مدافعان حرم با بصیرتشان می­جنگند و مـظلومانه پیش چشم اسوه­ ی صبر آسمانی می­شوند

سروده ای از مجید موسوی


حرم زنی بود تنها...

مغازه­ های محله

هیچ­گاه ندیده­اند مرا

خیابان­ها

هیچ­گاه تو را جلوتر از من،

جواهری بودم با عقیقی سیاه

وقتی نگاهت مدام به چادرم بود...

خانه چند روز است

روی پای خودش نیست

مرد بودی

آنقدر که از جغرافیای خانه بیرون زدی

حرم را زنی دیدی تنها

میان جنگی بی سر و پا

و خودت را

علمداری بزرگ میان رگ­هایت

که بیرون زده ­اند

تا پرچمی سیاه را عزادار کنند

و پرچمی سرخ را دوباره برقصانند در باد...

تنهایی هنوز از لای این ضریح

سرک می­کشد

سرم را به شمرهای صادراتی می­سپارم

شاید کمی آرام بگیرد

فکر کند

اینجا گودال است

گنبد تلی بزرگ

و تو هنوز به تماشا ایستاده ­ای

سرباز‌ها را...

خانه دیگر راه نمی­ آید

کسی روی مغازه­ ها چادر کشیده

خیابان­ها مردی را جلوتر از من می­برند

و من عقیقی شده ام سرخ­ تر از رگ­هایت

مرد بودی...


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده