زنان عاشورایی؛ می توانی شبیه لبخندی روی لب های یک پدر باشی
می توانی شبیه لبخندی روی لب های یک پدر باشی
می توانی برای مادر خود در سیاه ستم، سحر باشی
می توانی نگاه بغضت را بین دیوار و در بچرخانی
بعدها مثل مادرت حتی دختری مادر پدر باشی
ازدواجت به شرط این باشد که از برادر دمی جدا نشوی
شانه در شانه اش قدم بزنی قامت عشق را کمر باشی
می توانی کنار تشت پر از لخته های جگر بریزی اشک
او نمی خواهد ای عزیز دلش اشک ریزان و خون جگر باشی
ناله ها از زمانه سربدهی ارباً اربا و دست و سر، بدهی
زیر رگبار نیزه و خنجر مات جان دادن پسر باشی
می توانی به خیمه های عطش، آتش و اشک و سجده سر بزنی
آسمان را به سجده واداری از زمین و زمانه سر باشی
می توانی به چشم ها بدهی درس زیبا و خوب دیدن را
گرچه بعد از غروب خورشیدت تا قیامت دو چشم تر باشی
می توانی میان بزم شراب عیششان را چنان به هم بزنی
که ندانند از کجا خوردند مست لب های تشت زر باشی
مرد و مردانه ایستادی با ذوالفقاری که تیزتر شده بود
دوست دارم بخوانمت «مولا» تا به بابا شبیه تر باشی
ذره ام؛ کوچکم؛ اما یمن نامت مرا شکیبا کرد
می شود در دقایقم بانو قدر کوتاه یک نظر باشی؟
شکیبا غفاریان
منبع: از آن زنان اساطیری/ گزیده اشعار کنگره ملی زنان عاشورایی/نشر شاهد/ 1395