شهيد ميثمي و روزهاي زندان
«در زندان، شهيد ميثمي يا وقتشان را به عبادت و مطالعه مي گذراندند يا به ديگران درس مي دادند و آ نها را ارشاد مي كردند، طوري كه وقت آزاد نداشتند. رمز اين نوع كار كردن يك انگيزه خالص و الهي بود كه در آن قدم گذاشته بودند. ايشان كاري با محيط نداشتند، بلكه فقط كار - آن هم كار براي خدا - را مي شناختند؛ هر چند در زندان يا شايد يك خيابان در شهر باشد... » سردار علي شمشيري، هم بند شهيد در زندان ستم شاهي خود نيز فردي است دست به قلم. ايشان تا كنون كتاب «يادنامه شهيد حجت الاسلام والمسلمين عبدالله ميثمي » را به فهرست آثار مكتوبي كه درباره اين شهيد عزيز منتشر شده افزوده است.
سردار؛ شما متولد چه سالي هستيد و در حال حاضر سِمَت تان چيست؟
بنده متولد سال 1334 و يكي از رؤساي كارگروه هاي حوزه مشاوره از دستگاه عالي معظم كل قوا در محضر سردار رحيم صفوي هستم. مدتي هم در دوره سردار دهقان و سردار وحيدي مشاور وزیر دفاع بودم.
شما اهل اصفهاني و هم سن شهيد ميثمي هستيد. چگونه با شهيد آشنا شديد؟
ما با يكديگر هم محله اي بوديم. در سن ده سالگي همسايه ديوار به ديواري داشتيم كه فاميل شهيد ميثمي بود و ايشان در كودكي به منزل آن ها مي آمد. نقطه آغاز آشنايي ما آن جا بود. البته از لحاظ محلي فاصله زيادي بين ما و شهيد ميثمي نبود؛ آن ها نزديك مسجد «حكيم » زندگي مي كردند و منزل ما هم نزديك مسجد «سيد » بود كه تقريباً پانصد متر با هم فاصله داشت.
كار شما چطور به مبارزات و زندان كشيد و چگونه جذب شهيد ميثمي شديد؟
پيش از پيروزي انقلاب با شهيد ميثمي كمتر در بحث مبارزه ارتباطي مستقيم داشتيم، ولي بعضي از دوستان بنده با ايشان در ارتباط بودند و ما هم با آ نها ارتباط داشتيم. توفيقي بود كه در زندان توانستيم از نزديك، شبانه روزي و تمام وقت، بخشي از عمرمان را در خدمت اين بزرگوار باشيم. قطعاً اين مدت به دليل مصاحبت و همراهي با شهيد ميثمي براي ما پربركت و ارزنده بود.
چه مدت از سي ماه زنداني را كه شهيد ميثمي تحمل كردند با ايشان بوديد؟
زنداني شدن شهيد ميثمي دو بخش داشت؛ يك بخشي را در زندان قصر تهران بسر بردند و بخشي ديگر را كه فكر مي كنم حدود هجده ماه بود در زندان اصفهان بودند.
دليل اين كه ايشان را به اصفهان فرستادند چه بود؟
خب، فاميل و خانواده شهيد ميثمي عمدتاً در اصفهان بودند. پيگيري هاي بستگان و البته ترس رژيم باعث شد كه ايشان را به زندان اصفهان بفرستند. عمال رژيم، بنده را در اصفهان و آقاي ميثمي را در قم دستگير كردند و به زندان قصر بردند.
ايشان و شما را چطور دستگير كردند؟
آقاي ميثمي در بحث هاي مبارزاتي در حوزه فعال بود و رد ايشان را در قم پيدا كرده بودند. بنده را مهرماه سال 1355 در اصفهان دستگير كردند. آن زمان من در رشته فيزيك درس مي خواندم. ايشان را در سال 1354 دستگير كردند.
از اولين روزهاي هم بندي تان بگوييد.
روزهاي اول در زندان وضعيت به گونه اي بود كه بند سياسي ها از زندانيان عادي جدا نبود. بعضي اتفاقاتي كه در سال هاي بعد افتاد باعث شد زندانيان سياسي را جدا كردند و به بند مستقل بردند. زماني كه آقاي ميثمي را آوردند ما در زندان عمومي بوديم و هنوز جداسازي انجام نشده بود. با ايشان احوالپرسي كرديم و به ما خيلي لطف داشتند. نكته مهم اين بود كه هر چند ما در زندان به سر مي برديم ولي دوباره از نعمت مصاحبت و همجواري با اين شهيد بزرگوار برخوردار شده بوديم. به نظر بنده شهيد ميثمي از معدود شخصيت هايي بود كه در زندان از تمام وقتش به بهترين شكل و بالاترين راندمان استفاده كرد.
ايشان چگونه اين كار را مي كرد؟
شهيد ميثمي يا وقت شان را به عبادت و مطالعه مي گذراندند يا به ديگران درس مي دادند و آ نها را ارشاد مي كردند، طوري كه وقت آزاد نداشتند. رمز اين نوع كار كردن يك انگيزه خالص و الهي بود كه در آن قدم گذاشته بودند. ايشان كاري با محيط نداشتند، بلكه فقط كار - آن هم كار براي خدا - را مي شناختند؛ هر چند در زندان يا شايد يك خيابان در شهر باشد. ما با شخصيت شهيد ميثمي از نزديك هم پيش از پيروزي انقلاب، هم در زندان و هم در دوره اي كه نماينده ولي فقيه در سپاه منطقه فارس منطقه نه بود آشنا شديم و هم زماني كه به عنوان نماينده ولي فقيه در قرارگاه خاتم الانبياء (ص) بودند. در واقع اين مؤانست روز به روز بيشتر شد و هر روز بر ميزان ارادت و معرفت قلبي ما نسبت به اين بزرگوار افزوده شد.
شهيد ميثمي در زندان هم ملبّس به لباس مقدس روحانيت بودند؟
اصلاً آن جا اين امكان وجود نداشت. هيچ روحاني امكان لباس پوشيدن نداشت؛ همه ما لباس زندان مي پوشيديم.
به هر حال از وجنات ايشان معلوم بود كه روحاني هستند.
البته آثار تقوا، علم و معرفت در سيماي ايشان هويدا بود؛ انساني پرمغز، معنوي، مخلص، اثرگذار، دلسوز، رئوف و گره گشا از ويژگی هاي اين بزرگوار بود كه با همان نگاه اول به چشم مي خورد. جايي كه شيشه عطر يا گل زيبا را ببينيد، نيازي به توضيح نيست.
از جذبه هاي شان در فضاي زندان بگوييد.
ببينيد! شهيد ميثمي بسيار فكور و آرام، در عين حال بسيار كم مصرف و اثربخش بود. ايشان ويژگي هاي برجسته بسياري داشت. الان نزديك به شصت سال از عمر بنده مي گذرد و از سن ده چهارده سالگي از مسجد محل تا سپاه پاسداران، دفاع مقدس و امروز توفيق داشتم در محضر علما حتي علماي بزرگ باشم. شايد ادعاي سنگيني باشد كه شهيد ميثمي كم نظير و بلكه بي نظير بود. زماني كه ما با شهيد ميثمي در شيراز كار مي كرديم بعضي روحانيون در استان فارس بودند كه سن شان دو برابر ما و تمام محاسنشان سفيد بود و از لحاظ علمي و تقوا خيلي رده بالا بودند. وقتي افرادي به اين ها مراجعه مي كردند كه مثلاً ما به فلان جا كمك مي كنيد يا نه، اين ها مي گفتند اگر آقاي ميثمي تأييد كرد ما كمك مي كنيم؛ اين قدر به ايشان اعتماد داشتند و معتبر بودند.
علت اين امر چه بود؟
به اين دليل كه آقاي ميثمي هيچ چيزي را براي خودش نمي خواست، هر كس كه با ايشان مراوده داشت درمي يافت نيت خير، روحيه تعاون و مساعدت شهيد ميثمي بالاست. منظور من اين است كه ايشان مي سوخت تا بدون هيچ توقع و پاداشي، گرهي از كار ديگران باز كند، فقط به نيت الهي و اين كه بتواند به برادر نوعي خود كمك كند. همه به آقاي ميثمي اعتماد داشتند و دلسوزي ايشان را در رفتار و سكنات شان حس مي كردند. ممكن بود دو نفر با هم معارض باشند، ولي ايشان اتفاق داشت.
منظور شما يك ماركسيست، فدايي، مجاهد يا گروهك هاي آن زمان است.
بله،
همين
طور
است. بحث زندان را در كتابم به صورت مشروح گفتم. در مرور خاطرات زندان شهيد عزيزمان نكته هاي جالبي است كه همين امروز هم به درد ما مي خورد. شهيد ميثمي در بحث هاي فكري و اعتقادي دقت هايي داشت كه آن دقت ها بسيار كاربردي است. همه احساس مي كردند ايشان خيرخواه شان است و كسي در اين امر كوچكترين ترديدي نداشت
.
هر دو شما با هم از زندان آزاد شديد؟
خير، بنده دو سال حبسم كه به پايان رسيد زودتر از ايشان آزاد شدم و اين بزرگوار نزديك پيروزي انقلاب آزاد شدند.
شهيد ميثمي به چند سال حبس محكوم بودند؟
پنج سال كه نزديك سي ماه از اين مدت را زنداني بودند.
ارتباط تان با ايشان چگونه ادامه پيدا كرد؟
آقاي ميثمي در آستانه پيروزي انقلاب آزاد شد. انقلاب كه پيروز شد ايشان همراه شهيد مصطفي رداني پور براي فعاليت تبليغي به ياسوج رفتند. بنده در فروردين ماه سال 1358 عضو رسمي سپاه پاسداران شدم. البته در فاصله پيروزي انقلاب تا اين تاريخ هم عضو بودم، ولي عضويتم جايي ثبت نشد. در آن مقطع آقاي ميثمي به اصفهان رفت و آمد م يكرد و ما آن جا همديگر را ملاقات مي كرديم. ايشان يك دايي به نام آقاي لطف الله ميثمي داشتند كه از معروفين و شناخته شدگان جريان هاي مجاهدين پيش از انقلاب بود. دايي ايشان فرد تيزهوشي بود كه مدتي مسير را به انحراف رفت ولي بعد اً خود را نجات داد. يك روز شهيد ميثمي را ديدم و گفتم كه فلان شخص امام را تأييد مي كند – منظورم همين دايي ايشان بود - اين شهيد عزيز بلافاصله گفتند امام مؤيد نمي خواهد، بلكه مقلد مي خواهد. ايشان با اين بحث، حقيقتي را به ما گفتند.
اگر خاطره اي از شهيد ميثمي داريد بگوييد.
آقاي ميثمي صاحب كرامات بود. خود اين بزرگوار هيچ ادعايي نداشت، ولي آثارش نشان مي داد كه دست شان خيلي پر است.
نمونه و مصداق آن را هم بگوييد.
يك نمونه آن براي ما اتفاق افتاد. زماني خانواده ام شيراز بودند و خودم در جبهه بودم. شهيد ميثمي مطلع مي شوند كه خانواده بنده بيمار هستند. ايشان خيلي نگران شدند و معتقد بودند ليمو شيرين داروي خوبي است. آقاي ميثمي مقداري ليمو شيرين تهيه مي كند و به منزل ما مي رود. آن ها ليمو شيرين ها را مصرف و به سرعت بهبود پيدا كردند. نمونه مشابه آن را سردار صفوي برايم تعريف كرد. ايشان گفت من در قرارگاه، تب مالت گرفتم و به شدت ضعيف شدم. پزشك هايي كه مرا معاينه كردند گفتند بايد حداقل پانزده روز استراحت و قرص و دارو مصرف كنيد تا حال تان بهتر شود. به محض اين كه شهيد ميثمي وضعيت مرا فهميد بلافاصله مقداري ليمو شيرين آورد و برايم آب گرفت و خوردم. روز سوم خوب شدم، از جايم بلند شدم و به خط رفتم. ما اعتقاد داريم ليمو شيريني كه ايشان با آن نيت پاك و الهي مي آورد شفابخش بود. شهيد ميثمي مثل بقيه روي زمين راه مي رفت و كار مي كرد، ولي نيت، ايده، فكر و اعتقاد ايشان بسيار اثربخش بود و گره گشايي داشت.
از شهادت ايشان بگوييد.
آقاي ميثمي به دنبال شهادت مي گشت و به معناي حقيقي شهاد تطلب بود.
روزي در عمليات «كربلاي5 »در قرارگاه نشسته بوديم و آقاي محسن رفيق دوست يك سري موارد را مطرح كرد و گفت آقاي ميثمي! من وظايفم را انجام مي دهم، شما دعا كنيد شهيد شوم. شهيد ميثمي به ايشان گفت آقاي رفيق دوست! اگر شما شهيد شويد در تداركات جنگ اختلال ايجاد مي شود، من دعا نمي كنم كه شما شهيد شويد. بلافاصله آقاي ميثمي به آقاي رفيق دوست گفت شما دعا كن كه من شهيد شوم. ايشان به مزاح گفت حالا كه شما برايم دعا نمي كني من هم برايت دعا نمي كنم. آقاي ميثمي هم گفتند حاج آقا محسن! شما برايم دعا كني يا نكني، من اجرم را خواهم گرفت. اتفاقاً ايشان در همان عمليات كربلاي 5 هم شهيد شدند.
بسياري از هم رزمان شهيد ميثمي معتقدند آثار شهادت به وضوح در وجنات و سيماي ايشان هويدا بود و به يك بيان، معلوم بود كه شهيد مي شوند. دوست داريم بدانيم شما كه آن زمان مي دانستيد با يك شهيد زنده داريد حرف مي زنيد، چه حالي بهتان دست مي داد؟
ما مي دانستيم كه به قول معروف شهيد ميثمي به دنبال شهادت مي دود، اما نمي توانستيم بفهميم كه آدمي اين همه اثرگذار چطور ممكن است برود و خلائي در كار نباشد. جالب است درون خودمان مي دانستيم شهيد زنده است، اما تصور مي كرديم خدا ايشان را حفظ مي كند، چرا كه وجود شهيد ميثمي بسيار بركت داشت و خيلي ارزشمند بود؛ مثل خيلي ديگر از شهدا و فرماندهان گرانقدر دفاع مقدس.
با شهادت ايشان چه حس و حالي به شما دست داد؟
ما مدتي از لحاظ روحي به هم ريختيم. خب، در آن صحنه وسيع و عظيم ما كه چيزي نبوديم تا به حساب بياييم...
تمام كساني كه ركن جنگ بودند نيز همين احساس را نسبت به آقا عبدالله داشتند. افرادي همانند آقاي محسن رضايي، آقاي رحيم صفوي، شهيد صياد شيرازي همگي احساس مي كردند كه شهيد ميثمي بي نظير است و اين نكته بسيار مهمي است.
مي گويند هر كسي كه در جبهه به نوعي كم مي آورد به ايشان مراجعه م يكرد و در يك آن از اين رو به آن رو مي شد.
مصداق هاي اين امر بسيار است. يكي از برادراني كه الان درجه سرلشكري دارد تعريف می كرد من در جنگ بريدم. فشار اين قدر زياد شد كه تصميم گرفتم ساكم را بردارم و برگردم. مشكلات آن قدر زياد بود كه نتوانستم ادامه دهم. ايشان مي گفت آقاي ميثمي مرا ديد و 3- 2 دقيقه با من صحبت كرد. شهيد ميثمي گفت فلاني! اين جنگ براي خداي تبارك و تعالي است كه انجام مي گيرد، شما چطور مي خواهيد ديگر در جبهه نباشيد؟ اين را كه گفت، من كه تا آن لحظه مصمم به رفتن بودم، با انگيزه و تواني دو چندان، مصمم به كار كردن و ماندن شدم. حضرت آيت الله حائري شيرازي جمله اي در پيامش براي شهيد ميثمي دارد كه مي گويد: «چه بسا بريدگاني كه با نَفَسِ او دوباره وصل شدند.»
موضوعي كه گفتيم تنها يك مورد نبود، حداقل سه مصداقش را بنده مي دانم كه با آن نفس قدسي شهيد ميثمي دوباره به خط مقدم جنگ بازگشتند...
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 113