حوزه علمیه اراک معرفی شد و در آنجا هم استعداد فراوان پدرم باعث شد دوران مقدماتی را با موفقیت پشت سر بگذارند پس از افتتاح حوزه علمیه قم، ایشان هم همراه دیگر آقایان از جمله حضرت امام خمینی (ره)، آیت الله اراکی و ... به قم مشرف و در آنجا ساکن می شود و به تحصیل می پردازد.

همانجا بود که با آیت الله بروجردی آشنا شد؟

به گفته دوستان و نزدیکان پدرم، چون او استعداد بسیار خوبی داشته و از نابغه های دوران خود بوده، سر کلاس درس مراجع وقت مانند آیت الله بروجردی، گلپیایگانی، امام خمینی (ره)، آیت الله خوانساری، آیت الله شیرازی و اساتید دیگر، در اصطلاح گفته می شد که ایشان از مستشکلین درس آنها بودف یعنی اجازه می گرفتند، سوال می پرسیدند و استاد را خسته می کردند، البته با سوال های درست و واقعی.

این وقایع مربوط به دوران اوج شکوفایی های انقلاب بوده است اما بعد از فوت آیت الله بروجردی، پدرم شروع به تبلیغ برای امام خمینی (ره) می کند. مردم آن زمان چون اعتقادات قوی تری داشتند از ایشان سوال می کنند که بعد از آیت الله بروجردی ما از چه کسی تقلید کنیم؟ پدرم پاسخ می دهد از حاج آقا روح الله خمینی، مردم می گویند ما که اسم ایشان را هم نشنیده ایم و پدرم پاسخ می دهد: بعدا مشخص می شود. از آنجایی که شاگرد امام خمینی (ره) بود، نابغه بودن امام را می دانست.

و به همین دلیل دستگیر شد؟

 ساواک از تبلیغ مجتهدی بی نشان برای امام خمینی (ره) مطلع می شود، تصمیم به دستگیری  آیت الله صدوق می گیرد: «زمانی که در مسجد اعظم قم بالای منبر مشغول تبلیغ بود به مردم توصیه می کند که اگر می خواهید کشور و حوزه های علمیه به جایی برسد از حاج آقا روح الله خمینی تبعیت کنید. ایشان از همه اعلم و شجاعتر است. به محض پایین آمدن از این منبر، ساواک پدرم را تعقیب می کند اما مردم مانع دستگیری او می شوند تا این که ساواک به داخل خانه شان می ریزد و بالاخره ایشان را دستگیر می کند.

از خدمات اجتماعی شهید صدوق برایمان بگویید.

آیت الله صدوق در دوران زندگی خود کارهای بسیار بزرگی انجام داد، به خصوص خدمات اجتماعی زیادی در روستای محل سکونتشان به صورت خودجوش انجام داد مثل ساخت غسالخانه، بسیج مردم برای آزادسازی بیابان هایی که توسط تیمور بختیار گرفته شده بود، بعد از این اتفاق، ساواک عده ای از اهالی روستا از جمله برادر خود ایشان را دستگیر می کند، آیت الله صدوق هم سریع به قم و نزد آیت الله بروجردی می رود، خلاصه پدرم موضوع آزاد کردن زمین های مردم از چنگال غاصبان و اعلام حکم اعدام برای 6 نفر از اهالی را با آیت الله بروجردی در میان می گذارد و ایشان هم تیمور بختیار را فرا می خواند چون در آن زمان آیت الله بروجردی شخصیت بسیار بانفوذی بودند که همه حتی شاه از ایشان حساب می بردند و در نهایت این ملاقات باعث آزادی زندانیان دستگیر شده می شود.

چرا به ایشان مجتهد بی نشان می گویند؟

چون پس از شهادتشان هیچ اثری از او پیدا نشد، پس از دستگیری به زندان قصر منتقل شدو همانجا به شهادت رسید اما جنازه ایشان را به خانواده تحویل ندادند و هیچ اثر و نشانی از او نیست.

پس این لقب به خاطر گمنامی و معرفی نشدن شخصیت این مجتهد بوده؟

خیر، به خاطر این که ما خیلی دنبال جنازه ایشان گشتیم اما چیزی پیدا نکردیم. برادر بزرگم معاون رئیس سازمان حفاظت و محیط زیست کشور بود که پارسال به دلیل عارضه قلبی فوت کرد. ولی 37 سال از مدیران شاخص سازمان محیط زیست بود و برای پیدا کردن اثری از پدرش تلاش زیادی کد اما نتیجه ای نگرفت. به همین خاطر به عنوان اولین مجتهد بی نشان نهضت امام خمینی (ره) و یکی از پیشگامان نهضت امام از ایشان یاد می شود. چون مدام روی منبر به مردم می گفت از امام خمینی (ره) بهتر و اعلم در بین مراجع زمان کسی نیست به این دلیل که هم فرد مبارزی بوده و هم عالم. تا این که پس از فوت آیت الله بروجردی، یک شب ساواک به خانه ایشان می ریزد. همسرشان را کتک می زند و کتاب های ایشان را ضبط می کنند که ختی یکی ازدوستانشان می گفت اگر کتاب های ایشان باقی مانده بود ارزش امروزی آن چند میلیارد تومان بود. چون ایشان بسیار باسواد بوده و در سن 33 سالگی به درجه اجتهاد رسیده بود. فرد بااستعداد، باتقوا و باهوشی بود حتی دوستانشان تعریف می کنند که گاهی وقتی به خانه ما می آمدند اطراف منزل ما شخصیت های بزرگ مبارزی مانند آیت الله زنجانی و آقایان خلخالی، اعتمادی، محمدعلی جنتی و... ساکن بودند و همگی پدرم را به عنوان یک مرد مبارز می شناسند.

در چه سالی دستگیر شدند؟

سال 1340 دستگیر شد و در تاریخ 4 آبان همان سال به شهادت رسید یعنی دو سه ماه بعد از دستگیری.

این بار اولی بود که دستگیر می شدند؟

خیر، زمان آیت الله بروجردی چندین بار ایشان را دستگیر کرده بودند اما چون آیت الله بروجردی از او پشتیبانی می کرد، هر بار با یک تلگرام ایشان آزاد می شد حتی یکبار در بیمارستان فارابی پدرم بستری بود. ساواک قصد می کند او را بی سر و صدا از بین ببرد اما اطرافیان آیت الله بروجردی به سرعت خود را به حضرت ایت الله بروجردی می رسانند و ایشان با مسوولان بیمارستان تماس می گیرد و از آنها می خواهد به شیخ صدوق رسیدگی کنند در نتیجه ساواک از نقشه اش منصرف می شود.

زمان شهادت پدر چند سال داشتید؟

4 سال

خاطره ای از مجتهد بی نشان به یاد دارید؟

چون از ده سال پیش به دنبال جمع آوری مطالبی درباره ایشان از دوستان و آشنایان بودم خاطرات زیادی برایا گفتن دارم که در کتابی به نام مجتهد بی نشان چاپ شده است سال گذشته هم کنگره ای برای بزرگداشت آیت الله صدوق و20 شهید روحانی شهرستان در گلپایگان برگزار شد. برادرم که در زندگی پرد اطلاعات زیادی داشت که آنها هم در همان کتاب چاپ شده است و خاطرات دوستان ایشان از جمله آیت الله گلپایگانی، آیت الله گرگانی، رسولی اراکی، محمد حسین اراکی، سبحانی و دیگر هم حوزه ای های ایشان را دربرمی گیرد.

چرا شخصیت ایشان ناشناخته مانده و کمتر معرفی شده اند؟

به نظر من مقصر ناشناخته ماندن ایشان ما بودیم و بردار معتقد بودند که معرفی ما باعث خراب شدن شخصیت ایشان در اذعان عمومی شود در حالی که دوستان پدرم می گفتند که این شهید فقط متعلق به شما نیست بلکه مردم باید بدانند چنین شخصیت هایی بودند که باعث شدند انقلاب اسلامی به پیروزی برسد. از آن زمان ما به دنبال معرفی ایشان رفتیم و کم کم وصیت های ایشان مورد توجه قرار گرفته است به عنوان مثال سه چهار وصیت ایشان در مکان های پررفت و آمد قم نصب شده که عنوان آن این است روحانی مبارز آیت الله صدوق گلپایگانی، هرگز از روحانیت مبارز و متعهد جدا نشوید، اما هنوز هم برای معرفی شخصیت ایشان کم کار شده و امیدواریم رسانه ها ما را در این امر یاری کنند تمام شاگردان آیت الله بروجردی شهید گمنام را می شناسند و مهمترین موضوعی که در ذهنشان مانده از شجاعتشان بوده است و این که بلافاصله در کلاس درس، دستش را بالا می برد و از ایشان سوال می کرد با این وجود مورد تایید آیت الله بروجردی بود.

از خدمات عام المنفعه ایشان در گلپایگان چه خاطره ای نقل می شود؟

در گلپایگان دشت وسیعی به نام صالح پیامبر وجود دارد که تیمور بختیار اولین رئیس ساواک- آن را به نام خوشد سند زده بود و عوامل ساواک به مردم اجازه نمی دادند گوسفندانشان را در این دشت به چرا می بردند. وقتی پدرم از این جریان مطلع شد روی منبر رفت و به مردم گفت: این گره فقط به دست خودتان باز می شود فردای آن روز نزدیک به 100 نفر از اهالی با بیل و کلنگ رفتند و کسانی که در بیابان چادر زده بودند را بیرون زاندند . روز بعد ساواک اهالی روستا را دستگیر کرد از جمله برادرشان که کدخدای روستا بود. شهید گمنام به نزد آیت الله بروجردی رفت و ایشان تیمور بختیار را فراخواند. و خواستار آزادی زندانیان شد. این یکی از کارهای بزرگ شهید گمنام در منطقه گلپایگان بود. یکی دیگر از از کارهایشان این بود که در فصل بارندگی هر سال، قنات شهر پر از گل و لای می شد و چاهی نبوده که آب را جمع کند تا جایی که اهالی روستا تصمیم به کوچ می گیرند. شهید گمنام از مردم می پرسد: چرا می خواهید کوچ کنید شاید خدا می خواهد شما را امتحان کند باید دست و آستین ها را بالا بزنید و زمین را لایروبی کنید.

مردم سراغ ؟ می روند و او می گوید این کار تنبلی نیست اما پدرم پیش قدم می شود و مردم دیگر هم با ایشان همکاری می کنند در نتیجه ظرف 17 روز هم قنات را لایروبی می کنند و هم چرخ چاه می چرخد و کیفیت آب از روز اول هم بهتر می شود هنوز هم اهالی روستا می گویند اگر شهید صدوق نبود مردم به خاطر خشکسالی از اینجا کوچ می کردند.

از شهادتشان چه شنیده اید؟

او را بعد از رحلت آقای بروجردی (ره) دستگیر کردند و به زندان بردند و کتک های شدیدی در زندان قم به او زدند که از این راه برگردد. اما او استوار بود با شرایط بسیار سختی که برای هر انسانی شاید غیرممکن باشد او را به زندان قصر تهران بردند. در زندان قصر این طور که دوستان بیان می کردند روی تخت در زندان دست ها و پاهایش را بسته بودند. بعد از این که برادر بزرگ و دوستانش برای ملاقات او آمدند، اجازه ملاقات نمی دادند. وقتی اجازه دادند او را با همین تخت حرکت دادند از فرط شلاق، کتک و شکنجه بی هوش بود. چند روز بعد هم زیر شکنجه به شهادت رسید یکی از اقوام نزدیکش گفت: «وقتی ما رفتیم درمانگاه زندان قصر خبری از زمان و چگونگی شهادتش بگیریم پزشک درمانگاه سرش را روی میز گذاشت. بعد از مدتی گفت: «او را کشتند! بروید و دیگر سراغش را هم نیایید! خودتان هم مبتلا می شوید معلوم نیست جنازه اش کجاست! اگر هم به شما بگویند در فلان قبر است دروغ گفته اند. معلوم نیست قبرش کجاست بروید و مجلس ختم هم نگیرید! اگر مجلس بگیرید همه آن کسانی که در مجلس بیایند دستگیر می شوند!»

چرا جنازه را تحویل ندادند؟

تحویل ندادن جنازه باعث می شود که انسان استشمام کند که رژیم خودش را در این قضیه مقصر می دانسته و نمی خواسته که مدرک و سندی به دست مردم بدهد. خود این حقیقت بهترین دلیل است بر این که آنها در این قضیه مقصر بوده اند. خودشان را مجرم می دانستند اگر یک زندانی عادی بود و از دنیا می رفت راحت جنازه اش را تحویل می دادند. پس معلوم می شود که مساله، مساله عادی نبوده که جنازه را تحویل نداند. بالاخره این یک مساله است که آن زمان روحانیت کاری نکرد. خانواده ایشان که نمی توانستند کاری بکنند. بچه هایشان هم که کوچک بودند برادر ایشان و دیگران هم در این حدی نبودند که بتوانند کاری کنند.

حجت الاسلام و المسلیمین حاج شیخ محمدحسین فاضل گلپایگانی نقل می کند: زمانی خبر شهادتش را به روستا آوردند دیدیم یک کامیون بسیار بزرگ آمد وسط آزادی مردم گروه گروه سوار کامیون شدند که بروند قم تشییع جنازه مردم یک صدا فریاد ما... ایشان چون از چهره های شاخص درس آقای بروجردی بود و در قم او را می شناختند. اگر جنازه را تحویل می دادند دوستانش اعلام می کردند که یک تشییع جنازه باشکوه یگیرند. آن زمان مردم هم به دنبال یک چیزی بودند تا در مقابل دستگاه یک حرکتی راه بیندازند. به نظر من دستگاه خوب حساب کرده بود که اگر جنازه به قم برود و بخواهند برای ایشان تشییع جنازه و مراسم ختم بگیرند.

سوم هفت و چله بگیرند کار برای دستگاه بیخ پیدا می کند. شعارهایی داده می شود علیه دستگاه که چرا و به چه گناهی ایشان را کشتند. نکته ی دیگر این که در زندان خیلی شهید صدوق را شکنجه داده بودند. ایشان یک بدن ضعیف و لاغری داشت. وقتی چنین بدنی را ببرند در زندان و مورد شکنجه قرار دهند دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند.

اگر دستگاه می خواست این بدن را که آثار شکنجه در آن نمایان است به دست مردم بدهد. مردم چه می گفتند؟آنها هم که نمی خواستند خود را مخالف دین جلوه دهند به همین دلیل از دادن جنازه ممانعت کردند؛ چرا که برای آنها خیلی بد بود که یک روحانی را چنین شکنجه داده بودند حتی اگر قبرش هم در قم مشخص بود همان اجتماعات و رفت و آمدها بر سر قبر ایشان به ضرر دستگاه می شد. اگر بخواهیم شهید صدوق را در یک جمله تعریف کنم، باید بگویم شهید صدوق یک انسان جامع، عالم با عمل اثرگذار بود.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده